پاورپوینت کامل منشا نفرت از تفکر جهل و ترس است ۵۴ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل منشا نفرت از تفکر جهل و ترس است ۵۴ اسلاید در PowerPoint دارای ۵۴ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل منشا نفرت از تفکر جهل و ترس است ۵۴ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل منشا نفرت از تفکر جهل و ترس است ۵۴ اسلاید در PowerPoint :
ضرورت ندارد که همه دانشمندان فلسفه بخوانند و بدانند زیرا بدون خواندن فلسفه میتوان فیزیکدان، زیستشناس و مهندس شد. هرچند که دانشمندان این علوم وقتی به مرزهای علم خود میرسند افق فلسفهیی به رویشان گشوده میشود و شاید به سراغ آثار فیلسوفان هم بروند و من مخصوصا ریاضیدان و فیزیکدان بزرگی را نمیشناسم که چنین نکرده باشد.
ضرورت ندارد که همه دانشمندان فلسفه بخوانند و بدانند زیرا بدون خواندن فلسفه میتوان فیزیکدان، زیستشناس و مهندس شد. هرچند که دانشمندان این علوم وقتی به مرزهای علم خود میرسند افق فلسفهیی به رویشان گشوده میشود و شاید به سراغ آثار فیلسوفان هم بروند و من مخصوصا ریاضیدان و فیزیکدان بزرگی را نمیشناسم که چنین نکرده باشد. اما درباره دانشمندان علوم اجتماعی قضیه تفاوت دارد. دانشمندان علوم اجتماعی باید فلسفه بدانند و اگر ندانند دانششان در جایی (یعنی در حد اطلاعات پراکنده ناکارآمد) متوقف میشود. مثلا میتوان جامعهشناسی آموخت و با آثار جامعهشناسان آشنا شد و حتی در پژوهشهای اجتماعی مشارکت کرد اما بیفلسفه نه فقط به مرز جامعهشناسی نمیتوان رسید، بلکه مسائل آن را هم نمیتوان شناخت. سادهترین و آشکارترین دلیل آن این است که بزرگان زبانشناسی، تعلیم و تربیت، جامعهشناسان، روانشناسان، اقتصاددانان، انسانشناسان، سیاستدانان، روانپزشکان و به طور کلی همه دانشمندان بزرگ علوم اجتماعی بهره یا بهرههایی از فلسفه داشتهاند و دارند و گاهی به آنها عنوان فیلسوف داده میشود. دورکیم که راسخ در پوزیتیویسم بود نه فقط اطلاعات وسیعی در فلسفه داشت بلکه صاحبنظر در فلسفه بود و فردینان دوسوسور و زیمل و پارسونز و وبر و لوی استراوس و لئواشتراوس و فروید و یونگ و توین بی را نمیدانیم دانشمند بخوانیم یا فیلسوف. آیا دانشمندی مثل دورکیم که دوران متافیزیک را پایانیافته میدانست به حکم تفنن به فلسفه رو کرده بود و مگر دانشمند این همه وقت برای تفنن دارد که فلسفهدان و ادیب شود. اینها اگر به فلسفه رو کردهاند از آن جهت بوده است که در کار علم خود به فلسفه نیاز داشتند و پرسشهای علمیشان آنها را به فلسفه کشانده است. این دانشمندان اگر فلسفه نمیفهمیدند و نمیدانستند، در دانش هم به مقامی که رسیدند، نمیرسیدند. نمیگویم دانشمندان علوم اجتماعی مسائل علم خود را مستقیما از فلسفه میگیرند و حتی شاید بتوان گفت که هیچ علمی به نحو بیواسطه از فلسفه در پژوهش بهره نمیبرد بلکه فلسفه بیشتر موضوع و گاهی نیز مسائل اساسی علم را روشن میسازد و در این روشنی است که دانشمندان بهتر میدانند کجا هستند و در کدام راه باید بروند. این امر هم قابل تامل است که توجه دانشمندان علوم اجتماعی به فلسفه طی دو قرن اخیر پیوسته بیشتر شده است. آثار گیدنز و بوردیو و تورن و مافزولی و… گواه این معنی است. اما در بیرون از مرکز مدرنیته هنوز پوزیتیویسمی که از قرن نوزدهم به تدریج در عقل مشترک همه مردم جهان وارد شده است کم و بیش غلبه دارد و دانشمندان لازم نمیدانند وقت خود را مگر به حکم ضرورت صرف مطالعه ادب و فلسفه و به طور کلی مطالب غیرتخصصی کنند. این روحیه که گاهی به علمدوستی و تعلق خاطر به علم خاص و صرف همه اوقات در راه آن باز میگردد و البته به این جهت پسندیده است، اگر در غیر علوم انسانی موجه باشد، در علوم انسانی و اجتماعی وجهی ندارد زیرا تا زمانی که اطلاع جامع از وضع و موقع فرهنگی و تاریخی زندگی مردمان نباشد مسائل مهم و راهی که در پژوهش باید پیموده شود، پوشیده میماند. بعضی دانشمندان ممکن است با این تلقی که فلسفه حرفهای انتزاعی است آن را مزاحم علم و پژوهش علمی مفید بدانند. پیداست که از حرفهای انتزاعی و کلیبافیهای بیهوده باید پرهیز کرد اما فلسفه بیهوده نیست زیرا زمان ما را به ما میشناساند و به ما میگوید که چگونه میتوان از طریق عالم انتزاع به متن آنچه روی میدهد، رسید. وقتی از نسبت فلسفه یا علوم اجتماعی بحث میشود شاید