پاورپوینت کامل دو پیام‌آورِ جهانِ مدرنماکیاوللی و تامس مور ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل دو پیام‌آورِ جهانِ مدرنماکیاوللی و تامس مور ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل دو پیام‌آورِ جهانِ مدرنماکیاوللی و تامس مور ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل دو پیام‌آورِ جهانِ مدرنماکیاوللی و تامس مور ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :

[این مقاله نخستین بار در مهرنامه (شماره‌یِ ۱۱،۱۳۹۰) نشر یافته، اما کوششِ من برایِ پروردن و گسترشِ آن سببِ ویرایشِ چند باره‌یِ آن شد. ویراستِ دوّم در نگاهِ نو (شماره‌ی ۹۲، ۱۳۹۰)، ویراستِ سوّمِ در وبلاگِ جُستار. و این ویراستِ چهارمِ آن است که در شماره‌یِ پنجمِ مجله‌ی اندیشه‌یِ پویا، دی و بهمنِ ۱۳۹۱ در تهران منتشر شده است.]

سده‌یِ شانزدهم روزگارِ شگرفی ست که در آن چیزی به نام اروپا و تمدنِ اروپایی با قدرت و شکوهی بی‌مانند از دلِ جهانِ قرونِ وسطایی زاده می‌شود. نیروهایی که از سده‌یِ دوازدهم رفته-رفته بر هم انباشته شده و از سده‌یِ چهاردهم با رنسانسِ ایتالیا سخت فشرده‌تر شده بودند، در این سده نیرویِ زایایِ خود را از سویی در شکافتنِ سینه‌یِ اقیانوس‌ها به دستِ دریانوردانِ بی‌باک و ماجراجو نمایان می‌کرد، که در پیِ یافتنِ «سرزمین‌هایِ ناشناخته» بودند و، از سویِ دیگر، در جنب-و-جوشِ شگرفِ نقاشان در هنرآوری با شگردهایِ تازه‌یِ نمایشِ چشم‌انداز، و نیز فهمِ نویافته‌یِ علمی بر بنیادِ مشاهده و تجربه، و ذهنِ کنجکاو در پیِ هر گونه کشف و اختراع. در این دوران بود که اروپا این نام را به خود گرفت و به «اروپایی» بودنِ خود در برابرِ دیگر تمدن‌ها و فرهنگ‌هایِ بشری آگاه شد. اروپاییانِ خطرپیشه‌یِ دریانورد و زمین‌نورد، در پیِ کشفِ هرآنچه دیدنی و یافتنی و به‌چنگ‌آوردنی بود، کره‌یِ زمین را در دریا و خشکی می‌پیمودند. پیشاهنگیِ ماجراجویانِ اروپایی در شکافتنِ سینه‌یِ اقیانوس‌ها و پیمودنِ قاره‌هایِ دیگر و دست‌اندازی‌هایِ استعمارگرانه، از جمله، سببِ کشفِ دیگر فرهنگ‌ها و تمدن‌ها شد، و از آن جا رشدِ هشیاری به تاریخ و فرهنگِ «اروپاییِ» خود و احساسِ سرفرازی از آن و برتریِ خود بر دیگران. در این پهنه‌یِ تازه‌یِ جنگِ قدرت بود که دولت-ملت‌هایِ نوخاسته‌یِ اروپایی، بریتانیا و فرانسه و هلند و اسپانیا و پرتقال، بر سرِ سروری بر اقیانوس‌ها و سرزمین‌هایِ نویافته به رقابت و ستیز برخاستند. همچنین، در همین دوران بود که مشاهده‌گری‌هایِ جهانگردانه در باره‌یِ شگفتی‌هایِ زندگانی‌ها و فرهنگ‌هایِ بشری در این سو و آن سویِ عالم و همسنجیِ آن‌ها زمینه‌یِ پیدایش و پرورشِ علومِ انسانی را نیز فراهم ‌کرد.

[این مقاله نخستین بار در مهرنامه (شماره‌یِ ۱۱،۱۳۹۰) نشر یافته، اما کوششِ من برایِ پروردن و گسترشِ آن سببِ ویرایشِ چند باره‌یِ آن شد. ویراستِ دوّم در نگاهِ نو (شماره‌ی ۹۲، ۱۳۹۰)، ویراستِ سوّمِ در وبلاگِ جُستار. و این ویراستِ چهارمِ آن است که در شماره‌یِ پنجمِ مجله‌ی اندیشه‌یِ پویا، دی و بهمنِ ۱۳۹۱ در تهران منتشر شده است.]

