پاورپوینت کامل اسلام هراسی بنیان‌های گفتمانی و مبانی استراتژیک آن ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
3 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل اسلام هراسی بنیان‌های گفتمانی و مبانی استراتژیک آن ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل اسلام هراسی بنیان‌های گفتمانی و مبانی استراتژیک آن ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل اسلام هراسی بنیان‌های گفتمانی و مبانی استراتژیک آن ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :

«اسلام هراسی» یا اسلام را به عنوان یک تهدید به حساب آوردن در چهار دهه اخیر عامل مهمی در رابطه میان غرب و مسلمانان به ویژه رابطه با کشورهایی که غرب با آن ها مشکل داشته بوده است. اسلام هراسی به لحاظ تاریخی در غرب پدیده ای قدیم است اما به لحاظ صورت بندی گفتمانی و مفاهیم و واژگان کلیدی آن جدید است. از نظر نشانه‌شناختی معمولاً هر گفتمانی حاوی مجموعه‌ای از مفاهیم و گزاره های کلیدی است که یکی از این نشانه‌ها نقشی کانونی دارد و سایر نشانه‌ها حول آن به گردش در می آیند و معنایی را تولید می کنند که گفتمان خودی را برجسته و دیگری را طرد می کند و به حاشیه می راند.

«اسلام هراسی» یا اسلام را به عنوان یک تهدید به حساب آوردن در چهار دهه اخیر عامل مهمی در رابطه میان غرب و مسلمانان به ویژه رابطه با کشورهایی که غرب با آن ها مشکل داشته بوده است. اسلام هراسی به لحاظ تاریخی در غرب پدیده ای قدیم است اما به لحاظ صورت بندی گفتمانی و مفاهیم و واژگان کلیدی آن جدید است. از نظر نشانه‌شناختی معمولاً هر گفتمانی حاوی مجموعه‌ای از مفاهیم و گزاره های کلیدی است که یکی از این نشانه‌ها نقشی کانونی دارد و سایر نشانه‌ها حول آن به گردش در می آیند و معنایی را تولید می کنند که گفتمان خودی را برجسته و دیگری را طرد می کند و به حاشیه می راند. اسلام هراسی نیز گفتمانی است که از رهگذر نشانه‌های گفتمان‌های ریشه دار و قدیمی لیبرالیسم، واقع گرایی و اسنثناگرایی در غرب مفصل بندی شده تا با تولید معنا و برساختن «دیگری» در زیست جهان کنونی، غرب را به مثابه مجموعه‌ای برتر بازنمایی کند. در این گفتمان خود غرب به مثابه یک دال برتر مطرح می‌شود و سایر مجموعه ها و نشانه‌‌ها به حاشیه رانده می‌شوند. گفتمان اسلام هراسی به لحاظ استراتژیک نیز دارای کارکردهای روزافزونی برای سوژه غربی است و از این رو همانند هر گفتمانی تنها در حوزه سیاسی و فکری باقی نمی ماند بلکه برای تبدیل شدن به گفتمان هژمون نظام معنایی خود را در همه ساحت ها به ویژه ساحت رسانه ها به عنوان فراگیرترین ابزار ارتباطی نیز می گستراند و بازتولید می کند. گفتار حاضر به شرح گزاره های این ایده می پردازد.

