پاورپوینت کامل مفاهیم کانونی فلسف? آلمانی پیرامون اخلاق؛ از سقراط تا اپیکور ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل مفاهیم کانونی فلسف? آلمانی پیرامون اخلاق؛ از سقراط تا اپیکور ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل مفاهیم کانونی فلسف? آلمانی پیرامون اخلاق؛ از سقراط تا اپیکور ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل مفاهیم کانونی فلسف? آلمانی پیرامون اخلاق؛ از سقراط تا اپیکور ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :
ای آدم! من هیچ جایگاه معیّنی را برای تو تعیین نکردم، نیز، هیچ صورت خاصی؛ هیچ استعداد مشخصی به تو نبخشیدم؛ تا تو بتوانی جایگاه، صورت و استعدادهای دلخواه خود را با اراده و تصمیم خویش به دست آوری. سرشت صُلب و سخت سایر آفریدگان فقط در حصار قوانینی امکان تطور دارد که من پیشاپیش معین کردهام. اما تو سرشت خود را فارغ از هر محدودیتی و با اراد آزادی که به تو اعطا کردم، تعیین خواهی کرد.
درآمدی به فلسف عملی در ایدئالیسم آلمانی – بخش دوم
ای آدم! من هیچ جایگاه معیّنی را برای تو تعیین نکردم، نیز، هیچ صورت خاصی؛ هیچ استعداد مشخصی به تو نبخشیدم؛ تا تو بتوانی جایگاه، صورت و استعدادهای دلخواه خود را با اراده و تصمیم خویش به دست آوری. سرشت صُلب و سخت سایر آفریدگان فقط در حصار قوانینی امکان تطور دارد که من پیشاپیش معین کردهام. اما تو سرشت خود را فارغ از هر محدودیتی و با اراد آزادی که به تو اعطا کردم، تعیین خواهی کرد. من تو را در نقط وسطِ عالَم خلق کردم تا بتوانی از آنجا آسوده به هر سو نظر کنی و هرآنچه را که در عالَم هست مشاهده نمایی. تو را نه بهسان فرشتگان، آسمانی خلق کردم و نه بهسان سایر موجوداتْ زمینی؛ تو را نه نامیرا ساختم و نه میرا، تا تو هر طور که میخواهی بهعنوان شکلدهند خود، به قو خویش، هرآنچه را که نیکتر میدانی از خویشتن برسازی. میتوانی چون بهایم به اسفلالسافلین فروافتی، نیز میتوانی به اراد خویش تولدی دوباره یابی در اعلیعلیین؛ در الوهیت.[۱]
جووانی پیکو دلا میراندولا (۱۴۶۳-۱۴۹۴م.)
مقدمه
پیشازاین و در نخستین بخش از این سلسله نوشتارها – که در مقام مقدمهای بر سخن اصلی آمد- «آزادی» بهمثاب جانمای «فلسف عملی» در سنت فلسفی «ایدئالیسم آلمانی» معرفی شد، و بر محوریّت آن تأکید گردید. اکنون و در این نوبت دوم، بهمنظور تدارک بستری برای پرداختن به اصل مطلب، یعنی ورود به مبحث اخلاق در نزد کانت، نخست مختصری به ترمینولوژیِ این حوزه از فلسف عملی در زبان آلمانی –و ترجمههای مربوط در زبان فارسی— میپردازیم. سپس نظری خواهیم افکند به اَهمِّ مباحث اخلاق، از ارسطو تا اپیکور، و آرای برخی از فیلسوفان را در این دوره بررسی میکنیم. بنابراین میتوان گفت ازاینپس (تا پیش از آغاز بحث حق)، موضوع سخن ما «اخلاق»، یا به بیان دقیقتر، «فلسف اخلاق» خواهد بود.