کسانی مثلا گمان کنند که در دانشکده علوم اجتماعی باید فلسفه تدریس کرد؛ فلسفهیی که در کتابها حبس باشد و در خرد عمومی سریان نداشته باشد در زندگی مردمان هم نفوذ و دخالت نمیکند. فلسفه صرف یک علم نیست بلکه از زمانی که به وجود آمده است در جهان یونانی و اسلامی و در قرون وسطی و به ویژه در دوران جدید وجود موثر داشته است. به طور کلی هر نظام زندگی با بینشی که کم و بیش مقبولیت عام پیدا میکند، قوام مییابد. تاریخ جدید و جهان متجدد هم اصول و قواعد و ارزشهایی دارد که در فلسفه تبیین و مدون شده و در علوم انسانی و اجتماعی تفضیل پیدا کرده و تا این اواخر در حد امکان استحکام پیدا کرده است. اگر اکنون یک صاحبنظر غربی به جامعههای امریکایی و اروپای غربی نظر میکند اثر فلسفه را در آن ظاهر نمیبیند، وجه آن را در قوام و نظام آن جامعهها باید جستوجو کرد. این سخن مارکس مشهور است که فیلسوفان تاکنون جهان را تفسیر کردهاند، اکنون باید جهان را تغییر داد. عبارت مارکس مبهم است. او گفته است که پراکسیس باید جای تفسیر فلاسفه را بگیرد. اما نگفته است که چگونه پراکسیس جای فلسفه و نظر را میگیرد و این پراکسیس بر عهده چه کسانی است. حتی اگر بگوییم طراحی و تصدی تغییر جهان بر عهده پرولتاریاست در اینکه این تحول را فیلسوف دریافته و اعلام کرده است تردید نمیکنیم. قبل از مارکس و بعد از او بسیاری از اهل نظر و قدرت، فلسفه را غیرلازم و حتی بیهوده و مضر خواندهاند و در این اواخر در آثار و آرای فلاسفه از پایان فلسفه سخنها به میان آمده است. ریچارد رورتی که استاد فلسفه بود مقالهیی موثر تحت عنوان اولویت دموکراسی بر فلسفه نوشت. توجه کنیم که این رورتی نه فقط خود همه عمر را صرف فلسفه کرده بلکه فلسفه بعضی از فیلسوفان معاصر و مخصوصا آرای دو امریکایی نامدار یعنی راولز و کوهن را که اولی فیلسوف سیاست و دومی فیلسوف علم است، تحسین و تایید کرده است. آیا نباید فکر کنیم که چه معنی دارد که یک فیلسوف، فلسفه را نفی و انکار میکند؟ غالب این نفیها ناظر به گذشت از یک وضع و ورود به وضع دیگر است. در این باب به ویژه در باب تقدم دموکراسی بر فلسفه که مقتضای نئوپراگماتیسم و متناسب با جامعه و نظم سیاسی امریکاست در جای دیگر بحث باید کرد. در تاریخ مارکسیسم هم دیدیم که چگونه طرح پراکسیس و تغییر جهان مارکس در تلقی ضد تفکرش و در آزمایش بلشویسم ابتدا به قول راسل به جهنم علمی و سپس به نظام ترس و وحشت و خفقان مبدل شد. اما رای مارکس ضد تفکر نبود و صرفا اثر و نتیجه منفی نداشت بلکه در روشن ساختن عالم غربی و نظم مدرن و شناخت تحولی که در جهان انسانی پدید آمده بود و بالاخره در مسیر فلسفه و علوم انسانی اثر گذاشت. در مخالفتهایی که در غرب با فلسفه شده است تامل و تحقیق باید کرد. این مخالفتها غالبا آغازکننده مرحله تازهیی از تفکر و نه نفی آن بوده است. پس مخالفتها با فلسفه و انکار آن را نفهمیده و نیندیشیده به شعار تحویل نباید کرد. به ویژه که ما اکنون با این پرسش مواجهیم که مبنای علوم انسانی و اجتماعیمان چیست و چه تحولی باید در این علوم انجام شود. به تفکر در باب پیدایش و بسط این علوم نیاز داریم. از سالها پیش دانشمندان علوم اجتماعی ملامت شدهاند که چرا به مبانی علم خود نیندیشیدهاند. اگر قرار باشد بعضی از ایشان بیایند و قصورها و تقصیرها را به گردن اهل نظر یا گروهی دیگر از اهل علم بیندازند مشکل مضاعف میشود و بدتر از آن معلوم میشود که در نزاع دایر درباره علوم اجتماعی، مدعی و متهم چندان از یکدیگر دور نیستند. فعلا کاری به این نزاع نداشته باشیم بلکه فرصت را مغتنم بدانیم و اندکی به نسبت میان علوم اجتماعی و فلسفه بیندیشیم. قبلا گفته شد که همه بزرگان علوم اجتماعی اگر فیلسوف نبودهاند با فلسفه آشنایی کافی داشتهاند. این دانشمندان با فلسفه تفنن نمیکردهاند. آنها به فلسفه نیاز داشتهاند و اگر به فلسفه رو نمیکردند در دانش خود به مقامی بزرگ نمیرسیدند. اکنون هم اگر یک شخص آشنا با جامعهشناسی یا روانشناسی اصرار داشته باشد که جز آنچه در کتابهای رسمی جامعهشناسی و روانشناسی آمده است به معلومات و مطالعات دیگر نیاز ندارد، موضوع و مسائل اصلی علم خود را چنان که باید درنمییابد و شایسته عنوان دانشمند نیست. یعنی گرچه شاید بتواند صورتی از این معلومات را
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 