«اسلام هراسی» یا اسلام را به عنوان یک تهدید به حساب آوردن در چهار دهه اخیر، عامل مهمی در رابطه میان غرب و مسلمانان به ویژه رابطه با کشورهایی که غرب با آنها مشکل داشته بوده است. اسلام هراسی به لحاظ تاریخی در غرب پدیده ای قدیمی است اما به لحاظ صورت بندی گفتمانی و مفاهیم و واژگان کلیدی آن جدید است. ریشه تاریخی پدیده ترس از اسلام، به زمان ظهور اسلام برمی‌گردد، به طوری که در طول تاریخ روابط نا‌آرام میان غرب و اسلام، هراس و ترس از اسلام در ذهنیت غربی تثبیت شد(کریمی،۹۹:۱۳۸۹) تا همواره برای غرب «دیگری۱» هویت زایی وجود داشته باشد و در سایه تهدید مجازی آن «خود جمعی» غرب از سایرین متمایز شود اما اسلام هراسی به لحاظ گفتمانی و در ماهیت کنش زبانی، پدیده‌ای جدید نیز هست. به لحاظ نشانه شناختی، اسلام هراسی گفتمانی است که گزاره های کلیدی آن از درون گفتمان‌ها و نظام معرفتی جدید غرب برخاسته است. از نظر نشانه‌شناختی معمولا هر گفتمانی حاوی مجموعه ای از مفاهیم و گزاره های کلیدی است که یکی از این نشانه ها نقشی کانونی دارد و سایر نشانه‌ها حول آن به گردش در می آیند و معنایی را تولید می کنند: «اسلام هراسی» معتقد است که اسلام هیچ ارزش مشترکی با فرهنگ های دیگر ندارد. نسبت به غرب، فرهنگ پست تر است و بیشتر یک ایدئولوژی سیاسی خشن است تا یک دین. اسلام با خشونت و تروریسم نسبت ذاتی دارد(ایزدی،۱۶۳:۱۳۸۹)، گرایش های سیاسی در اسلام امنیت غرب یا متحدانش را تهدید می کند و اقدامات غرب علیه اسلام به ویژه اسلام سیاسی موجه است.

از زاویه دیگر هر کدام از مفاهیم و گزاره های یک گفتمان معمولا از درون گفتمان های ریشه‌دارتر و قدیمی‌تر که سپهر فرهنگ، تاریخ و سیاست یک جامعه را شکل می دهد برگرفته می شوند و در جهت بازتولید و انسجام همان فرهنگ و تاریخ مادر و طرد و به حاشیه رانی دیگری یا دیگران آن گفتمان به گردش در می آیند. گزاره ها و مفاهیم کلیدی گفتمان اسلام هراسی نیز هر کدام گزاره هایی هستند که کنشگران میدان های فکری و سیاسی غرب از درون گفتمان های ریشه دار غربی بر گرفته اند. به عبارت دیگر اسلام هراسی را باید بازی زبانی و برساخته‌ای گفتمانی دانست که کنشگران غربی در سال های گذشته با استفاده از جعبه ابزارهای گفتمانی مهم غرب یعنی واقع گرایی، لیبرالیسم و استثناگرایی برای برساختن دیگری غرب پس از سقوط کمونیسم مفصل بندی کرده اند تا از رهگذر آن کنش های خود را برای مقابله با جوامع مسلمان، قابل قبول و مشروع جلوه دهند. این گفتمان البته برای هژمونی افزون بر میدان سیاسی و قدرت در دیگر میدان‌های گفتمانی غربی به ویژه میدان های رسانه ای نیز خود را منتشر کرده است.

بهره اول: بنیان های گفتمانی اسلام هراسی

از منظری نشانه شناسانه و گفتمانی، مفاهیم و گزاره های اسلام هراسی پیشاگفتمانی نیستند. از منظر زبانی اسلام هراسی را باید گفتمانی دانست که در سایه همنشینی مفاهیمی از سه گفتمان مهم حاکم در غرب یعنی استثناگرایی، لیبرالیسم و واقع گرایی و بر اثر تحولات مختلف مفصل بندی شده است. گزاره های کلیدی این گفتمان را بیش از همه باید مولود گفتمان ریشه دار استثناگرایی در غرب دانست. گزاره‌های اصلی این گفتمان همان «تاکید کشورهای غربی بر منحصر به فرد بودن تجربه شان در امور سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و… است»(کالاهان ،۴۹:۱۳۸۸).). استثناگرایی غرب تأکید می‌کند که تجربه غرب تکامل یافته ترین تجربه نهادی، ابزاری و… است. به همین دلیل گزاره مرکزی این گفتمان «مطلوبیت نهایی غرب برای دیگران» است(متقی،۱۳۸۷:۱۳۵). در چنین شرایطی در گفتمان غرب و بازنمایی«دیگری» همواره بر مطلوبیت نهایی «ما» و فقدان معیارها در «آنها» تأکید می‌شود. در نظم گفتمانی استثناگرایانه به جز یک گفتمان، سایر گفتمان‌ها به حاشیه رانده می‌شود. این گفتمان در واقع مکمل رویکرد قدیمی شرق‌شناسی است( ایزدی ،۵۶:۱۳۸۹). در این گفتمان خود غرب به مثابه یک دال برتر مطرح می‌شود و سایر مجموعه ها و نشانه‌‌ها به حاشیه رانده می‌شوند. در سایه چنین تعریفی کنشگرانی که غرب را به مثابه دال برتر تلقی می‌کنند تلاش همه‌جانبه ای را برای هژمونی غرب و طرد و به حاشیه‌رانی «دیگری» به کار می‌گیرند. بابی سعید از این گفتمان با عنوان اروپامحوری یاد می‌کند و می‌نویسد:

