پاورپوینت کامل محیط‌ زیست‌ طبیعی‌ از دیدگاه حکمت‌ متعالیه‌ ۱۰۲ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل محیط‌ زیست‌ طبیعی‌ از دیدگاه حکمت‌ متعالیه‌ ۱۰۲ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۰۲ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل محیط‌ زیست‌ طبیعی‌ از دیدگاه حکمت‌ متعالیه‌ ۱۰۲ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل محیط‌ زیست‌ طبیعی‌ از دیدگاه حکمت‌ متعالیه‌ ۱۰۲ اسلاید در PowerPoint :

مردم‌ عامّه‌ چنین‌ می‌پندارند که‌ فلسفه‌ موضوعی‌ کاملاً جدا از زندگی‌ روزمرّه‌ است‌. وقتی‌ گفته‌ می‌شود فیلسوف‌، شخصی‌ در نظرشان می‌آید که‌ از زندگی‌ عادی‌ و معمولی‌ کاملاً فاصله‌ گرفته‌ و در معنای‌ متعالی‌ وجود فکر می‌کند. واقعیت‌ این است‌ که‌ هر چند این‌ پندار دور از حال‌ مردم‌ کوچه‌ و بازار تا حدودی‌ جای‌ گرفته‌ ولی‌ علاوه‌ بر آنکه‌ پیشینه‌ فکر فلسفی‌ آن‌ را تأیید نمی‌کند سیره‌ عملی‌ و علمی‌ فیلسوفان‌، چه‌ گذشته‌ و معاصر، نشان‌ می‌دهد که‌ کاملاً درگیر مسائلی‌ بوده‌ و هستند که‌ برای‌ زندگی‌ روزانه ما اهمیت‌ و با آن‌ یا مستقیم‌ و یا غیر مستقیم‌ تماس‌ دارد.

مردم‌ عامّه‌ چنین‌ می‌پندارند که‌ فلسفه‌ موضوعی‌ کاملاً جدا از زندگی‌ روزمرّه‌ است‌. وقتی‌ گفته‌ می‌شود فیلسوف‌، شخصی‌ در نظرشان می‌آید که‌ از زندگی‌ عادی‌ و معمولی‌ کاملاً فاصله‌ گرفته‌ و در معنای‌ متعالی‌ وجود فکر می‌کند. واقعیت‌ این است‌ که‌ هر چند این‌ پندار دور از حال‌ مردم‌ کوچه‌ و بازار تا حدودی‌ جای‌ گرفته‌ ولی‌ علاوه‌ بر آنکه‌ پیشینه‌ فکر فلسفی‌ آن‌ را تأیید نمی‌کند سیره‌ عملی‌ و علمی‌ فیلسوفان‌، چه‌ گذشته‌ و معاصر، نشان‌ می‌دهد که‌ کاملاً درگیر مسائلی‌ بوده‌ و هستند که‌ برای‌ زندگی‌ روزانه ما اهمیت‌ و با آن‌ یا مستقیم‌ و یا غیر مستقیم‌ تماس‌ دارد.

درست‌ است‌ که‌ فیلسوف‌ درباره‌ هستی‌ بطور کلی‌ می‌اندیشد، ولی‌ جای‌ انکار نیست‌ که‌ بخش‌ عمده‌ای‌ از دل‌ مشغولی‌ او در مورد هستی‌ جهان‌ و انسان‌ و جایگاه‌ او و ارتباط‌ کل‌ هستی‌ با اوست‌.

واژه‌ اِکولوژی‌ که‌ در دهه‌های‌ اخیر ابعاد وسیعی‌ و بخشها و انشعابات‌ گوناگونی‌ یافته‌ و در رسانه‌های‌ گروهی‌ مکرراً بکار می‌رود، کمتر از صد سال‌ است‌ که‌ معنای‌ زیست‌شناسی‌ بخود گرفته‌ است‌.([۱])