سده‌یِ شانزدهم روزگارِ شگرفی ست که در آن چیزی به نام اروپا و تمدنِ اروپایی با قدرت و شکوهی بی‌مانند از دلِ جهانِ قرونِ وسطایی زاده می‌شود. نیروهایی که از سده‌یِ دوازدهم رفته-رفته بر هم انباشته شده و از سده‌یِ چهاردهم با رنسانسِ ایتالیا سخت فشرده‌تر شده بودند، در این سده نیرویِ زایایِ خود را از سویی در شکافتنِ سینه‌یِ اقیانوس‌ها به دستِ دریانوردانِ بی‌باک و ماجراجو نمایان می‌کرد، که در پیِ یافتنِ «سرزمین‌هایِ ناشناخته» بودند و، از سویِ دیگر، در جنب-و-جوشِ شگرفِ نقاشان در هنرآوری با شگردهایِ تازه‌یِ نمایشِ چشم‌انداز، و نیز فهمِ نویافته‌یِ علمی بر بنیادِ مشاهده و تجربه، و ذهنِ کنجکاو در پیِ هر گونه کشف و اختراع. در این دوران بود که اروپا این نام را به خود گرفت و به «اروپایی» بودنِ خود در برابرِ دیگر تمدن‌ها و فرهنگ‌هایِ بشری آگاه شد. اروپاییانِ خطرپیشه‌یِ دریانورد و زمین‌نورد، در پیِ کشفِ هرآنچه دیدنی و یافتنی و به‌چنگ‌آوردنی بود، کره‌یِ زمین را در دریا و خشکی می‌پیمودند. پیشاهنگیِ ماجراجویانِ اروپایی در شکافتنِ سینه‌یِ اقیانوس‌ها و پیمودنِ قاره‌هایِ دیگر و دست‌اندازی‌هایِ استعمارگرانه، از جمله، سببِ کشفِ دیگر فرهنگ‌ها و تمدن‌ها شد، و از آن جا رشدِ هشیاری به تاریخ و فرهنگِ «اروپاییِ» خود و احساسِ سرفرازی از آن و برتریِ خود بر دیگران. در این پهنه‌یِ تازه‌یِ جنگِ قدرت بود که دولت-ملت‌هایِ نوخاسته‌یِ اروپایی، بریتانیا و فرانسه و هلند و اسپانیا و پرتقال، بر سرِ سروری بر اقیانوس‌ها و سرزمین‌هایِ نویافته به رقابت و ستیز برخاستند. همچنین، در همین دوران بود که مشاهده‌گری‌هایِ جهانگردانه در باره‌یِ شگفتی‌هایِ زندگانی‌ها و فرهنگ‌هایِ بشری در این سو و آن سویِ عالم و همسنجیِ آن‌ها زمینه‌یِ پیدایش و پرورشِ علومِ انسانی را نیز فراهم ‌کرد.

با کم‌رنگ شدنِ انگاره‌یِ چیرگیِ مطلقِ اراده‌ای ماوراءِ طبیعی بر تمامیِ عالمِ طبیعت و زندگانیِ بشری، افق ‌ِ تازه‌ای در زندگانیِ انسان گشوده شد که سرانجام به پیدایشِ انگاره‌یِ اراده‌یِ آزاد در انسان برایِ سامان بخشیدن به زندگانیِ فردی و اجتماعی و سیاسیِ خود انجامید. انگاره‌یِ اراده‌یِ آزاد در انسان با پیدایشِ مسیحیّت، و رشدِ مفهومِ «گناه» همچون مفهومِ کانونی در انسان‌شناسیِ آن، پدید آمده بود و در انگاره‌هایِ دینیِ پیش از آن، در آیین‌هایِ یهودی و زرتشتی نیز، زمینه داشت. در انگاره‌یِ دینی اختیارِ انسانی در گرفتنِ جانبِ «خیر» یا «شرّ»، با گزینش میانِ فرمانِ الاهی و وسوسه‌یِ شیطانی بود و با نگاه به آخرت و کیفرِ الاهی برایِ گناه. امّا با کم‌رنگ شدنِ نگاهِ آخرت‌نگر و ریشه گرفتنِ نگاهِ این‌جهانی و پدیدار شدنِ «سوژه»یِ شناسایِ خردوَرز، میدانِ اختیارِ اراده‌یِ آزادِ انسانی با چرخشی از «آخرت» به «دنیا» روی کرد و به‌ جایِ کوشش برایِ اندوختنِ «توشه‌یِ آخرت» به اندیشه‌یِ سامان دادنِ کارِ جهان و جامعه در پرتوِ نورِ عقلانیّتِ خودبنیادِ خویش ‌افتاد.

در پرتوِ همین چرخش در آغازه‌هایِ سده‌یِ شانزدهم بود که، با دو سالی فاصله‌ از یکدیگر، دو کتابِ کوچک نوشته شد. یکی در لندن، و دیگری در فلورانس. این دو کتاب با همه کوچکی‌شان برایِ آینده‌یِ اروپا معناهایِ بزرگ در بر داشتند. نخستین کتاب شهریار به قلم ماکیاوللی بود که در ۱۵۱۳ میلادی به پایان رسید، و دیگری آرمان‌شهر(یوتوپیا) به قلمِ تامس مور، دو سال پس از آن. گمان نمی‌توان کرد که مور و ماکیاوللی هرگز نامی از یکدیگر شنیده بوده باشند، امّا هر دو، بی آن که بدانند، نه به نامِ یک انگلیسی یا ایتالیایی، بلکه در جایگاهِ یک اروپایی کتابی نوشته اند که سه قرن پس از آن در تاریخِ اروپا در فضایِ اندیشه و رفتارِ سیاسی، رویارویِ یکدیگر، بازتابی بزرگ می‌یابند. زیرا این دو کتاب با رؤیایِ نهفته در درون‌شان دو بُعدِ سیاسیِ آینده‌یِ اروپا را طرح‌اندازی می‌کنند — اروپایی که به سویِ پدید آوردنِ جهانِ مدرنِ انسان‌باور (

humanist

) خیز برداشته است. این دو بُعد در دو جهتِ خلاف گسترش می‌یابند، امّا از پایه، در متنِ جهانِ انسان‌باور، به‌هم‌پیوسته اند. کتابِ مور بُعدِ آرمان‌خواهیِ زمینیِ جهانِ مدرن– جانشینِ بهشتِ آن‌جهانی– را در قالبِ شهری آرمانی فراچشمِ انسانِ اروپایی می‌نهد که رؤیایِ یک جهانِ اخلاقیِ بی‌کم-و-کاست است؛ و کتابِ ماکیاوللی بُعدِ واقع‌نگریِ سیاسی و روابطِ قدرت و رفتارِ طبیعیِ سیاسی در جهانِ بشری را، چنان که به‌راستی هست و اثر-اش را به چشم می‌توان دید و خبر-اش را به گوش می‌توان شنید.