گفتمان اروپا محوری، تلاشی در جهت مرکز قرار دادن غرب در عالم (یعنی الگویی عام و جهانی) است. اروپامداری طرحی برای احیای مرکزیت غرب است. این طرح اساسا زمانی می‌تواند وجود داشه باشد که غرب و مرکز، هم معنا و مترادف تلقی شوند (سعید،۱۴۸:۱۳۷۸).

نتیجه این نگرش همان رسالت‌گرایی است. کاکس۲ در مورد حاکمیت این منطق بر سیاست‌ خارجی آمریکا می‌گوید بر اساس همین منطق آمریکا برای خود وظیفه‌ای «خداداد» می بیند و به این نتیجه می‌رسد که «هرچه برای آمریکا خوب است برای کل دنیا نیز خوب است» (مشیرزاده، به نقل از کاکس ۲۰۰۸). متمایزانگاری و رسالت گرایی در مجموع، منجر به ایجاد «یک دید شرق‌شناسانه نسبت به دیگر فرهنگ‌ها شده‌ است که برمبنای آن دنیایی دوگانه از «ما» علیه «آنها» به وجود آمده است» (ایزدی ۴۷:۱۳۸۷). وجود همین نگاه استثنا‌گرایانه باعث می‌شود که غرب بر اجتناب ناپذیری لیبرال دموکراسی تأکید و تلاش کند آن‌ را از جهان غرب به حوزه‌های سیاسی و جغرافیایی دیگر گسترش دهد (متقی،همان).

از این رو منطق استثناگرایی را گزاره‌های گفتمان لیبرالیسم تکمیل می‌کند و برای توصیف دیگری یا دیگران غرب از مفاهیم سلبی این گفتمان بهره گرفته می شود. لیبرالیسم در طول یک قرن اخیر گفتمان مهمی در روابط غرب و دیگران بوده‌‌ است. دموکراسی مفهوم مرکزی این گفتمان است. این گفتمان از مفاهیم شناخته شده دیگری برخوردار است که در کنار دموکراسی یک نظم معنایی را شکل می‌دهند. «حقوق بشر»، «آزادی» و «اقتصاد بازار» از جمله مفاهیم اصلی گفتمان لیبرالیسم است. این مفاهیم به دلیل اهمیت ویژه فرهنگی و سیاسی که در غرب داشته‌اند در واقع بنیان‌های استثناگرایی غرب در ارتباط با کشورهای پیرامونی را نیز شکل داده ‌است. دگرسازی غرب از سایر واحد های سیاسی در نظام بین‌الملل با پیوند‌یابی همین مفاهیم صورت می‌گیرد. در دوره جنگ سرد گزاره های این گفتمان در نظام بین‌الملل به شدت در جهت موضوع مهم گفتمان سیاست‌خارجی غرب یعنی مهار کمونیسم بود. پس از جنگ سرد این گفتمان برای بازنمایی دیگر کشورها به کار گرفته شد. مفاهیم این گفتمان نه تنها در سیاست داخلی کشورهای غربی برجستگی داشته، بلکه مفاهیم اصلی آن چون دموکراسی در گفتمان‌های مهم سیاست‌خارجی این کشورها نیز همواره بازتاب یافته است. انگاره صلح دموکراتیک، نمود عینی مفصل‌بندی یک گفتمان بر محور گفتمان لیبرالیسم است. از جمله مفاهیم مولود این گفتمان دموکراسی سازی و صدور دموکراسی است.

