پاورپوینت کامل تبارشناسی یک مفهوم ۸۵ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل تبارشناسی یک مفهوم ۸۵ اسلاید در PowerPoint دارای ۸۵ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل تبارشناسی یک مفهوم ۸۵ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل تبارشناسی یک مفهوم ۸۵ اسلاید در PowerPoint :

تأملی در مفهوم ازخودبیگانگی نزد مارکس

از دیدگاه مارکس نیروهایی که علیه تجلی آزاد سرشت بشری عمل می‌کنند، یا آنکه نیروی کار را وا‌می‌دارند تا صرفاً به‎عنوان وسیله‌ی امرار معاش انسان عمل کند عاملان اصلی ازخودبیگانگی هستند. مارکس ساختار ازخودبیگانگی بشر را در طول تاریخ مورد واکاوی قرار می‌دهد و به این نتیجه می‌رسد که ذاتی نظام سرمایه‌داری بازتولید شرایط ازخودبیگانگی انسان‌ها است.

تأملی در مفهوم ازخودبیگانگی نزد مارکس

از دیدگاه مارکس نیروهایی که علیه تجلی آزاد سرشت بشری عمل می‌کنند، یا آنکه نیروی کار را وا‌می‌دارند تا صرفاً به

عنوان وسیله‌ی امرار معاش انسان عمل کند عاملان اصلی ازخودبیگانگی هستند. مارکس ساختار ازخودبیگانگی بشر را در طول تاریخ مورد واکاوی قرار می‌دهد و به این نتیجه می‌رسد که ذاتی نظام سرمایه‌داری بازتولید شرایط ازخودبیگانگی انسان‌ها است.

خاستگاه‌های مفهوم ازخودبیگانگی

در لغت

alienation

یعنی جدایی و فاصله گرفتن چیزی از ذات خود و تعلق پیدا نمودن آن به دیگری؛ این واژه ریشه در کلمه‌ی لاتین

alius

به معنای دیگر دارد. با توجه به این نکته، ازخودبیگانگی در مسائل انسانی را می‌توان این‌گونه تعبیر کرد: آنچه بخشی از هستی انسان یا جزء خصایص ذاتی اوست، به‌نحوی از او منفک شده و دور گردد. به‌عبارت‌دیگر، وضعیت ازخودبیگانگی وضعیت ازهم‌گسیختگی سرشت انسانی است.

در این معنا بحث ازخودبیگانگی نه با کارل مارکس آغاز شده و نه با او به پایان می‌رسد، حتی این مبحث اختصاص به عصر جدید ندارد و قرن‌ها قبل از نگارش «دست‌نوشته‌های اقتصادی، فلسفی ۱۸۴۴» برخی از مضامین اصلی نظریه‌های جدید ازخودبیگانگی به شکلی در اندیشه‌ی غرب پدید آمد؛ بااین‌وجود، مارکس نشانگر یک نقطه‌ی عطف در سیر تکوین بحث ازخودبیگانگی محسوب شده و «یک تداوم در گسست» را نشان می‌دهد.

دنبال نمودن جزئیات تفکر در باب ازخودبیگانگی انسان در تاریخ فلسفه‌ی غرب پژوهش بسیار گسترده‌ای را می‌طلبد که از حوصله‌ی این یادداشت خارج است؛ اما اگر قصد اشاره‌ی کلی بدان وجود داشته باشد پیش از همه باید به رهیافت مسیحیت به هستی و انسان مراجعه کرد. سوگواری در باب ازخودبیگانگی بشر در دنیا بخش قابل توجهی از آرای متفکران مسیحی دوران صدر مسیحیت و سده‌های بعدی را تشکیل می‌دهد. برای رهیافت مسیحی، هبوط انسان به زمین، سرآغاز داستان دردناک ازخودبیگانگی اوست. ازخودبیگانگی به معنای تبعید شدن از قلمرو روحانیت محض است، به معنای محرومیت از همسایگی و مجاورت پروردگار. ازخودبیگانگی یعنی از دست دادن یک بودن سراسر روحانی و زیستن در وضعیتی که چیزی میان انسان و ذات الهی او حایل نشده و فاصله نینداخته است؛ بر این پایه ظهور حضرت مسیح نویدبخش فراخیزی از حالت ازخودبیگانگی است؛ در اساس، رسالت مسیحایی نجات انسان از ورطه‌ی ازخودبیگانگی تلقی می‌شود. پولوس حواری می‌گوید:

«به یاد داشته باشید که شما بدون مسیح بودید، بیگانه و جدا مانده، بی‌هیچ امیدی و پروردگاری در عالم؛ اما اکنون شما به خاطر مسیح تقرب یافته‌اید، پس اکنون دیگر نه بیگانه و خارجی، بلکه همشهری و عائله‌ی پروردگارید.»