و امّا، نکته‌یِ اساسی آن است که وجهِ همستیزِ‌ِ بنیادیِ این دو نگرش، یعنی آرمان‌خواهی (ایدآلیسم)، از سویی، و بود‌نِگری (رئالیسم)، از سویِ دیگر، در متنِ جهانِ مدرن، از پایه بر یک زمینه‌یِ مشترک قرار دارد. و آن، پدیدار شدنِ دولت در جایگاهِ محوریِ تازه‌ای ست که پیش از آن، در جهانِ باستانی و قرونِ وسطایی، چنان جایگاهی نداشت. یعنی، قرار گرفتنِ آن در ساختارِ اجتماعی در مقامِ سامان‌دهنده‌یِ نهاییِ روابطِ کلانِ بشری و نهادهایِ اجتماعی با قدرتِ بی‌رقیبِ سیاسی و حقوقیِ خود و یکّه‌داریِ (انحصارِ) کاربردِ ابزارهایِ زور، چنان که ماکس وبر گفته است. آینده‌یِ اروپایِ مدرن بر این بنیادِ گیتیانه (سکولار) شکل می‌گیرد. و این همان «لِویاتان» (

Leviathan

)ای ست که هابز، چند دهه پس از تامس مور و ماکیاوللی، روحِ آن را از دلِ عالمِ اسطوره فرامی‌خواند و به زبانی دیگر از ناگزیریِ فرمان‌فرماییِ آن در مقامِ سامان‌بخشِ آشوبِ «وضعِ طبیعی» در جامعه سخن ‌می‌گوید. اینان، این اندیشندگانِ بنیادگذار، هرگز نمی‌توانستند به در-بر-داشته‌هایِ شگفت و آینده‌نگرِ جُستارهایِ کتابِ خود برایِ اروپا آگاه باشند، بلکه، ناخودآگاه، روحِ گیتیانه‌یِ تمدنِ نوپایِ مدرنِ اروپایی را بازتاب می‌دادند که در قلمروِ سیاست و کشورداری در قالبِ دولت-ملت (

nation-state

)، با معنایِ تازه‌ای از چند-و-چونِ روابطِ انسانی و بهترین شکلِ سامان‌دهیِ آن با اندیشه‌یِ فلسفی، در قالبِ آمیزه‌ای از همان ایدآلیسم و رئالیسم رفته-رفته در کارِ سامان‌یابی بود.

تا آن زمان، در درازنایِ یک‌هزاره، کلیسا بود که، در مقامِ نماینده‌یِ قدرتِ همه‌توانِ آسمانی بر رویِ زمین، مدیریّت نظامِ اجتماعی را در دست داشت و از ساحتِ خُردِ روابطِ اجتماعی، یعنی روابطِ رو-در-رو در کوچک‌ترین واحدِ اجتماعی و اقتصادی، از خانواده تا یک روستا، و از آن جا تا روابط در قالبِ ساختارهایِ کلانِ جامعه و دولت را زیرِ نظر داشت و هنجارهایِ رسمیِ «خداپَسَندانه»یِ رفتار را در آن‌ها بَرمی‌نهاد. زیرا در کارِ بَرنهادنِ هنجارهایِ رفتارِ انسانی خواستِ خود را کاشف از خواستِ الاهی می‌دانست. در نتیجه، در سده‌هایِ میانه نظامِ بَرنهاده‌یِ کلیسا نظامی «الاهی» و نماینده‌یِ قدرتِ بی‌چونِ لایزالِ خداوند شمرده می‌شد. کلیسا، با زیرِ چنگ آوردنِ امپراتوریِ روم، شبکه‌یِ قدرتِ خود را، با مرکزیّتِ رُم و در رأسِ آن پاپ، از یک روستا نه تنها تا مرزهایِ آن امپراتوریِ، که تا سراسرِ سرزمین‌هایِ «بَربَر»هایِ ژرمن و اسلاو نیز گسترده بود که سپس به مسیحیّت در قالبِ فرمانرواییِ کلیسا ایمان آورده بودند.

امّا سده‌یِ شانزدهم، دورانِ «دین‌پیرایی» (

Reformation

) و برآمدنِ پروتستانتیسم، سده‌یِ تَرَک برداشتنِ قدرتِ کلیسا و قدرت گرفتنِ دولت‌ها در قالبِ یکّه‌سالاریِ پادشاهان در درونِ ساختارهایِ رو به رشدِ اقتصادی و اجتماعیِ جامعه‌یِ بورژواییِ نوپدید و آبستنِ ملت‌هایِ مدرن بود. از این‌رو، جایِ شگفتی نیست اگر که فلسفه‌یِ سیاسی، یعنی اندیشیدن به چیستیِ قدرتِ سیاسی و چند-و-چونِ روابطِ اجتماعی در درونِ ساختارِ دولت و قدرتِ فراگیرِ فرمانفرمایِ آن، در این دوران در محورِ اندیشه‌یِ فلسفی قرار می‌‌گیرد. دو کتابی که نام بردیم پرچمِ پیشاهنگیِ این اندیشه و جهانی را که از پیِ آن می‌آید در دست دارند.