با درک و فهمی – ولو ابتدایی— از «اخلاق» میتوان بر این واقعیت صحه گذاشت که اخلاق در زمر آن دسته از مباحث فلسفی است، که بهطور مستقیم در زندگی روزمر انسان حاضرند. این حضور خود را نهتنها در اعمال و گفتار انسان آشکار میکند، بلکه پیوسته، در هیئت ندایی درونی، در ضمیر آدمی جلوه مینماید. به نظر میرسد انسان موجودی است که حتی اگر خود بخواهد، باز، نمیتواند ازلحاظ اخلاقی از یک موضعِ مطلقاً خنثی، به جهان پیرامون خود؛ به اشیاء جاندار و بیجان، و بالأخص به آدمیان نظر افکند، زیرا نفسِ «خواستن» یا «نخواستن»، نسبتی وثیق دارد با عملِ اخلاقی. گویی انسانِ مُنفکِّ از اخلاق، انسان نیست!
پیشتر دیدیم که «آزادی»، وجه تمایز انسان و حیوان از منظر فلسف عملی است. برخلاف حیوان که غریزه، تکلیفِ رفتار او را پیشاپیش بهتمامی روشن کرده است، انسان با بهر ذاتیای که از آزادی دارد، و از راه کشفْ یا وضعِ قوانین (خواه اخلاقی، خواه مدنی) و عمل بر اساس آن، جلوهای متفاوت به عمل خویش میبخشد. در این معنا، این خودِ انسان است که میخواهد آزادیِ سلبیِ خویشتن را محدود کند، تا از رهگذر آزادی ایجابی به افقی متعالیتر از آزادی، بار یابد. دقیقاً به همین معناست که آزادی در نسبتی وثیق با اخلاق قرار میگیرد، یا چنانکه پیشتر اشاره کردم – و بعداً معنای آن را بهتر درخواهیم یافت— آزادی تحقق خود را در اخلاق میجوید و مییابد؛ تحققی که در ابتدا، یعنی در اخلاق، سویهای سوبژکیتو دارد؛ سپس در حق، به وادی امور ابژکتیو گذر کرده، و سرانجام، در هنر و دین به ساحت «مطلق» وارد میشود و در فلسفه به اوج میرسد.
برخی مفاهیم اصلی فلسف آلمانی در حوز اخلاق
اگر بخواهیم تنها با تکواژ «اخلاق» به وادی فلسف اخلاق در سنّت ایدئالیسم آلمانی پای نهیم، آنگاه باید گفت که دست خالی به میدان آمدهایم و دیر یا زود به مغاک خلط معانی فرو خواهیم غلتید و راه را گم خواهیم کرد. علت این خطر آن است که در حوز فلسف اخلاق در زبان آلمانی، کلمات و عبارات متعددی متداول است که هریک، در تمایزی ظریف با دیگری، به مدلول و مفهومی متفاوت دلالت دارد. بی تفطن به این دقایقِ معنایی و ساختاری، کُمِیت ما در درج اول در فهم متن، و در مرتب ثانی، در ترجمه، خواهد لنگید. این مهم، ما را از تخصیص فصلی کوتاه به این مبحث ناگزیر میسازد.
اما از میان مهمترین این عبارات در زبان آلمانی میتوان به اینها اشاره کرد:
Ethik, ethisch, das Ethische, Moral, moralisch, das Moralische, Moralität, Sitte, sittlich, das Sittliche, Sittlichkeit
.
نخست به مفهوم
Ethik
و معنای آن میپردازیم. این واژه از دو واژ یونانی
ϑ
ος
و
ϑ
ος
[≈ اِثوس][۲] مشتق شده است که ازلحاظ معنا و مدلول تفاوت ظریفی با یکدیگر دارند[۳]. از منظر ریشهشناسیک، معنای اصلی هردوی این واژگان «سکونت داشتن» است که سپس معنای «عادت» و «خُلق» بر این دو افزوده شده است. این معناها سپس به «عرف» و «رسوم» و «آداب» و نظایر آن، و سرانجام در نزد ارسطو به «فلسف اخلاق» تعمیم یافتهاند[۴]. شاید در زبان فارسی قرابت میان «سکونت» و «عادت» چندان مشهود نباشد[۵] اما برخلاف فارسی، این قرابت در دو واژ سکونت داشتن (
wohnen
) و عادت (
Gewohnheit
) در آلمانی نیز همچون همتایان یونانی آن مشهود است.
