پاورپوینت کامل برف شیر? سیاست ۵۳ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
4 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل برف شیر? سیاست ۵۳ اسلاید در PowerPoint دارای ۵۳ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل برف شیر? سیاست ۵۳ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل برف شیر? سیاست ۵۳ اسلاید در PowerPoint :

باری، مقصود از این دردسر دادن، ابراز حیاتی است بعد از هفتاد و چند سال، از یک پیر منحنی بازنشسته نویسند «هشت الهفت» و تأکید اکید بر حفظ جان صدراعظم‌های سه دوره انتخاب شده آلمان ـ هر چند لابد آن روز‌ها هنوز مرکل ‌زاده نشده بود که شعر مرا بخواند و اگر شده بود هم، شعر فارسی آن جوری آن هم در آلمان؟ خانه خرس و آب انگور؟

دیشب خبری بود درباره صدمه دیدن پای خانم مرکل صدراعظم آلمان. به خاطر دارم که هفتاد و چند سال پیش در همین ماه دی در امیرآباد خوابگاه دانشجویان بودیم، برف و سرمایی آمد که لوله‌های آب شکست و بعضی اتاق‌ها را آب فرا گرفت و من هم شعری ‌گفتم:

فاش می‌گویم و از گفته خود دلشادم

ساکن ساده‌دل کوی امیرآبادم…

دوش می‌گفت رفیقی که خدایا چه کنم

امشب ار لوله بترکد، ببرد بنیادم…

آن روز‌ها هنوز تهران لوله‌کشی نشده بود، و امیرآباد که خوابگاه سربازان آمریکایی بود، با قنات خودش لوله‌کشی داشت و دانشگاه وارث امیرآباد شد. شعر چند بیت دیگر هم دارد که لزومی ندارد بگویم؛ ‌مقصودم چیز دیگری است. این مربوط به دی ماه ۱۳۲۷ ش/ ژانویه ۱۹۴۹ بود. آن روز‌ها هنوز تهران لوله‌کشی نشده بود. بسیاری از حوض‌ها ترَک برداشت و کلی خسارت به مردم وارد آمد. من در جمع جمعی دانشجو و «دانشجویه»(!) گفته بودم:

بُتا برف آمد و سرمای دی ماه

جهان را ناگهانی در هم افسرد

بلورین ساق را نیکو نگه دار

که بس مرمر در این سرما ترَک برد

شعر گویا‌‌ همان روز‌ها در توفیق چاپ شده و در «یاد و یادبود» خودم نیز هست (ص ۱۰۹)، چاپ اسفند ۱۳۲۷ مارس ۱۹۴۹ م تحت عنوان «دستور اکید»، متصدی چاپخانه علمیه آن روز که در شاه‌آباد بود، می‌گفت: «کتاب از زیبایی پشت جلد مثل یک قوطی باقلوا یزدی چاپ شده.» و امروز بعد از هفتاد و چند سال، متوجه شدم که شعرم مصداق پیدا کرده و خانم صدراعظم آلمان بعد از دو، سه دوره صدراعظمی، هوس کوه‌های پر برف سوئیس را در سر پرورانده ـ اتفاقاً‌ دوران صدراعظمی آلمان طولانی هم هست و بر اثر خشم یک گردباد قطبی که کل عالم را فرا گرفته، اینک با «لگن خاصر» مو برده به قول رادیو آمریکا و یا با «سه بند» ترک‌خورده (به قول پاریزی‌ها که‌‌ همان لگن خاصره را گویند)، به برلن باز می‌گردد و در بیمارستان معالجه می‌کند.

ما کرمانی‌ها با آلمان‌ها همیشه خوب بوده‌ایم و آن‌ها را «نیروی سوم» می‌شمرده‌ایم. در جنگ بین‌الملل اول که انگلیس‌ها به خون آلمان‌ها تشنه بودند و در دهج شهر بابک به چند تا از طرفداران آلمان گفتند تا گور خود را کندند و آن‌ها را زنده به گور کردند، یک کرمانی رفت و یک آلمانی را از میان جمع دزدید و به خانه برد؛ بدین شرح: «یکی از رعایای کرمان او را به خانه برد و بدون اینکه صد دینار از او بخواهد، یک سال نگاهداری [کرد] و عصایی به دست او داد و لباس ایرانی بر او پوشاند و همچو وانمود کرد که چشم او نابیناست و سال بعد میان قشون روسی از کرمان و از یزد به اصفهان و عراق و کرمانشاهان بدون ملاحظه صرفه و فایده شخصی، بلکه از جان خود گذشت؛ چرا که اگر آن آلمانی گرفتار می‌شد، او هم گرفتار می‌شد…» و او را در بغداد تحویل سفارت آلمان داد. (از خاطرات نواب یزدی، ص۵۰۲)

البته ما کرمانی‌ها با برف هم بیگانه نیستیم، همین هفته پیش بیش از نیم گز برف در کرمان نشست که چهار جوان سیرجانی را هم به قتل رساند. صد و پنجاه سال پیش، در هفتادم نوروز، یک برف سنگین در کرمان آمد که به «برف سرداری» معروف است؛ یعنی سردار ایروانی حاکم (۱۲۶۹ هـ /۱۸۵۳ م) و ارتفاعش به دو ذراع (یعنی طول بازو) رسید و مردم کرمان می‌گفتند: «به سال هفتاد/ به روز هفتاد/ یک برفی افتاد/ به حق این پیر/ به قد این میل…» (فرماندهان کرمان، ص۱۴۱)