تامس مور با طرحِ یک جامعه‌یِ آرمانی در کتابِ خود سودایِ بازسازیِ نظامِ سیاسی و اجتماعیِ پادشاهیِ بریتانیا را در سر داشت. زیرا، چنان که در بخشِ یکمِ آرمان‌شهر بازمی‌گوید، آن را سخت آلوده به آشوب و بیداد و فساد می‌بیند. ماکیاوللی نیز کتابِ خود را برایِ آن می‌نوشت که برایِ ایتالیای پاره-پاره‌یِ آشوب‌زده از نظرِ سیاسی نجات‌بخشی پیدا کند که آن را مانندِ قدرت‌هایِ بزرگِ نوخاسته‌یِ اروپایی، همچون فرانسه و انگلستان و اسپانیا و هلند، یکپارچه کند. اما این دو نویسنده که نگاه‌شان بیش از همه به رویدادها و مسأله‌هایِ دور-و-برِشان بود، پیشاهنگانِ گشایشِ افقِ تازه‌یِ کردار و اندیشه در کارِ دولت و سیاست برایِ اروپا نیز بودند، و ناخودآگاه، فراتر از مسائلِ میهنِ خود، کتاب‌هایی برایِ آینده‌یِ اروپا نوشتند. معنایِ نهفته‌یِ تاریخیِ این دو اثر را در بازپس‌نگری به تاریخِ اروپا در سده‌هایِ پس از آن می‌توان دریافت. این دو کتاب تا آن جا که به زبانِ ساده و روشن بازگویِ اندیشه‌هایِ خودآگاهِ نویسندگانِ خود در رابطه‌یِ بی‌میانجی با جهانِ پیرامونِ خود اند، به‌راستی، هیچ‌‌چیزِ پیچیده‌یِ شگفتی نمی‌گویند که فهمِ همگانیِ بشری در دریافتِ آن ناتوان باشد. و اگر داستان به همین جا پایان یافته بود هرگز چنین بارِ شگفتِ معنایِ تاریخی نمی‌یافتند. سِتُرگیِ این دو کتاب در معنایِ نهفته‌یِ تاریخیِ آن‌هاست که ناگزیر بر نویسندگان‌شان آشکار نیست و در سده‌هایِ پسین با بالیدنِ جهانِ مدرنِ گیتیانه در ساخت-و-سازِ جامعه و دولتِ مدرن خود را آشکار می‌کند. تأویل‌شناسی (هرمنوتیکِ) مدرن هم به ما آموخته است که در پسِ معناهایِ آشکار و خودآگاهِ هر گفتمان، به نثر یا به شعر، معناهایِ ناخودآگاهِ نهفته‌‌ای نیز هست که خود را در پرتوِ خوانش‌ها یا تفسیرهایِ تازه از متن در فضاهایِ تازه یا دیگرگونه‌یِ کردار و اندیشه‌یِ بشری پدیدار می‌کنند.

و امّا، گردشِ کارِ روزگار چنان پیش آورد که سالیانی پیش من این هر دو کتاب را به فارسی ترجمه کنم. و اکنون با این انگیزه در این مقاله به آن دو می‌پردازم و آن دو را رویارویِ یکدیگر می‌سنجم که درنگ در معنایِ ژرف‌تر و آینده‌نگرِ تاریخیِ آن دو اثر را پویشِ روشنگری می‌دانم که بر دو بُعدِ بنیادیِ تمدنِ مدرنِ اروپایی پرتوی می‌اندازد. یک بُعدِ آن آرمان‌خواهیِ انسان‌باورانه‌ای ست که از راهِ سازماندهیِ اراده‌باورانه‌یِ جامعه با قدرتِ دولت رؤیایِ سعادتِ جمعیِ این‌جهانی و درآمدن به جامعه‌یِ کاملِ اخلاقی را جانشینِ نویدِ مسیحیِ رستگاری در آخرت و درآمدن به بهشتِ آن می‌کند. این همان رؤیایی بود که سرانجام در قالبِ رژیم‌هایِ کمونیست در قرنِ بیستم بخشِ بزرگی از کره‌یِ زمین و بشریّت را در چنگال گرفت تا آن آرمان‌شهرِ رؤیایی را بر پا کند که تامس مور آرزومندانه پیشاهنگِ پرداختنِ آن بود. و شگفت آن که، مور این رؤیایِ این‌جهانی را به رغمِ ایمانِ استوارِ مسیحیِ‌ خود و نویدهایِ آن‌جهانی‌اش در میان می‌‌آوَرَد. مور با آن که در سایه‌یِ پادشاهیِ هنریِ هشتم به بالاترین مقامِ دولتی رسیده بود، با خواسته‌یِ آن پادشاه برایِ طلاق دادنِ زنِ خود کنار نیامد. زیرا آن را با ایمانِ خود به کلیسا و مرجعیّتِ روحانیِ پاپ، که طلاق را روا نمی‌دانست، ناسازگار می‌دید. و سرانجام سرِ خود را در راهِ این ‌سرکشی باخت.