در این میان واژ
ϑ
ος
بیشتر به سوی اجتماعی «اخلاق» اشاره دارد، و در زبان ارسطو، مشخص کسی است که شهروند پولیس است و بهواسط تعلیم و تربیت، عرف و آدابورسوم جاری در پولیس را – در وهل نخست— بهصورت اکتسابی فراگرفته است و سپس با رعایت این آدابورسوم و بکار بستن آن در زندگی خود (یعنی در کلی اعمال و گفتار و نیات خود) آنها را بهواسط عادت در تکرار، درونی، و از آنِ خود کرده است. چنین کسی از نظر ارسطو انسانی «اخلاقی» (به معنایی که در بالا ذکر شد) محسوب میگردد، یعنی کسی که
ϑ
ος
در او «سکونت» یافته است.
برخلاف مفهوم
ϑ
ος
که بیشتر به اخلاقی بودن از سرِ عادت اشاره دارد،
ϑ
ος
آن جنبه از اخلاق است که شخصِ متصف به آن را از شخصِ متصف به صرفِ
ϑ
ος
متمایز میکند. در این معنا (یعنی
ϑ
ος
)، شهروندِ پولیس، اگرچه آدابورسوم و عرف جاری در پولیس را از محیط زندگی خود اخذ کرده است و به رعایت آن در زندگی خود همت میگمارد، اما این ملاحظه از جانب او از سر عادتی کورکورانه نیست؛ بلکه اندیشیده و آگاهانه است. به این اعتبار، اخلاقی بودنِ عملِ چنین شخصی در اصل بهواسط بصیرتی است که او نسبت به اخلاقی بودن عمل خود دارد و آن را بهواسط آن بصیرت، آگاهانه انتخاب کرده است. در این معنا، شخص دارای «خُلق» یا سرشت آگاهان اخلاقی شمرده میشود که همان معنای اصلی واژ
ϑ
ος
است. فیالجمله، شخصِ متصف به
ϑ
ος
کسی است که عرف را آموخته و رعایت میکند، اما شخصِ متصف به
ϑ
ος
نهتنها عرف را آموخته و رعایت میکند، بلکه آن را آگاهانه به خُلق خویش بدل ساخته است.[۶]
پیش از آنکه به معنای
Ethik
در زبان آلمانی و ترجم آن به «فلسف اخلاق» بپردازم، ابتدا توضیحی میآورم دربار معنای واژ
Moral
که فهم آن پیشنیاز فهم معنای
Ethik
است. در زبان لاتین دو واژ یونانی
ϑ
ος
و
ϑ
ος
، هردو به
mos
(با حالت جمع
mores
) ترجمه شدند. بنابراین
mos
لاتینی، هم به معنای عرف است و هم به معنای خُلق.
واژ
Moral
در آلمانی از
mos
لاتینی مشتق شده است و در اصل با واژ
Sitte
هممعنا است و میتوان ایندو را بجای یکدیگر بکار برد. ظرافت کاربرد این دو واژه در آن است که
Moral
و
Sitte
هر دو بیشتر ناظر به معنایی هستند که از
ϑ
ος
یونانی نزد ارسطو مراد میشود، یعنی عرف و اخلاق اجتماعی حاکم بر زندگی مردمان که در آن آگاهی، نقش کمرنگی دارد. برخلاف دو مفهوم
Moral
و
Sitte
که در آلمانی معادل
ϑ
ος
یونانی هستند، دو مفهوم
Moralität
و
Sittlichkeit
ناظر به معنایی هستند که از
ϑ
ος
یونانی مراد میشد. در این معنا
Moralität
و
Sittlichkeit
»ویژگی»، یا «کیفیت»ی هستند که عمل نیک، نیک بودن خود را از آن میگیرد و متضمن حضور «آگاهی» است. برخلاف تمایز موجود میان دوگان
Moral-Sitte
و
Moralität-Sittlichkeit
، صفاتی که از این دو عبارت مشتق میگردند، یعنی
moralisch
و
sittlich
، هر دو در زبان آلمانی، هم در معنای
ϑ
ος
بکار میروند و هم در معنای
ϑ
ος
. همچنین صفت مشتق از
Ethik
، یعنی
ethisch
نیز در معنای متعارف خود در زبان آلمانی، مترادف با
moralisch
و
sittlich
معمول است.