بدین‌سان مسیحیت راه‌حل به دست آوردن مجدد جوهر انسانی را در مصائب مسیح می‌بیند.

در سرتاسر قرون‌وسطی که عصر چیرگی اندیشه‌ی مسیحی است این درک از مفهوم ازخودبیگانگی وجود دارد؛ اما با شروع عصر جدید شاهد پدید آمدن قرائت تازه‌ای از معضل ازخودبیگانگی هستیم که مشخصه‌ی اصلی آن «فروش‌پذیری» است. فروش‌پذیری به معنای دگردیسی همه‌چیز به کالا، به معنای فتیشیسم و شیءوارگی مناسبات انسانی. در جهان ازخودبیگانگی‌ها آنچه که بخشی از هستی انسان را تشکیل می‌دهد این امکان را یافته که به‌مثابه کالایی در بازار مورد دادوستد قرار گرفته و به تسلط غیر درآید. اینکه بیگانگی به‌صورت فروش‌پذیری مستلزم شیءوارگی است، پیش از آنکه نظم اجتماعی که بر این اساس عمل می‌کند در معرض انتقاد ریشه‌ای قرار گیرد، شناسایی شده بود.

حمله‌ی لوتر به رسم کلیسا مبنی بر فروش گواهینامه‌های آمرزش گناهان از همین تلقی نشئت می‌گیرد. لوتر معتقد بود که در این رسم ناصواب، والاترین و ارزشمندترین چیزها معنازدایی شده و به اوراقی با بهای مشخص تقلیل پیدا می‌کنند؛ به‌عبارت‌دیگر، گناه و ثواب اموری مرتبط با آزادی انسان و انتخاب‌های خطیر او نمی‌باشند، بهشت و دوزخ بر جهت‌گیری کلی زندگی فرد دلالت نمی‌کنند بلکه کلماتی هستند که بر کاغذی نقش بسته و به قیمت نازلی خریداری می گردند. ۳

حاصل فروش‌پذیری مقولات انسانی، اتمیزه شدن اجتماع بشری است؛ تکه‌تکه شدن تنه‌ی اجتماعی به موجودات جدای از هم که در بندگی نیازهای خودخواهانه روزگار می‌گذارند و اصل حاکم بر روابط میان آن‌ها را سود و زیان شخصی تشکیل می‌دهد. در چنین شرایطی افراد تنها اهداف جزئی و محدود خودشان را شناخته و دنبال می‌کنند و در جدایی و انزوای‌شان از خودخواهی و خودبینی فضیلت می‌سازند. فیلسوفان قرن هجدهم به درجات گوناگون به این معضل پی‌ برده و در باب آن سخن گفته‌اند؛ به

عنوان نمونه، دنی دیدرو معتقد بود که «تمایز میان مال من و مال تو» تقابل میان «منفعت خاص یک شخص و خیر عمومی» و تبعیت «خیر عمومی از خیر خاص یک شخص»، نتیجه‌ی اجتناب‌ناپذیر جهانی است که مبنای آن را دادوستد تشکیل می‌دهد. او حتی گامی جلوتر نهاده و تأکید نمود که این وضع به تولید «نیازهای زائد» و «نیازهای ساختگی» منجر می‌شود. این‌ها تقریباً همان واژگانی هستند که مارکس در برشمردن صفات شیوه‌ی تولید سرمایه‌داری استفاده می‌کند.

در بین متفکرین عصر روشنگری، فردی که بیشترین تأثیر را بر نظریه‌ی ازخودبیگانگی مارکس داشته ژان ژاک روسو است. تا پایان سده‌ی هجدهم میلادی فیلسوفان اندکی وجود دارند که از حیث رادیکالیسم اجتماعی با روسو قابل مقایسه باشند. روسو علیه هرگونه واگذاری (الینه کردن) هستی انسان اعتراض می‌نماید. روسو در تقابل با رویکرد سنتی «قرارداد اجتماعی» تأکید دارد که انسان نمی‌تواند آزادی خود را واگذار کند، چون «واگذار کردن یعنی دادن و فروختن… اما مردم به چه دلیل باید خود را بفروشند؟… حتی اگر کسی بتواند خود را واگذار کند، نمی‌توان با فرزندان خود چنین کند، آنان انسان و آزاد زاده می‌شوند و آزادی‌شان به خودشان تعلق دارد و هیچ‌کس حق ندارد از آن صرف‌نظر کند.»