بُعدِ دیگرِ تمدنِ مدرن بودنِگریِ (رئالیسم) سیاسیِ به‌دور از رُمانتیسمِ آرمان‌خواهانه است که نیکولو ماکیاوللی پیشاهنگِ آن بود؛ یک کارگزارِ دیوانیِ در دولت‌شهرِ فلورانس که وظیفه‌یِ او پرداختن به روابطِ آن دولت‌شهر با دولت‌شهرهایِ دیگر در ایتالیا و نیز دولت‌هایِ اروپاییِ پیرامون بود. ماکیاوللی را یکی از پیشاهنگانِ دیپلوماسی در جهانِ مدرن می‌توان دانست. زیرا در مقامِ نماینده‌یِ دولت‌شهرِ خود به دولت‌شهرهایِ دیگرِ ایتالیایی، و نیز برخی کشورهایِ دیگرِ اروپایی، سفر می‌کرد و نظام و رفتارِ سیاسیِ آن‌ها را بررسی و تفسیر می‌کرد و تفسیرهایِ خود را به صورتِ گزارش به دولتِ خود می‌نوشت. وی، در پیِ آن تجربه‌ها و مشاهده‌گری‌ها، به دور از هر گونه رؤیاپردازی برایِ جهانی آرمانی، چشمانِ تیزِ روشن‌نگرِ خود را به صحنه‌یِ رفتارِ سیاسی و چه‌گونگیِ به چنگ آوردنِ قدرت و نگاه‌داشتِ آن دوخت. در نتیجه، کارِ ماکیاوللی در زمینه‌یِ تحلیلِ چه‌گونگیِ شکل‌گیریِ ساختارهایِ قدرتِ سیاسی و سنجه‌هایِ ارزیابیِ آن‌ها را به‌درستی سرآغازِ نگرشِ علمیِ مدرن به کردارِ انسانی شمرده اند، که از روحِ رُنسانس برمی‌خیزد.

آرمان‌شهر

کتابِ مور در عالمِ خیال، و در قالبِ روایت، نظمی اجتماعی و سیاسی را پیشِ چشم می‌آوَرَد که آرمانی افلاطونی را خود تن‌آور کرده است. یعنی، جامعه‌ای با نظمِ آهنینِ اخلاقی در قالبِ چنان سازمانِ پیش‌اندیشیده‌ای که هیچ رخنه‌ای برایِ راه یافتنِ «فساد» باز نمی‌گذارد. این جامعه، چنان که مور از زبانِ روایتگرِ داستانِ دیدار از آن بازمی‌گوید، از نظرِ جغرافیایی نیز از جهانِ پیرامونیِ آلوده به فساد جدا ست. زیرا آن را، بنا به طرحِ بنیادگذار-اش، به صورتِ جزیره درآورده اند و صخره‌هایِ کشتی‌شکنِ زیرِ آب امکانِ دست‌یابیِ بیگانگان را به آن بسته است.

به نظر می‌رسد که تامس مور با نام‌هایی که بازیگوشانه برایِ کسان و چیزها در آن روایت به کار برده، هرگز به بودیافتِ (تحقق) چنان آرمان‌شهری بر رویِ زمین باور نداشته است. در این کتاب نام‌ها به زبانِ یونانی اند، امّا به شیوه‌یِ وارونه‌گویی (

ironic

) و شوخیانه. چنان که

Utopia

در آن، از

ou-topos

در یونانی، به معنایِ «هیچستان» است. نامِ روایتگرِ داستانِ دیدار از آن

Hythloday

است، از

huthlos

در یونانی، به معنایِ «یاوه‌سرا». رودی که در آن سرزمین جاری ست نام‌اش

Anyder

است، از

an-hudor

در آن زبان، به معنایِ «بی‌آب».

آرمان‌شهر (یوتوپیا) اگرچه، بنا به روایت، جایگاهی بر رویِ زمین دارد، امّا در بنیاد الگویِ متافیزیکیِ جامعه‌ای آرمانی‌ ست که در آن آدم‌ها همه در رفتار نمودگارهایِ انسانِ آرمانیِ اخلاقی اند. در نتیجه، در رفتارشان هیچ کژروی از هنجارهایِ «درست» دیده نمی‌شود، که دولت—این بار به جایِ خداوند— برنهاده است. به‌خلافِ ایمانِ مسیحیِ نویسنده، آنچه در این عالمِ آرمان‌شهری فرمان‌رواست، روحِ گیتیانه‌یِ فلسفیِ یونانیّت است نه خیالِ عالمِ مینُویِ مسیحیّت. در این جا طبیعت یکسره مهار شده است. نه تنها طبیعتِ بیرونی، که در چنگِ توانایی‌ِ فن‌آورانه‌یِ انسان است و در خدمتِ نیازهایِ او، که طبع یا طبیعتِ درونیِ آدمیان نیز. در آن سرزمین نشانی از هیچ‌ چیزِ «وحشی» و خودجوش نیست، چیزی طبیعی و خودرو و خودسر، که با قانونِ درونیِ خود زندگی و رفتار کند. بلکه همه‌چیز در درونِ یک فرهنگ، با سنجه‌هایِ اخلاقیِ مطلق، با زورِ دولت قالب‌بندی شده است. در آن جا با از میان برداشتنِ عامل‌ِ اصلیِ «فساد» و کژرویِ اخلاقی، یعنی پول، و بی‌ارج کردنِ زر-و-زیور و ثروت، هوسِ آن‌ها را در مردم کشته اند و بدین‌سان همه را یکسره با هم برابر کرده اند. مردمِ آرمان‌شهر اگرچه باورها و آیین‌ها و نهادهایِ دینی نیز دارند، امّا کشورشان یک باهَمِستانِ (