واژ
Moral
در زبان آلمانی در قیاس با واژ
Sitte
قدمت چندانی ندارد. معنای
Sitte
، «عادت» (
Gewohnheit
)، «عرف» (
Brauch
) و راه و رسم زندگی (
Art und Weise des Lebens
) بوده است. نکت قابلتأمل در معنای
Sitte
، احتمال همخانواده بودن آن با واژگان مشتق از
Saite
– به معنای «بند»– است[۷]. در این معنای اخیر،
Sitte
صبغهای «تربیتی» دارد، چنانکه گویی چیزی باید در بند شود تا بهرهای از
Sitte
نمایان گردد. مفهوم[۸]
Sitte
متضمن سویهای اجتماعی است که در ترجم آن به «آدابورسوم»، «ادب» و «عرف» و امثالهم بهخوبی منتقل میگردد. این سوی اجتماعیِ مفهوم
Sitte
در بحث اخلاق و حق در ایدئالیسم آلمانی اهمیت فراوان دارد.
آنچه تاکنون دربار برخی واژگان حوز اخلاق گفتیم اساساً منحصر بر معنای متعارف این واژگان بود. اما در فلسفه – بخصوص در سنت ایدئالیسم آلمانی— بهرغم وجوه تشابه، وجوه تمایزی میان این مفاهیم وجود دارد که البته مرزهای این تشابه و تمایز در نزد فیلسوفان مختلفِ این سنت، دیگرگونه و اندکی متفاوت است. نخستین دقیقه در تمایز مفهومی، به واژ
Ethik
مربوط است که در فلسف عملی، آن را در معنایی متفاوت از معنای متعارف و روزمره بکار میبرند. واژ
Ethik
در این معنا منحصر به معنای علم یا فلسفهای است که به اندیشیدن دربار عمل اخلاقی یا عرفی میپردازد و در آلمانی آن را
Moralphilosophie
نیز میگویند. [۹] به همین دلیل من هم
Ethik
را نه به «اخلاق»ِ صِرف، بلکه به «فلسف اخلاق»، و صفت
ethisch
را در مواردی که این تمایز مورد تأکید باشد (ناگزیر) به «مربوط به فلسف اخلاق» ترجمه میکنم و «اخلاق» را برای ترجم واژ
Moral
بکار میبرم[۱۰].
اکنون نوبت میرسد به سنجش نسبت میان
Ethik
،
Moral
و
Moralität
. این نسبت را میتوان تا حدودی میان
Ethik
،
Sitte
و
Sittlichkeit
نیز برقرار کرد. برای این منظور، نخست باید به تمایز میان «نمود»های
Moral
و «مفهوم»
Moral
بپردازیم.
هنگام بحث بر سر نمودهای اخلاق (
Moral
)، نگاه ما بیشتر متوجه است به تجلیات اخلاق بهعنوان یک پدید تاریخی؛ یعنی متبلور در ظرف زمان و مکان. به همین دلیل و در همین معناست که سخن بر سر نمود«ها» معنا مییابد؛ یعنی تکثر در تجلیات تاریخی اخلاق. این تکثر خود را در تفاوت، و بعضاً تقابل، میان آن چیزی بازمینمایاند که تحت نام مشترک «اخلاق» خوانده میشود، اما درعینحال در هر تاریخ و جغرافیا، و نزد هر دسته از مردمان و در هر فرهنگ، جلوهای و نمودی پیدا میکند. در این معنا ما با اخلاق«ها» مواجه هستیم. این اخلاقها اگرچه همه اخلاق هستند اما میتوانند متضمن بایدونبایدهایی متفاوت، بلکه متعارض باشند.