در حالی‌ که‌ این‌ واژه‌ از ریشه‌ یونانی‌ اُیکس (

Oikos

) ‌بمعنای‌ خانواده‌ و لوگوس (

Logos

) ‌معنای‌ دانش‌ چیزی‌ برگرفته‌ می‌باشد، و بنابرین‌ اِکولوژی‌ یعنی‌ عملی‌ که‌ راجع‌ به‌ امور حیاتی‌ و ضد حیاتی پیرامون‌ هر موجود زنده بحث می‌کند. اکولوژی‌ شامل‌ دانش‌ تدبیر و اداره‌ طبیعت‌ بطور کلی‌، و همچنین‌ اجزاء خاص‌ طبیعت‌ و نحوه به‌ هم‌ پیوستگی‌ و وابستگی‌ آنها به‌ یکدیگر و اینکه‌ چگونه‌ آنها با هماهنگی‌ یکدیگر یک‌ محموله‌ را تشکیل‌ داده‌اند، نیز می‌شود. و به‌ دیگر سخن‌ اکولوژی‌ دانشی‌ است‌ که‌ در فهم‌ جهانی‌ که‌ ما در آن‌ زندگی‌ می‌کنیم‌، و همچنین‌ اینکه‌ جهان‌ چه‌ تأثیری بر ما می‌گذارد، ما را یاری‌ می‌دهد، و از همین‌ نظر است‌ که‌ رابطه‌ بسیار‌ تنگاتنگی‌ با فلسفه‌ خواهد یافت‌.

فلسفه‌ طبیعت‌ بمعنای‌ اندیشیدن‌ انسان‌ در پدیده‌ها‌ی‌ جهان‌ و بهره‌مندی‌ او از این‌ معرفت‌، در رفع‌ نیازهای‌ روحی‌ از رهگذر درک‌ جمال‌ و زیبایی,‌تاریخی‌ دراز دارد و به‌ صدها سال‌ پیش‌ از افلاطون‌ و ارسطو بر می‌گردد. ذکر این‌ نکته‌ هم‌ خالی‌ از اهمیت‌ نیست‌ که‌ مطالعه‌ در تاریخ‌ فکر بشری‌ نشان‌ می‌دهد که‌ اندیشه‌ حکمت‌ طبیعی‌ سرچشمه‌هایی‌ از فرهنگهای‌ کهن‌ ایران‌، سومر، مصر، هند و چین‌ داشته‌ است‌. معرفتهای‌ باستانی‌ شرق‌ در مورد جهانشناسی‌، اندک‌ اندک‌ از راه‌ مراوده میان‌ بازرگانان‌ و مسافران‌ و جنگاوران‌ شرقی‌ و غربی‌ به‌ فرهنگ‌ یونانی‌ سرایت‌ کرد و مدتها در بستری‌ جدید تحت‌ عنوان‌ «فلسفه‌ طبیعی‌» جریان‌ یافت‌ و رنگ‌ یونانی‌ بخود گرفت‌. تالس‌ بازرگان «ملتی» که‌ در سده‌های‌ هفتم‌ و ششم‌ پیش‌ از میلاد می‌زیست‌ در طی‌ سفرهای‌ خود به‌ بابل‌ و مصر، با معارف‌ شرقی‌ آشنا شد و بهنگام‌ بازگشت‌ به‌ یونان‌ آن‌ معارف‌ را به‌ ارمغان‌ برد. او که‌ در جستجوی‌ ماده‌ بنیادین‌ جهان‌ بود آب‌ را ماده آغازین‌ دانست‌، و پس‌ از وی‌ آناکسیمندرس‌ و آناکسیمنس‌ در اعتقاد به‌ وحدت‌ مادی‌ جهان‌ از تالس‌ پیروی‌ کردند. شخص‌ اخیر هوا را منشاء هستی‌ می‌دانست‌. فلسفه‌ طبیعت‌ در قرن‌ بعد توسط‌ هراکلیت‌ بگونه‌ای‌ وسیعتر و غنیتر از وحدت‌ مادی‌ جهان‌، پیگیری‌ شد. جهانبینی‌ وی‌ بر دو رکن‌ اصلی‌ استوار بود:

۱. آتش‌ جوهر اصلی‌ هستی‌ است‌، چون‌ بیشکل‌ است‌ و ثبات‌ و سکون‌ ندارد و با ذات‌ متغیر و متحرک‌ جهان‌ همنوایی‌ دارد.