community

) دینیِ، همچون اروپایِ قرونِ وسطا، در زیرِ فرمان‌رواییِ یک کلیسا نیست و کشور با قانون‌هایِ الاهیِ برامده از کشفِ اراده‌یِ خداوند از راهِ یک نهادِ مقدّس اداره نمی‌شود، بلکه کشور و دولتی ست که آیین و کلیسایی هم، همچون کلیسایِ پروتستان، در خدمتِ خود دارد. این جا شریعتمداریِ کلیسا نیست که مدیریتِ جامعه و هدایتِ آن را به سویِ غایتِ آن‌جهانی در دست داشته باشد، بلکه کشوری ست با فرمانرواییِ آرمانِ اخلاقیِ این‌جهانی، در قالبِ نظامِ قانونی، که دولت پاسبانِ آن است. در چنین نظامِ آرمانیِ اخلاقی-قانونی از سرکشی‌هایِ طبع و بلندپروازی‌ها و زیاده‌خواهی‌ها نشانی نیست، یعنی نمودهایِ رفتاری و اخلاقی‌ای که در جامعه‌یِ خودرویِ طبیعی فراوان است و مایه‌یِ «فساد» در آن شمرده می‌شود، و نظامِ قرونِ وسطایی وجودِ آن‌ها را در عالمِ طبیعت به «شیطان» نسبت می‌داد.

آرمان‌شهر یک جامعه‌یِ مهندسی شده و برساخته است که در آن همه‌چیز، همه‌یِ نمودهایِ طبیعت در بیرون و درونِ انسان، در چنگالِ «خِرَد» مهار شده است. از جمله، رفتارها در آن چنان است که گویی جوانی و پیری و زنی و مردی، یعنی نمودهایِ پایه‌ایِ طبیعت و وجودِ طبیعی در آدم‌ها، هیچ نقش و اثری در زندگی و رفتارِ ایشان ندارند. زیرا در این جا «وسوسه‌هایِ نفسانی»‌ همه مهار شده اند که، به گفته‌یِ اهلِ کلام و عرفان، ریشه در نفسِ حیوانی دارند و مایه‌یِ پستی گرفتنِ روح اند. این جا جهانی ست که، به زبانِ دینیِ مسیحی، می‌توان گفت که «شیطان» یکسره از آن رانده شده و «خدا»، در جایگاهِ خِرَدِ جهان‌روا، یا لوگوس (

logos

)، در آن فرمان‌رواییِ مطلق یافته است. در این جهانِ طبیعتِ مهار شده، که همه‌چیز در آن بر بنیادِ «خردِ ناب» پیش‌بینی شده و پیش‌‍‌بینی‌پذیر است، آدمیان چنان با قانون‌هایِ اساسیِ سیاسی و قاعده‌هایِ اخلاقیِ بَرنهاده‌یِ دولت همساز اند که بیش‌تر به آدمِ ماشینی، به رُبات (

robot

)، می‌مانند تا انسانِ تاریخی. زیرا برایِ اجرایِ نقشِ اخلاقیِ خود از درون و بیرون برنامه‌ریزی شده اند و «نفسِ امّاره» یکسره در آنان مهار شده است.

آرمان‌شهر مثالواره (پارادایم) عالمِ مثالیِ بیرون از زمانِ تاریخی ست و، در نتیجه، بری از «فسادِ» آن. چنان است که گویی گونه‌ای زمانِ ازلیِ بی‌تاریخِ، زمانِ آغازینِ یک‌لـَختِ تـَخت، زمانِ بی پستی-و-بلندی، بی‌رویدادِ ناگهانی و پیش‌بینی‌ناپذیر، در آن جریان دارد. زیرا زمانِ تاریخیِ زیست بر رویِ زمین همواره آبستنِ پست-و-بلندهایِ بی‌نهایت، رویدادهایِ پیش‌بینی نشده، امیدها و انتظارهایِ بزرگ و کوچک برایِ رویدادهایِ فرخنده، و نیز نگرانی‌هایِ بزرگ و کوچک از پیشامدهایِ ناخوشایند و شوم است. جهانِ آرمان‌شهری، به‌راستی، پایانِ عالمِ امکاناست. زیرا ساختارِ تو-در-تو و روندِ پیچاپیچِ عالمِ امکان آبستنِ بی‌نهایت چیزهایِ پیش‌بینی‌ناپذیرِ شگفت است. عالمِ امکان به دلیلِ همین «آبستنی» و زایاییِ بی‌پایان، عالمِ ابهام است. یعنی، «حقیقت» در آن پنهان یا دستِ کم تیره-و-تار است. و کسی به‌روشنی نمی‌داند که چه‌ها در خود نهفته دارد و چه‌ها خواهد زاد. امّا آرمان‌شهر عالمِ پدیدار شدنِ «آخرت» است، یعنی از ابهام بیرون آمدنِ ذاتِ پیراسته‌یِ همه‌چیز و پدیدار شدنِ «حقیقت» و ناپدید شدنِ «نا-حقیقت». و یا، بر بنیادِ هستی‌شناسیِ افلاطونی، به تمامیّت رسیدنِ هستیِ «مَجازیِ» گذرا و بازگشت و یگانه شدن با عالمِ «حقیقیِ» ثابتاتِ ازلی. در نتیجه، با پایان گرفتنِ «مَجاز» و بی‌قراری و ناپایداریِ آن، و پدیدار شدنِ «حقیقت» با سکون و ثباتِ آن، دیگر هیچ جهشی در آن رخ نمی‌دهد و جهانی دیگر، جهانی تازه‌، از دلِ آن سر بر نمی‌کشد. زیرا عالمِ امکان است که همواره آبستنِ عالم‌هایِ تازه است. عالمِ امکان، به زبانِ شاعرانه، عالمِ «چرخِ شعبده‌باز» است که چرخش‌هایِ شگفتِ بی‌پایانِ آن چیزهایی را در برابرِ چشمانِ حیرت‌زده‌یِ آدمی از آستینِ شعبده‌یِ خود بیرون ‌تواند ‌آورد که ای بسا هر خوابِ خوشی را برمی‌آشوبد و انگشت‌ها را بر دهان‌ها خشک می‌‌کند. امّا آرمان‌شهر جهانِ زمانِ کِشایند است، یعنی کش آمدنِ یکنواختِ یک زمانِ حال که همه‌چیز در آن، با تعریفی و نقشی همیشگی، به یک «حال» می‌مانَد.