در قرائت روسو از قرار اجتماعی، انسان به هیچ بهایی نمی‌تواند از آزادی خود صرف‌نظر کند، ازجمله به بهای امنیت و تضمین جانی و مالی داشتن؛ آن‌گونه که توماس هابز می‌گوید. روسو معتقد است که «هر انسانی با دادن خود به همه، خود را به هیچ‌کس نمی‌دهد.» روسو معتقد است که فرد با کنار گذاشتن رهایی طبیعی‌اش هیچ‌چیز را از دست نداده، برعکس «رهایی مدنی و تملک هرآنچه را که در اختیار دارد» به دست می‌آورد. به علاوه انسان در «دولت مدنی، رهایی اخلاقی کسب می‌کند که به تنهایی او را به راستی ارباب خودش می‌کند، چون صرف انگیزه‌ امیال بردگی است، درحالی‌که تبعیت ما برای خودمان تجویز می‌کنیم رهایی است.»

نتیجه این دیدگاه تأکید بر غیرقابل واگذار بودن و تقسیم‌ناپذیر بودن حاکمیت است. طبق نظر روسو حاکمیت کمتر از اعمال اراده‌ی عام نیست، هرگز نمی‌تواند واگذار شود و حاکم کسی جز وجودی جمعی نیست که نمی‌تواند جز از سوی خودش نمایندگی شود. در همین چارچوب روسو نظام سیاسی مبتنی بر نمایندگی را مورد انتقاد قرار داده و آن را شکل آشکار جامعه‌ای که از حیث سیاسی دچار ازخودبیگانگی گردیده، می‌داند. بر پایه‌ی رهیافت روسو نمی‌توان پذیرفت اعضای جامعه در عوض حق و تکلیف مشارکت فعالانه در امور نوعی خویش، هر چندسال یک مرتبه رأی خود را اعلام کرده و بعد پی کسب و کارشان بروند.

یکی از مضامین تکراری اندیشه روسو بیگانگی انسان از طبیعت است. روسو مرثیه‌سرای دوران پرشکوه بی‌تمدنی بوده است. این اندیشه‌ی بنیادی در نظام روسویی، در تکمیل نقد مارکس از الیناسیون جایگاه مهمی دارد. روسو متذکر می‌شود که تمدن انسان را تباه می‌سازد و نیک‌نهادی اولیه‌ی او را از بین می‌برد، چراکه تمدن در سیر تکوین خود نهادهایی را بنیان‌گذاری می‌کند که رفته‌رفته از تسلط و اراده‌ی انسان خارج شده و بر او سلطه پیدا می‌کنند؛ به‌عبارت‌دیگر، به جای آنکه انسان سرور مصنوعات خود باشد به برده‌ی آن‌ها تبدیل می‌گردد. در توسعه‌ی تمدن می‌توانیم راهپیمایی شتابان به‌سوی زوال نوع بشر را ببینیم؛ یعنی این شکل بیگانه‌شده‌ی توسعه در تضاد وخیم با نوع انسان مشخص می‌شود. در یک رابطه‌ی معکوس آدم‌ها تحت انقیاد و فرمان ساخته‌های دست خودشان قرار می‌گیرند. انسان تا آن اندازه زیر سلطه‌ی نهادها است که بر آن‌گونه‌ای از زندگی که می‌تواند شرایط نهادی شدن داشته باشد نامی جز بردگی نمی‌توان نهاد:

«انسان متمدن در بردگی زاده می‌شود و در بردگی می‌میرد، او در زنجیر نهادهاست.»

روسو در ریشه‌یابی بیگانگی، مسئولیت عمده را در این قرن ماشین‌های حساب متوجه پول و ثروت می‌داند، او تأکید دارد که شخص نباید با فروش خودش خود را واگذار (الینه) کند، چون این کار به معنی تبدیل شدن انسان به یک مزدور است. از نظر روسو مزدوری کردن مطلقاً ضداخلاقی و ضدانسانی است، او می‌نویسد: «همه‌ی پیروزی‌های رومی‌های باستان همانند پیروزی‌های اسکندر با شجاعت شهروندانی حاصل شده بود که آماده بودند به وقت نیاز خون خود را برای خدمت به وطن بدهند، اما هرگز آن را نمی‌فروختند.» روسو مطابق این اصل تأکید می‌کند که شرط نخستین و مطلق شکل مناسب آموزش این است که قوانین بازار نباید در آن به کار رود؛ معلم خوب انسانی برای فروش نیست.

در اینجا مجال آن نیست که به تفصیل تاریخ فکری مفهوم الیناسیون را پس از روسو دنبال کنیم، در نتیجه به بررسی موجز دو مرحله‌ی عمده‌ی توسعه‌ی منتهی به مارکس، یعنی هگل و هگلی‌های جوان بسنده می‌کنیم.