۲. جهان‌ سرشار از عناصر متضاد است‌، و همه‌ چیز در جهان‌ با ضد خود که‌ لازمه‌ آن‌ است‌ همراه‌ و همواره‌ با آن‌ در ستیز است‌. ولی‌ در عین‌ حال‌ این‌ عالم‌ مملّو از اعتداء، تحت‌ حاکمیت‌ نظام‌ بالنده‌ «لوگوس‌» از وحدتی‌ کامل‌ و استوار بهره‌مند است‌. نزدیکی‌ میان‌ عقاید هراکلیت‌ با جهانشناسی‌ شرقی‌ و بخصوص‌ اندیشه‌های‌ زرتشتی‌ آنچنان‌ زیاد است‌ که‌ گرده‌گیری‌ یکی‌ از دیگری‌ را به‌ اثبات‌ می‌رساند. و با توجه‌ به‌ شواهد تاریخی‌، الهام‌ گرفتن‌ هراکلیت‌ از آموزه‌های‌ زرتشت‌، پیامبر ایرانی‌، به‌ آسانی‌ باورکردنی‌ بنظر می‌رسد. فلسفه‌ طبیعت‌ سرانجام‌ در فلسفه‌ ارسطو فیلسوف‌ نامدار یونانی‌ تبلور می‌یابد، بطوری‌ که‌ بخش‌ عمده‌ فلسفه‌ او را تشکیل‌ می‌دهد. در تقسیمبندی‌ ارسطویی‌ فلسفه‌ به‌ دو قسم‌ اصلی‌, نظری‌ و عملی‌ تقسیم‌ می‌شود و بخش‌ عمده‌ قسم‌ نخستین‌ را, فلسفه‌ طبیعت‌ یا طبیعیات‌ تشکیل‌ می‌دهد، بطوری‌ که‌ آنچه‌ در اصطلاح‌ امروز فلسفه‌ اولی‌ نامیده‌ می‌شود، شاگردان‌ ارسطو آن‌ را «متافیزیک‌» بمعنای‌ بخشی‌ که‌ باید پس‌ از فلسفه‌ طبیعت‌ قرار گیرد، خوانده‌اند. ارسطو در فلسفه‌ طبیعت‌ از نظر وحدت‌ گرایی‌ راه‌ خود را از پیشینیان‌ خویش‌ جدا نساخت‌، ولی‌ از اینجهت‌ همان‌ مسیری‌ را پیمود که‌ آنان‌ پیموده‌ بودند، هر چند که‌ به‌ یک‌ نظام‌ فلسفی‌ متکامل‌ دست‌ یافت‌. وجه‌ مشترک‌ حکمت‌ طبیعی‌ در مکتبهای‌ گوناگون‌ یونان‌ باستان‌ این است‌ که‌ بنیانگذارانِ همه‌ این‌ مکاتب‌ به‌ جهان‌ و هستی‌ بمثابه‌ یک‌ کل‌ نظر داشتند و گیتی‌ را ارگانیسمی‌ زنده‌ می‌پنداشتند و هر یک‌ از اجزاء طبیعت‌ را که‌ خود ارگانیسمهای‌ فرعی‌ از سازواره‌ جهانیند، بهره‌مند از روح‌ و نفس‌ و شعور دانسته‌ و بر این‌ باور بودند که‌ آنان‌ در تشکیل‌ نفس‌ کلی‌ جهان شرکت‌ دارند، و بر این‌ جهان‌ و بر پدیده‌های‌ آن‌ از دیدگاه‌ فیلسوفان‌ ارگانیسم‌ گرا‌، قوانینی‌ حاکمند. بنابرین‌ قوانین‌ طبیعت‌ قوانینی‌ ارگانیسمی‌ است‌ و به‌ رفتار کل‌ ارگانیسم‌ جهانی‌ و رفتار اجزاء در پیوند با کل‌ معطوف‌ می‌گشت‌. در بررسی‌ آثار ارسطو، نشانه‌هایی‌ از این‌ نظام‌ جهانبینی‌ را که‌ میراث‌ پیشینانش‌ بود مشاهده‌ می‌کنیم.([۲])