در برابر نمودهای زمانی-مکانیِ اخلاق، اینک میتوان از «مفهوم» اخلاق سخن به میان آورد. این واکاوایِ مفهومی، در سای فهم تقابلِ مفهوم اخلاق (
Moral
) با آنچه من آن را در اینجا به «اید اخلاق» (
Moralität
) ترجمه میکنم، آسانتر میشود. اگر میخواستیم از
Moralität
ترجمهای تحتاللفظی در فارسی به عمل آوریم، آنگاه شاید میشد با توجه به ساخت دستوری واژه، آن را به «اخلاقیبودگی» ترجمه کرد؛ یعنی اسم مصدر از صفت «اخلاقی»، مشتق از «اخلاق». اما من دلیل دیگری را در ترجم این واژه به «اید اخلاق» مبنا قراردادم که اکنون به شرح آن میپردازم .–( در ضمن، خوب است یادآوری کنم که آنچه در مورد ترجم
Moral
و
Moralität
خواهم آورد، ازلحاظ روش – و نه لزوماً محتوا— در مورد
Sitte
و
Sittlichkeit
نیز صادق است. البته در فلسفه بهطورکلی و در ایدئالیسم آلمانی بهطور خاص، برخلاف قرابت معنایی متعارف میان
Sittlichkeit
و
Moralität
، میان این دو، تمایزهای بنیادین قائل شدهاند. به همین دلیل من نیز در ادامه از معادلهای متفاوتی برای ترجمه استفاده خواهم کرد[۱۱]).
برخی مفاهیم اساسی فلسفه را میتوان در دو دسته جای داد. یک دسته را ذیلِ «مفاهیم بنیادین» (
Prinzipienbegriffe
) و دست دیگر را ذیل «مفاهیم کلی» (
Ordnungsbegriffe
) مینشانند[۱۲]. برخلاف ترجم اصطلاح نخستین که در آن معنای
Prinzip
، یعنی اصل و بنیان را در ترجمه لحاظ داشتم، برای ترجم دومین اصطلاح، بجای بکار بردن معادل لغوی
Ordnung
(به معنای نظم و نظام)، واژ «کُلّی» را برگزیدم.
«مفهوم کلی» نوعی دالّ عام است که مدلولهایی فراوان را با در نظر گرفتن یک عنصر مشترک، ذیل یک مفهوم جمع میکند. اما «مفهوم بنیادین» بههیچعنوان یک دالّ عام نیست، بلکه اشاره به اصلی (
Prinzip
) دارد که مصداقهای جزئی و انضمامیِ جمع شده ذیل «مفهوم کلی»، حقیقتِ خود را از آن میگیرند و بر اساس آن، در نسبتی با «مفهوم کلی» قرار میگیرند[۱۳]. برای ایضاح این معنا میتوان دو مفهوم «اثر هنری» و «زیبایی» را مثال زد. اثر هنری یک مفهوم کلی است زیرا اشیای فراوانی در عالم میتوان یافت که هم آنها ذیل این مفهوم گرد میآیند و میشود عنوانِ اثر هنری را بر آنها اطلاق کرد. اما هرگاه یک گام فراتر رویم و این پرسش را در میان اندازیم که معیار اشاره به یک شئ با مفهوم «اثر هنری» چیست؛ یا بهبیاندیگر، آن چه اصلی است که آثار هنریِ انضمامیِ گوناگون را ذیل یک مفهوم گردآورده است، آنگاه مفهومی بنیادین نیاز داریم که از عهد تبیین نسبت اشیاء انضمامی با مفهوم کلی برآید، که در این مثالِ خاص، همان مفهوم بنیادین «زیبایی» است.