زمان در آرمان‌شهر زمانِ کمیّت‌پذیرِ بیرونی ست، زمانِ عالمِ فیزیکی، که با ابزارهایِ اندازه‌گیری، یعنی ساعت، یا گردشِ شبانه‌-روز می‌توان سنجید. آن جا زمانِ درونی یا نفسانی می‌باید مهار و پنهان شود، زیرا که در آن حال جریان دارد که ناپایدار است: حال، هم به معنایِ اکنون و هم حالتِ نفسانی‌ای که هر انسانی در اکنونِ خود تجربه می‌کند، از بی‌حالی تا شادی و سرخوشی و سرمستی، از سویی، و ملال و افسردگی و دل‌آزردگی و بیزاری و نفرت، از سویِ دیگر. زبانِ فارسی در کاربردِ فراوانِ واژه‌یِ «دل» در ترکیب‌هایِ بسیار این حال‌ها را بیان می‌کند. این سلسله را می‌توان از دل‌مُردگی تا دل‌خوشی و دل‌شادی و دل‌افروختگی، از سویی، پی گرفت تا دل‌آزردگی و دل‌زدگی و دل‌سوختگی، در سویِ دیگر. حضورِ «دل» با همه‌یِ معناهایِ مجازیِ آن در این ترکیب‌ها ، و ده‌ها ترکیبِ دیگر، بیانگرِ حال‌هایِ گوناگون و متضادِ انسانی در زمانِ حال است. به‌راستی، زمانِ حال، یعنی اکنون، زمانِ حال نیز هست؛ زمانی که در هر آنِ آن تجربه‌یِ حال‌هایِ درونی جریان دارد، چه خوش چه ناخوش، چه شورمند چه بی‌شور. این تجربه‌یِ حال‌ها، به زبانِ صوفیانِ ما، همان «نقدِ وقت» است که یافته‌یِ راستینِ زندگی ست یا دهشِ هستی به صورتِ دَم‌هایِ پیاپی. امّا در آرمان‌شهر از این «نقدِ وقت» و دریافتنِ آن— چنان که شاعرانِ عارف و ناعارفِ ما بسیار گفته اند— خبری نیست. زیرا نقدِ وقت دهشِ هستی ست به فردِ آدمی که در آن می‌باید در خدمتِ «دل» بود و خواسته‌هایِ آن و از هر رابطه‌یِ نادل‌پسند دوری گزید. اما در آرمان‌شهر فرد انسانی و آرزوها و میل‌ها و هوس‌ها و شورهایِ او، یا «دیوانگی»های‌اش، که نمودِ «خودخواهی‌»هایِ اوست، جایی ندارند. بلکه فردِ انسانی در جهتِ بود-بخشیدن به آرمانِ آرمان‌شهر می‌باید یکسره، بارِ تکلیفی ابدی بر دوش، چنان در جمع ذوب شود که نشانی از وجودِ شخصیِ «خودپسندِ» او بر جا نمانَد.

جهانِ آرمان‌شهری جهانی ست بی‌آینده‌، بی«فردا»، که خود یک بار و، بنا به روایت، در نهایتِ کمال زاده شده و در روندِ زندگانیِ یکنواختِ سترونِ خود آبستنِ هیچ آینده‌ای نیست. آدمیان در زمانِ تاریخی، با پستی و بلندی‌هایِ بی‌شمار-اش، نگرانِ آینده اند و «به امیدِ فردا» زنده؛ فردایی باردارِ چشم‌داشت‌ها و آرزوهایِ کوچک و بزرگ‌….. …. این فردا چه‌بسا در نظرِ ایشان فردایِ بَرامدنِ آرمان‌شهر باشد، یا «فردایِ قیامت» که در آن بهشتِ جاودانی را می‌بخشند. که آن نیز جهانِ بی‌فردا ست. در آرمان‌شهر هیچ‌چیزِ ناگهانی رخ نمی‌دهد که مردم را از شادی بجهاند یا از ترس بخُشکاند. جهانِ هیچ آرزو و امیدِ «معقولِ» برنیامده‌ای نیست. جهانی ست که در آن راهِ هرگونه هوس و جنون و اشتیاقِ «نامعقول» را برایِ همیشه بسته اند. مور با همسنجیِ آرمان‌شهرِ خود با جامعه‌هایِ پیرامونِ آن و در ارتباط با آن، «معقول»ها و «نامعقول»هایِ دو سو را برمی‌شمُرَد. «معقول»ها همه در جامعه‌یِ آرمانی نمایان می‌شوند و «نامعقول»ها در جامعه‌هایِ خودرویِ طبیعی.