در مقابل مکتب وحدت گرایی فلسفی، حکمایی وجود داشتند که به کثرت در بنیاد عالم و تعدد بیحد و حصر جهان قائل بودند. انباذقلس بجای یک عنصر بنیادین، مواد چهارگانه آب، آتش وخاک و هوا را, عناصر اصلی می‌دانست، و برای جهان کثرت مادی قائل بود. پیروان ذی‌مقراطیس معتقد بودند ماده ازلی و قدیم عالم اجسامی هستند که در ذات و طبیعت نوعیه متفقند و در اشکال و مقادیر، مختلفند و جماعتی دیگر از آنان، نظیر اصحاب خلیط که اجسام را بالذات مشتمل بر کلیه اجسام و خواص آنها می‌دانستد بر آن عقیده بودند که ماده ازلی عالم اجسامی هستند که در ذات و طبیعت نوعیه مختلفند.([۳])

طبیعت‌ در حکمت‌ اسلامی

براساس گزارش نظریه پردازان حکمت صدرایی(حکمت متعالیه) و در رأس آنان حکیم سبزواری، نوعی نگرش کثرت حقایق هستی در میان مشائین رایج بوده است، سبزواری می‌گوید:

وعند مشاییه حقایق تباینت وهو لدی زاهق

و نظر دیگری مبنی بر وحدت حقیقت هستی را به حکمای شرقی ایرانی، فهلویون، منتسب می‌کنند، وحدتی همراه کثرت تشکیکی:

الفهلویون الوجود عندهم حقیقه ذات تشکک تعم([۴])

اندیشه‌ گران ‌مسلمان، از همان‌ آغاز با الهام از معارف اسلامی نظر حکمای مشرق زمین را پذیرفتند و برای‌ مجموعه‌ عالم‌ با تمام‌ اجزاء و عناصر جمادات‌، گیاهان‌، حیوان‌ و انسان‌، وجودی‌ واحد، نشئت‌ گرفته‌ از مبدأ حق‌ و ذات‌ کبریایی‌، قائل‌ شدند. ابن‌سینا وخواجه طوسی حکیمان نامدار جهان اسلام برای طبیعت و مطالعه در آن اهمیت فوق العاده قائل شدند و عالم محسوس را دارای روح ونفس و آیینه‌ای که منعکس کننده حقیقت ازلی و ذات لایتناهی است, دانستند.([۵])

از لحاظ جهانشناختی، جهان محسوس بنظر آنان تنها یکی از این مراحل وجود است که از حقیقت علیا و ذات بی انتها نشئت گرفته، تنزل یافته و بصورت عالم محسوس در آمده است. آنان سلسله وجود را دارای مراتبی دانستند و هر مرتبه ای را جهانی عنوان دادند. بدین ترتیب که در رأس سلسله هستی، وجود باریتعالی قرار گرفته که وجودی است بینهایت و ذاتی مستجمع جمیع صفات کمالیه است. مقام ذات او بدون لحاظ صفات را جهان «هاهوت» عنوان داده‌اند(این اصطلاح از کلمه هو در عربی گرفته شده است که در آیه شریفه قرآن «هوالله احد»، آمده است، یعنی ذات باری با قطع نظر از صفات). ذات باری با لحاظ صفات را جهان «لاهوت» می‌نامند. (این واژه از الله گرفته شده، مرکب است از لاه وـ ت .) ذات باریتعالی فیاض علی الاطلاق است و فیضی که بلاواسطه متصل به حق است جهان عقول مجرده می‌باشد که مسلط و قاهر بر این جهان و این جهان مقهور و معلول آن است. این جهان را «جبروت» عنوان داده‌اند. (این واژه مبالغه «جبر» بمعنای قهر است و در قرآن مجید نیامده هر چند که در ادعیه اسلامی آمده است.) پایینتر از جهان جبروت جهان ملکوت است (این واژه مبالغه «ملک» و از قرآن مجید اخذ شده است. وکذلک نری ابراهیم ملکوت السموات و الارض / انعام / ۷۵) که جهان نفوس کلیه می‌باشد. نفوس کلیه هرچند مجردند ولی از نظر مرتبه نازلتر از جهان عقول هستند. وبالاخره نازلترین جهان را که «جهان طبیعت» یعنی مجموعه آسمان و زمین است جهان «ناسوت» می‌نامیدند. (این واژه از ناس بمعنای مردم است)