با عنایت به توضیحات فوق، مفهوم اخلاق (
Moral
) یک مفهوم کلی محسوب میگردد. در این معناست که میتوان قائل به وجود اخلاق«ها» (به صیغ جمع) بود، یعنی هَیَئات گوناگونی از «اخلاق» که بر بستر تاریخ، یعنی در ظرف زمان و مکان متبلور شدهاند. اما این هیئات گوناگون انتساب خود به «اخلاق» را از اصلی میگیرند که شاید بتوان آن را «اخلاقیّت» یا «اخلاقیبودگی» نامید. من بجای ترجم
Moralität
به اخلاقیّت یا اخلاقی بودگی، آن را به «اید اخلاق» بهعنوان معیاری که «اخلاق»ها، اخلاقی بودن خود را بر اساس نحو ارتباط خود با آن ایده، کسب میکنند، ترجم کردم. به نظرم در وادی ایدئالیسم، «اید اخلاق» ترجم گویایی برای این مفهوم است. مفهوم «اید اخلاق» یا همان
Moralität
به معنای دالّ جمیع اخلاقهای متکثر موجود و ممکن نیست؛ بلکه مفهومی مستقل از تجلیات زمانی مکانی، و به یک معنا مفهومی لابشرط (
unbedingt
) است. لابشرط بودن اید اخلاق در آن است که تابع تغییر (یعنی امری تاریخی) نیست. اما این لابشرط بودن به معنای متعالی و مستقل بودن از «اخلاقها»ی مشروط یا تاریخی نیست؛ بلکه اید اخلاق بهمثاب حضور امر لایتغیر از خلال امور متغیر است. در این معنا، «اخلاق» و «اید اخلاق» در دادوستدی مستمر با یکدیگر هستند، و پیوسته در یکدیگر حلول، و از یکدیگر عبور میکنند، چنانکه کُنه یکی را نمیتوان بدون دیگری بهدرستی کاوید. زیرا از یکسو، اخلاق باید برای اخلاق بودن، نسبتی داشته باشد با اید اخلاق، و از این رهگذر اخلاقبودگیِ خود را بر اصل اید اخلاق استوار کند؛ از سوی دیگر، اید اخلاق نیز برای متحقق شدن، نیازمند اخلاق – یا به بیان دقیقتر، اخلاقها— است. بدون اخلاق، اید اخلاق در هیئتی مثالی، متعالی، آسمانی، یا شاید حتی بتوان گفت «خیالی» باقی خواهد ماند و هیچگاه مجسم و متحقق نشده، حقیقت خود را به منص ظهور نخواهد رسانید. ازاینرو اگر بخواهیم رابط این دو را با یکدیگر به زبان ایدئالیسم آلمانی بیان کنیم، میتوان گفت اید اخلاقِ حقیقی، یعنی اخلاق بالفعل، واقعی و مؤثر، مفهوم صِرفِ (
bloßer Begriff
) اید اخلاق است که در اخلاقها تحقق یافته است و در عالم حضور و تأثیر (
Wirklichkeit
) دارد.
اکنون میتوانیم با پیش چشم داشتنِ آنچه بیان شد، تعریفی دقیق از فلسف اخلاق (
Ethik
) از نظرگاه ایدئالیسم ارائه کنیم: فلسف اخلاق، علمی است که موضوع آن دقیقاً اندیشیدن به همین رابط «دیالکتیکی» میان «اید اخلاق» و «اخلاق» است. فلسف اخلاق در این معنا یک حرکت مدام میان این دو مفهوم است. حتی میتوان یک گام فراتر نهاد و گفت فلسف اخلاق همانا به حرکت انداختن و جلوگیری از سکونِ وضعِ این دو مفهومِ نسبت به یکدیگر است؛ یعنی هرجا که اخلاقِ اینجا و اکنون چهرهای معوج از خود به نمایش بگذارد، فلسف اخلاق آن را بلافاصله در نسبتی با اید اخلاق قرار میدهد و حقیقت آن را مورد نقادی قرار میدهد. نیز، هرجا که اید اخلاقیِ صوری، خیالی، جزمی یا غیرقابل تحققی، خود را بر آدمیان تحمیل کند، فلسف اخلاق، با نشان دادن امکان یا عدم امکان تحقق این ایده در امر اخلاقیِ انضمامی، و اثرات و توابع آن، لابشرط بودن اید اخلاق را موردسنجش قرارمی دهد.[۱۴]