آرمان‌شهر جهانی ست یک بار برایِ همیشه تعریف شده و فراداده شده به حکمِ عقلِ کلّی و ایده‌هایِ ازلی و جاودانی‌اش؛ عالمی که در آن همه‌یِ رخنه‌هایِ «فساد» را با سیمانِ «فرزانگیِ» سیاسی، با رهبریِ یک رهبرِ فرزانه، بسته اند. در نتیجه، هیچ دگرگونی در آن راه نمی‌یابد. اما جایگاهِ این عالمِ آرمانی در «عالم‌الخیالِ» انسانِ پیشامدرن در جایی دیگر بود، در «عالم‌المثالِ» افلاطونی یا در بهشتِ عدنِ کتاب‌هایِ آسمانی؛ یعنی عالمی بیرون از زمانِ تاریخی و گُستره‌یِ پُرفراز-و-نشیبِ آن. حال آن که، با گیتیانه شدنِ (

secularization

) چشم‌اندازِ هستی در دیدِ انسانِ مُدرن، وی می‌کوشد آن را در عالمی بر پا کند که، بنا به تعریفِ نامدارِ ارسطویی، همین عالمِ کون و فساد است، یعنی عالمِ طبیعت.

و امّا، «کون و فساد»، در زبانِ ارسطو، بیانِ روندِ شکل‌گیری و فروپاشیِ چیزها و از نو شکل‌گرفتن‌ِشان است. همین و بس. «فساد» (

phthora

) در زبانِ ارسطویی هنوز به معنایِ دینی بارِ اخلاقی به خود نگرفته و تنها به معنایِ باختنِ «صورت» است، یعنی تجزیه شدن، پوسیدن، و از میان رفتن و بدل به مادّه‌ای شدن برایِ پذیرفتنِ صورتِ دیگر. امّا در ترجمه‌یِ آن به زبان‌هایِ لاتینی

corruption) corruptio

) و عربی در فضایِ تمدن‌هایِ دینیِ قرونِ وسطایی ست که از معنایِ اخلاقیِ دینی گران‌بار می‌شود. زیرا در فضایِ آن تمدن‌ها روحِ متافیزیکیِ فلسفه‌یِ افلاطون و هستی‌شناسیِ اخلاق‌باورانه‌یِ چیره بر آن،‌ در سایه‌یِ ایمانِ نیرومندِ یگانه‌پرست، روحِ پوزیتیویسمِ علمیِ ارسطویی را در خود فرومی‌بلعد.

corruption) corruptio

) در زبانِ عهدِ جدید (انجیل‌ها) ست که معنایِ فسادِ اخلاقی بر اثرِ «گناهِ ازلی»، و نیز فروماندگیِ جاویدانِ روحِ گناهکار در دوزخ، به خود می‌گیرد. بدین‌سان، نجاتِ عالم از «فساد» معنایِ نهفته‌یِ ماوراءِ طبیعیِ خود را پدیدار می‌کند که همانا نجات از شرّ‌ِ زمان و دگرگون‌گری یا «فسادآوریِ» آن است. یعنی، نجات از «هبوط» به جهانِ شرّ و دگرگونی– که یکی انگاشته می‌شوند– و بازگشت به عالمِ حقیقتِ جاودانه‌یِ دگرگونی‌ناپذیر و، در نتیجه، «فساد»ناپذیر.

برایِ روشن‌تر شدنِ معنایِ تاریخیِ کتابِ مور و ستُرگیِ چشم‌اندازِ آن می‌باید نظام‌هایِ کمونیستی در قرنِ بیستم را به یاد آورد. مارکس و انگلس با «آرمان‌شهری» (یوتوپیایی) نامیدنِ اندیشه‌ها و طرح‌هایِ جامعه‌یِ سوسیالیستی از سویِ پیشاهنگانِ این گونه اندیشه‌هایِ سیاسی و اجتماعی، همچون سن سیمون، شارل فوریه، و رابرت آون، آن اندیشه‌ها را خیالی خواندند. زیرا، به نظرِ ایشان، تکیه‌گاهِ «سوسیالیسمِ آرمان‌شهری» (

utopian socialism

) نه بر درکِ منطقِ علمیِ تاریخ، یعنی شناختِ ضرورت‌ها و سرانجامِ سیرِ آن، بلکه بر آرمان‌خواهیِ انسانی و اخلاقی و آرزویِ کاستن از ناروایی‌هایِ نابرابری‌ِ ثروت در میانِ انسان‌ها ست. حال آن که، تحلیلِ تاریخ با مفهومِ «نبردِ طبقاتی» که به نظرِ مارکس بر سراسرِ آن سایه‌افکن است، رسیدن به سوسیالیسم را همچون برایندِ ضروری از دلِ منطقِ حرکتِ تاریخ برمی‌کشد. انگلس برچسبِ «سوسیالیسمِ یوتوپیایی» را از نامِ همین کتابِ تامس مور و جامعه‌یِ آرمانیِ آن برگرفت و آن را در برابرِ «سوسیالیسمِ علمی» نهاد که، به نظرِ او، بر فهمِ تجربیِ تاریخ و تحلیلِ روشمندانه‌یِ آن بنا نهاده شده است.

اما تجربه‌یِ عظیمِ تاریخی با هزینه‌یِ هولناک برایِ بخشِ بزرگی از بشریّت نشان داد که «سوسیالیسمِ علمیِ» نیز در عمل چیزی جز همان «سوسیالیسمِ یوتوپیایی» نیست. نظام‌هایِ کمونیست بر پایه‌یِ این آرزو و امیدِ بر پا شده بودند که بر

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.