حکیمان مسلمان برای سلسله مراتب هستی دو حرکت قائلند یکی را قوس نزول و دیگری را قوس صعود می‌نامند، نزول وجود از مبدأ تا جهان طبیعت قوس نزولی وجود است. ولی بنظر آنان هستی پس از نزول از تجرد و رسیدن به مرحله ماده محسوس متوقف نمی‌شود، بلکه قوس صعودی خود را آغاز می‌کند. تکامل هستی در قوس صعودی از جهان طبیعت آغاز می‌گردد و به جهان عقول که جهان تجرد است می‌رسد. از انسان در اصطلاح حکیمان اسلامی به «کون جامع» یعنی وجودی که حاوی تمام مراتب است تعبیر می‌شود. منظور از این تعبیر این است که خاک، یک موجود مادی محض در مسیر تکامل نطفه و سپس علقه، مضغه، و انسان می‌شود. انسان نخست به مراحل عالم خیال و نفس می‌رسد و پس از آن به مرحله عقل واصل می‌گردد، یعنی ماده در قوس صعود به جهان عقول می‌رسد. جهان عقول همان جهان جبروت بود که در مسیر نزول رتبه نازله حق متعال و قاهر و مسلط بر جهانهای پایینتر بود. انسان می‌تواند چنین تکامل یابد. بنظر حکیمان اسلامی انبیا و اولیا این مراحل را طی کرده و به جهان عقول دست یافته‌اند.

در عرفان اسلامی وحدت هستی اعم از جهان محسوس و غیر محسوس بنیانیترین مسائل شناخته شد. محی الدین عربی آفرینش و جهان هستی را یک تجلی می‌داند. بنظر او تمام آنچه در جهان است تجلی اسماء و صفات حق است که نمونه‌های اعلا و نخستین آنها به حالت کمون در عقل الهی وجود داشته‌اند و سپس خداوند برای نمایاندن خود به آنها هستی بخشیده و هر آنچه در جهان محسوس است سایه ای از همان نمونه‌های اعلاست.

نظریه وحدت هستی و ارتباط مظهریت جهان محسوس از ذات باریتعالی در کلمات عرفا و متصوفه چنان پیش رفت که برای تبیین وتقریب آن به اذهان پیروانشان از بکارگیری تعبیرات و تشبیهات گوناگون چاره‌ای نداشتند.

جیلانی از عرفای اواخر قرن هشتم رابطه جهان و خدا را به رابطه یخ و آب تشبیه نموده است, می‌گوید:

مثل عالم مانند یخ است و خداوند تبارک و تعالی آبی است که اصل این یخ باشد. همانگونه که نام یخ بر آب منجمد عاریتی است و نام آب بر آن حقیقی، چون یخ آب می‌شود، دیگر عنوان یخ بر آن اطلاق نگردد.([۶])

عزالدین نسفی، صوفی قرن هفتم هجری گوید:

بدان که جمله موجودات، از عقول و طبایع و افلاک و انجم و عناصر و موالید در سیر و سفرند تا به نهایت و غایت خود رسند و هر یک نهایتی دارند و غایتی هم دارند و نهایت هر چیز آن است که به انسان رسد، چون به انسان رسیدند، معراج جمله موجودات تمام شد. ای درویش جمله افراد موجودات به معراج مأمورند «اءتیا طوعا او کرها قالتا اتینا طاِئعین به نهایت خود باطوع و حرکت طبیعی می‌روند اما به غایت خود به کره وحرکت قسری می‌توانند رفت».