میتوان برای خارج کردن بحث از شکل انتزاعی، از یک مثال کمک گرفت. وادی اخلاق، وادی پرسشها و بایدونبایدهای روزمره است. تجلی اخلاق در اینجا و اکنونِ مردمان را میتوان مثلاً در جایی دید که کسی از دیگری (یا از خود) میخواهد که دروغ نگوید. دروغ نگفتن، یک حُکم اخلاقی انضمامی است که از مشخصات آن مشروط بودن آن است. یعنی ایبسا دروغ نگفتن در هم زمانها و مکانها مطلقاً ضروری یا موجه نباشد. حال میتوان یک گام فراتر نهاد و به رابط دروغ نگفتن (بهمثاب یک فعل یا حکم اخلاقی) با مفهوم «حق» (یا «وظیفه») اندیشید. میتوان پرسید ازچهرو دروغ نگفتن خوب است، یا به عبارت دقیقتر، دروغ نگفتن درستی و نیکی خود را از چه منبعی میگیرد؟ حال اگر مثلاً پاسخ این باشد که دروغ نگفتن حقیقت خود را از مفهوم «حق» (یا «وظیفه») میگیرد آنگاه باز میتوان پرسید چگونه دروغ نگفتن حقیقت خود را از آن میگیرد و بر آن استوار و به آن متّکی است. اینجاست که بجای اندیشیدن به اخلاقها، یعنی آنچه به کار زندگی روزمره میآید، به اید اخلاق میاندیشیم، که فعالیتی در زمر امور زندگی روزمره نیست؛ بلکه صبغهای فلسفی دارد. نفسِ همین اندیشیدن به رابط امر اخلاقی با اید اخلاق، یعنی پرداختن به این پرسش که چرا نباید دروغ گفت و دروغ نگفتن چگونه با حق و وظیفه مناسبت مییابد، خود، همان فلسف اخلاق است. پیداست که فلسف اخلاق در این معنا، در پی صدور احکام اخلاقی نیست. البته واضح است که میتوان از دل فلسف اخلاق «توصیه» نیز بیرون کشید، اما فلسف اخلاق در ذات خود از جنس «تبیین» است و نه «توصیه».
همینجا مناسب است نکت بااهمیتی را پیرامون بحث اخلاق از منظر ایدئالیسم آلمانی برجسته کنیم. از نقاط قوّت سنت ایدئالیسم آلمانی در بحث اخلاق همین پرداختن به اید حق بهمثاب یک مفهوم بنیادین – و درعینحال متحقق و واقعی— است که از سقوط فلسف اخلاق به دو مغاک «نسبیگرایی» و «جزمگرایی» جلوگیری میکند. نسبیگرایی اخلاقی ازآنجاکه فقط به نمودهای اخلاق و تضادها و اختلافات این نمودها بر محور زمان و مکان نظر میافکند، و از رابط دیالکتیکی میان اخلاقها با اید اخلاق غافل است، بلافاصله تسلیم این فتوا میشود که: «اخلاق امری نسبی است». از سوی دیگر، جزمگرایی اخلاقی نیز ازآنرو که فقط بر اید اخلاق متمرکز است و از دیالکتیک میان این ایده با امر اخلاقیِ انضمامی غفلت میورزد، بی امعان نظر بر اینجا و اکنون – و از موضعی بعضاً متعالی و آسمانی— به صدور احکام جزمیِ اخلاقی میپردازد، بیآنکه نسبت این احکام را با وضع انضمامی انسان مد نظر داشته باشد. میتوان مثلاً برخی از احکام اخلاقی برخی مذاهب را در زمر اخلاق جزمی شمرد. این احکام اخلاقی که متعلق به روزگاری دیگر بودهاند و با وضع اکنون و اینجای انسان در نسبتی مؤثر قرار نمیگیرند – اما بااینحال از سوی متولیان جزمگرا بر حقیقت مستقل آنها ازاینجا و اکنون، پافشاری میشود— نمون همان غفلت از رابط دیالکتیک میان اید اخلاق و اخلاق است؛ یعنی دیالکتیک میان امر متعالی، با اینجا و اکنون؛ و وحدت و آشتی این دو.[۱۵]
تا اینجا معنای برخی مفاهیم مربوط به حوز اخلاق را کاویدیم و ظرایف ترجم برخی از آنها را بر سَبیل نمونه، ارزیابی کردیم. برای پرهیز از اطال کلام، بحث دربار سایر مفاهیم را بهجای خود وامیگذاریم و در ادامه، با درنگی بر فلسف اخلاق از سقراط تا اپیکور، به بحث اصلی این نوشتار بازمیگردیم.