گئورگ فردریش هگل نشان‌دهنده‌ی یک تغییر کیفی در بحث الینایسون است، او با مسئله‌ی فراگذری از بیگانگی نه به‌صورت باید اخلاقی، بلکه به

عنوان موضوع ضرورت درونی مواجه می‌شود؛ به سخن دیگر، انحلال ازخودبیگانگی (در معنی

Aufhebung

هگلی) دیگر فرضی اخلاقی نیست بلکه ضرورت ذاتی فرایند دیالکتیکی است.

هگل برای توضیح دادن ازخودبیگانگی از عبارت

un happy saul

استفاده می‌کند که به معنی جان ناخوش است. ازخودبیگانگی، خارجی پنداشتن صفات و ویژگی‌های خود و نسبت دادن آن به یک ذات دیگر است؛ ذهن به علت عدم خودآگاهی، خود را ناتوان و خوار می‌شمرد و صفاتی را که در واقع جزئی از اوست ازجمله توانایی و دانایی را به دیگری نسبت می‌دهد و در نزد خود احساس ضعف و زبونی می‌کند، درحالی‌‌که‌ بیگانه‌ پنداشتن‌ این‌ صفات‌ از خود، جز یک‌ گم‌گشتگی‌ و خودباختگی‌ چیزی‌ دیگری‌ نیست‌ و ناشی‌ از حالات‌ و تصوراتی‌ که‌ بر یک‌ جان‌ ناخوش‌ عارض‌ می‌شود؛ اما این‌ ناخوشی‌ها همان‌گونه‌ که‌ عارضی‌ است، گذرا نیز خواهد بود، ذهن مطلق‌ به‌ هر تقدیر از این‌ دوره‌ی‌ ناخوشی‌ و سرگشتگی‌ عبور می‌کند، همان‌گونه‌ که‌ بقیه‌ی‌ ناهمسانی‌ها نیز دگرگون‌ می‌شوند و به‌ آن‌ معرفتی‌ که‌ انتظارش‌ را می‌کشد دست‌ پیدا خواهد کرد. این‌ معرفت‌ همان‌ هدفی‌ است‌ که‌ فرایند دیالکتیکی‌ تاریخی‌ پس‌ از پشت‌ سر گذاشتن‌ دگرگونی‌های‌ بی‌شمار بدان‌ دست‌ پیدا خواهد کرد؛ این‌ معرفت، معرفت مطلق است. فراخیزی از الیناسیون تنها زمانی به وقوع می‌پیوندد که ذهن مطلق به معرفت مطلق دست پیدا کند.

دیدگاه ازخودبیگانگی ۳ مشخصه اساسی دارد: جدایی، استیلا و پرستش. برای این تعریف مثال تاریخی وجود دارد و آن مفهوم دولت است؛ دولت در آغاز روح و جوهره‌ی ملت است، اما بعد از آن جدا می‌شود و به

عنوان موجودی برتر بر آن فرمانروا می‌گردد و سرانجام کیش پرستش دولت پدیدار می‌گردد؛ در این حالت دولت ملتی است که از خود بیگانه شده است. هگل معتقد بود که در مدینه‌ی یونانی میان شهروند (فرد) و دولت (جامعه) رابطه‌ی این‌همانی برقرار بود و ازاین‌رو ازخودبیگانگی وجود نداشت؛ لکن با زوال مدینه‌ی یونانی، در یک روند تاریخی شهروندان از مشارکت فعال در امور نوعی خویش بازماندند و تحت استیلای دولت‌مردان قرار گرفتند و دیری نکشید که دولت‌مردان به هیئت خداوندگاران زمین درآمدند. شایان ذکر است که بسیاری از عناصر نظریه‌ی بیگانگی مارکس که به شکل نظام‌دار در دست‌نوشته‌های اقتصادی-فلسفی ۱۸۴۴ تکامل پیدا نمود، ریشه در رهیافت هگل دارد. اصطلاحات مارکس نظیر

Entfremdung

(بیگانگی) و

Entausserung

(انفصال) بر شالوده‌ی تعریفی که هگلی ازخودبیگانگی ارائه نموده است استوار گردیده‌اند.

پس از هگل، هگلی‌های جوان اندیشه‌های هگل را پرورانده و توسعه دادند و مدعی شدند که دین یکی از صور ازخودبیگانگی بشر است، آن‌ها معتقد بودند که این انسان بوده که خدا را آفریده و بعد تصور نموده که خدا او ر ا آفریده است. آدمی آنچه را که بهتر از آن در وجود خود سراغ ندارد، یعنی خیر، معرفت، قدرت و زیبایی را در ت

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.