حافظ, کل هستی جهان را یک فروغ رخ ساقی دانسته که در جام افتاده است:

عکس روی تو چـو در آینـه جــام افتاد ایـن همــه نقش بــر آیینـه اوهام افتاد

این همه عکس می ‌و نقش نگارین که نمـود یک فروغ رخ ساقی است که در جام افتاد

و عبدالرحمن جامی بصراحت گفته است:

تا چند حدیث جسم و ابعاد جهــان؟ تا کی سخن معـدن و حیــوان و نبات؟

یک ذات بـود فقط محــقق نه ذوات این کثرت وهمی ز شئون است و صفات.([۷])

مشایخ تصوف یاران نزدیک را به کتمان نظریه وحدت هستی توصیه می‌کردند هرچند که در بعضی حالات دست به افشاگری می‌زدند، حافظ خطاب به دوستان خود می‌گوید:

دوستان در پرده می‌گویــم سخن گفته خواهد شد به دستان نیز هم

جمله عالـم یک فروغ روی اوست گفتمت، پیــدا و پنهــان نیـز هم

شیخ محمود شبستری می‌گوید:

جـهان را سر بســر آیینه مـی دان بــهر یک ذره ای صد مهر تابان

اگر یک قـطره را دل بر شــکافی برون آید از آن صد بحــر صافی

به هر جزوی زخاک ار بنگـری راست هـزاران آدم اندر وی هویـداست

درون حبه ای صد خرمـــن آمد جهانـــی در دل یک ارزن آمد([۸])

ملای رومی برای بیان رابطه خدا و جهان و انسان در یکجا خود را به چنگ، نی و شطرنج تشبیه نموده و می‌گوید صوت از زخمه بوجود می‌آید، در بُرد و مات، شطرنج نقشی ندارد و سرانجام می‌گوید: ما عدمهایی هستیم و هستیهای ما که بصورت اشکال گذرا تجلی کرده است، از توست که وجود مطلقی.

ما چو چنگیم و تو زخمه می زنـی زاری از مـا نــه تــو زاری می کنـی

ما چو ناییم و نوا در مـا ز توسـت ما چو کوهیـم و صدا در ما ز توست

ما چـو شطرنجیم اندر برد و مـات برد و مات ما زتوست ای خوش صفات

ما که باشیم ای تو ما را جان جـان تا کــه ما باشیــم با تــو در میـــان

ما عـــدمهاییـم وهستــیهای مــا تــــو وجــود مطلقــی فانـی نمــا

ما همـه شیـران ولـی شیـر علــم حمــله مــان از بــاد باشد دم بـدم

حمـله مان پیـدا و نـا پیداست باد آنکـــه نا پیــداست هــرگز کم مباد

بـاد ما و بـود مـا از داد تـــوست هستی مـا جملــه از ایجاد توست([۹])

تشبیهات عارفان برای نا آشنایان با ادبیات ومصطلحات عرفانی چندان خوشایند نبود و تحمل آن تشبیهات برای آنان دشوار بود، آنان را به قول به حلول (

immanentism

) منتسب می‌کردند.([۱۰])

گولپینارلی، از شارحان نامدار مثنوی، وحدت وجود محی الدین ابن عربی را ناسازگار با «اساس دین اسلام» دانسته و معتقد است که مولانا آنگونه نمی‌اندیشیده. وی برای مولانا نظریه دیگری قائل شده است. می‌گوید:

در این اعتقاد که بصورت زهد افراطی وجود پیدا کرده و با اعتقادات حکما که از تطبیق فلسفه یونان با آراء اسلامی بهم رسیده، خلقت نیست، ظهور است و ظهور از آنجا که اقتضای ذاتی هستی مطلق است، دائمی است. این اعتقاد با جمله «هیکل عالم حادث قدیم است» نظام یافته است. میان کسانیکه این اعتقاد افراطی هستی _ یگانگی را پذیرفته‌اند، برخی ابایی ندارند بگویند که لاهوت بشکل ناسوت ظهور کرده است و خدا خود را بصورت خورنده و نوشنده ظاهر کرده است. برای پرهیز می‌گویند: این هستی عاریتی میان من و تو، مزاحم من است، تو را به هستی تو قسمت می‌دهم این هستی مرا از میان بردار……. حتی نیازی به این باریکبینی نیست که این اعتقاد، اعتقاد مادی

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.