برخی مفاهیم فلسف اخلاق از سقراط تا اپیکور
ادام بحث، ما را به نظر افکندن در دقایقی از تاریخ فلسف اخلاق، از سقراط تا کانت فرامیخواند. غرض اصلی در این روایت تاریخی، ارائ یک خلاص اجمالی از تاریخ فلسف اخلاق نیست (اگر هم غرض این میبود، در چنین مجال اندکی ناشدنی بود) بلکه هدف برجسته کردن بُرهههایی از تاریخ فلسف اخلاق در فرایند تطوّر آن نزد فیلسوفان مختلف، از سقراط تا کانت، و انگشت نهادن بر مفاهیمی است که در ادام بحث به کار ما خواهند آمد. این روایت در این نوبت صرفاً تا اپیکور پی گرفته میشود و در نوبت بعدی تا کانت ادامه خواهد یافت.
مفاهیمی که پیشینیان برای توصیف جهان خود و اندیشیدن به آن بکار میبردند، اگرچه بهظاهر همان مفاهیمی هستند که امروز هم متداول است، اما بهواقع این اشتراک، اشتراکی لفظی است و آن مفاهیم برآمده از اقلیم تاریخی، اجتماعی و فرهنگی دیگری؛ در یک کلام، متعلق به جهان دیگری هستند. بر همین سیاق، مفاهیم فلسف اخلاقِ یونانیان باستان که برآمده از جهان ایشان بود، با آنچه ما امروز فلسف اخلاق مینامیم – و برآمده از جهان مدرن ماست— لزوماً و تماماً مترادف نیستند. تا آنجا که فیالمثل مفهومی مانند «نیک» (
gut
) و مشتقات آن، نزد یونانیان در معنایی دیگر بکار میرفته است. بسیاری مفاهیم بنیادین در فلسف اخلاق مدرن، مانند «وظیفه» (
Pflicht
) یا «مسئولیت» (
Verantwortung
) در نزد یونانیان صرفاً در هیئتی ابتدایی، و بهتبع آن در معنایی دیگر ظاهر میشوند. در عوض، در نزد ایشان پیوسته سخن بر سر «نیکبودن» (
Gutsein
)، مهارت (
Tüchtigkeit
)، شجاعت (
Tapferkeit
)، فراست (
Klugheit
) و امثال آن است؛ مفاهیمی که ترجمه و فهم کُنه معنای برخی از آنها برای ما ممکن است دشوار باشد.[۱۶]
سقراط
فلسف اخلاق یونانی لزوماً با سقراط آغاز نمیشود و پیش از او در اشعار و اساطیر یونانیان (مانند هم اقوام دیگر) میتوان از توجه به اخلاق سراغ گرفت؛ نیز، در اندیش فیلسوفان پیشاسقراطی مانند آناکسیماندر، آناکسیمنس و هراکلیت، و پس از ایشان در نزد فیثاغورسیان، الئاییان و سوفسطاییان، نشانههای فراوانی از تأمل به اخلاق به چشم میخورد[۱۷]. بااینحال تا پیش از سقراط، «طبیعتْ» مفهوم بنیادین اندیش یونانی بود. سقراط با درافکندن پرسشی تازه دربار غایات اشیاء و اَعمال، فلسف فیلسوفان پیش از خود را از مدار طبیعتمحور بیرون آورد و در راهی تازه انداخت.
از سقراط به بعد،
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 