یک شوخی هم با آن قهرمان اسکی‌باز بکنم که همین روز‌ها سرش به سنگ زمانه خورد و گناه را به گردن کلاه اسکی گذاشته‌اند، و دارد در بیمارستان گرونوبل فرانسه با سنگ قبر دست و پنجه نرم می‌کند، در حال اغما: اسمش همراهش است: شما خر! خوب، تو دیگر چرا که قهرمان مسابقه هم بوده‌ای؟ مولانا هفتصد سال پیش می‌گوید:

مرز‌ها می‌گوید: ‌ای خر، خوش شنو

گر نئی خسته، چنین پنهان مرو

من اصلاً یک کتاب دارم در باب تأثیر عوامل جغرافیایی در تاریخ که مفصل هم هست و تاکنون دو، سه بار هم به چاپ رسیده، تحت عنوان «ماه و خورشید فلک» و هم کتاب دیگری تحت عنوان «کوه‌ها با هم‌اند» که همین روز‌ها چاپ می‌شود، و یادداشت فوق هم نقل از کتاب اول است. کتاب چندین بار چاپ شده و برای چاپ جدید هم،

نومید نیستیم ز احسان نوبهار

هر چند تخم سوخته در خاک کرده‌ایم

و حالا تا برف‌های شفاف میان من و اطلاعات آب نشده و به زمین فرو نرفته، به عنوان برف روی برف چند سطری از آن نقل می‌کنم که بدانیم برف در سیاست، صدراعظم و پادشاه نمی‌شناسد.

دولتشاه سمرقندی قبل از حمله مغول به بغداد (۶۱۷ هـ / ۱۳۲۰ م) می‌نویسد: «لشکر مغول که به سرحد ترکستان و اُترار رسید… از اصحاب کشف و بزرگان دین منقول است که در پیش چنگیزخان، رجال‌الله و خضر پیغمبر علیه‌السلام را دیده‌اند که راهنمائی لشکر [مغول] می‌کرده‌اند!…»

ولی همین دولتشاه چند سطر بعد، بند را به آب داده تصریح می‌کند که چند صباح قبل از این حمله مغول، سلطان محمدخوارزمشاه خواسته بود به بغداد لشکر بکشد و کل سپاه خود برداشته و او… و خان‌زاده ـ علاء‌الملک را که از سادات ترمذ بودـ به خلافت نامزد فرمود، و خود عزیمت بغداد کرد تا خلیفه را معزول کند و سید حسینی را منصوب سازد؛… اما چون به دینور رسید، برف بی‌حد در عقبه‌های دینور بارید، و سرمای سخت واقع شد و اکثر چهارپایان عسکرسلطان تلف شدند: سلطان بازگردید، و آفتاب اقبال او آهنگ افول و زوال کرد… (تذکره دولتشاه، ص۱۰۳)

خواندمیر هم می‌نویسد: «با سپاهی افزون از ریگ صحراء خوارزم، متوجه بغداد گشت و چون به عقبه حلوان رسید، برف و سرما به مرتبه‌ای هجوم نمود که برف از سر خیام نصرت انجام درگذشت، دست و پای لشکریان از شدت برودت از کار و رفتار بازماند …» (حبیب‌السیر، ج۲، ص۱۶۴۶) همه این حرف‌ها پانصد، ششصد سال قبل از حمله ناپلئون به مسکو و ششصد سال پیش از ترَک بردن پای خانم صدراعظم آلمان بود. چه توان کرد، هیچ کس تاریخ را تا آخر نمی‌خواند، و اگر بخواند هم تجربه نمی‌آموزد!

توتیا و سورمه

علاوه بر آن، کرمان، دو کالای گرانبهای قیمتی داشت که مخصوص روزهای برفی بود، و آن کالا را توتیا و سورمه می‌گفتند: سنگی سیاه که ترکیبات نقره داشت و آن را در کوره‌های مخصوص در دیگ مسی در کوهبنان به عمل می‌‌آوردند و خوب می‌کوفتند و در سرمه‌دان نگاه می‌داشتند، و روزهای برفی که بچه‌ها از خواب بیدار می‌شدند و برف می‌دیدند و سر از پا نمی‌شناختند، مادر‌ها به آن‌ها می‌گفتند: «اگر برفی می‌خواهید (= جایزه آمدن برف که جوزاقند و پر هلو و تشاله و مغز بادام بود) باید به چشمان شما سرمه کشیده شود.» بعد میله را در سرمه‌دان می‌چرخاندند و آرام بین دو پلک چشم بچه می‌گذاشتند و می‌گفتند: «پلک خود را محکم ببند»، بعد که چشم‌ها را باز می‌کرد، چشمش شده بود به قول کرمانی‌ها سورمنگی. با یک خط سیاه اطراف پلک از نوع‌‌ همان چشمی که صدراعظم می‌خواست سران دول را بخورد! بعد بچه را‌‌ رها می‌کردند برود برف‌بازی و می‌رفت و تا غروب، بچه‌ها به هم برف می‌زدند و عصر خسته و مانده به خانه برمی‌گشت و یک نان «کوبو» که با خرما چنگ‌مال شده بود، تا ته می‌خورد و می‌خوابید؛ تو گویی فرامرز هرگز نبود…

هیچ جایش هم نه مو برده بود و نه تَرَک خورده بود؛ و این سورمه در حکم علاج چشم زخم او هم بود علاوه بر آنکه از انعکاس نور تابناک برف جلوگیری می‌کرد و به قول خود کرمانی‌ها: «چشم او را برف نمی‌برد». مارکوپولوهای ایتالیایی در قرن ششم میلادی که از کرمان و کوهبنان عبور کرده‌اند، مقداری از این سرمه و توتیا را برای شاهزاده خانم‌های چینی باریک‌چشم کج‌ابرو بردند و آن‌ها را از خود خوشحال کردند و من آن را در «اژد‌های هفت‌سر» (چاپ پنجم، ص۳۹۱) به تفصیل نوشته‌ام.

من در دنباله

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.