به عبارت دیگر گفتمان لیبرالیسم و منطق استثناگرایی مرزهای ملی و دولت، ملت‌ها را در زمینه الزام به توسعه دموکراسی به رسمیت نمی شناسد و رویکردی بین‌المللی گرایانه دارد. به عنوان مثال فیلیپ بایت در کتاب خود درباره تاریخ جنگ، دولت‌ها و حقوق بین‌الملل، مردمسالاری و حقوق بشر را بالاتر از حاکمیت دولت‌ها قرار می‌دهد و این بحث را مطرح می‌کند که اگر دولتی دموکراتیک نباشد و حقوق بشر را رعایت نکند، پوشش حاکمیت نباید از آن در مقابل مداخله نظامی حمایت کند(مشیرزاده، ۶۸:۱۳۸۸).

بنابراین کشورهای غربی که از نظام‌های دموکراتیک برخوردارند و دارای قدرت کافی نیز هستند خود را محق برای پیگیری عملی شدن سیاست‌های دموکراتیک در کشورهای دیگر قرار می‌دهند. مفاهیم و واژگان انتقادی چون ناقض حقوق اقلیت ها، سلب کننده آزادی، انتخابات ناعادلانه و غیرآزاد، محدودیت حقوق زنان و… که برای توصیف جوامع اسلامی به ویژه جوامعی که با غرب مشکل دارند به کار می روند، از جمله مفاهیمی هستند که وجه سلبی گفتمان لیبرالیسم ‌را تشکیل می‌دهند و در دامن این گفتمان معنا‌ساز می‌شوند. به عبارت دیگر این دال‌ها حول دال مرکزی گفتمان لیبرالیسم در یک زنجیره معنایی قرار می‌گیرند و برای بازنمایی «دیگری»های غرب به کار می روند. در سایه مفاهیم گفتمان لیبرالیسم، غربی‌ها در تلاش برای نوسازی و در واقع برای به انقیاد کشیدن ملت های مسلمان، بر اساس الگوی غربی، این اندیشه را رواج داده اند که اسلام با دنیای مدرن سازگار نیست، نمی تواند جوامع اسلامی را بر اساس الگوهای دموکراتیک نوساری کند، به حقوق انسان ها توجه نمی کند و در نهایت خود مسلمانان هم می فهمند که اسلام برای دنیای مدرن کارایی ندارد.

واقع گرایی گفتمان دیگری از گفتمان‌های ریشه‌دار در سنت حضور غرب در نظام بین‌الملل است که زبان کنشگران غربی برای بازنمایی اسلام به طور عام و اسلام سیاسی را به طور خاص سامان داده است و از رهگذر مفاهیم آن اسلام را تهدیدی عملی برای غرب و مقابل هویت غربی قرار می دهند. «امنیت‌ ملی» دال مرکزی این گفتمان است. «منافع ملی»، «توازن قوا»، «تاکید بر دولت‌ها به عنوان بازیگران اصلی نظام بین‌الملل»، «توجه به اهمیت قدرت نظامی به عنوان مهم‌ترین مؤلفه قدرت» از جمله دال‌های اصلی این گفتمان اند. در این گفتمان، دولت‌ها به دو اردوگاه خیر و شر تقسیم می‌شوند: یکی دولت‌های چالشگر و دیگری که از جانب چالشگران تهدید می‌شوند. مفاهیم مولود این گفتمان در واقع مفاهیمی هویت بخش و در عین حال دگرسازانه بوده اند. در طول جنگ سرد از رهگذر نشانه‌ای این گفتمان، دوست و دشمن مشخص می‌شدند. اتحاد شوروی و کمونیسم بین‌الملل در دستگاه معنایی این گفتمان برهم زننده قوا و تهدید کننده امنیت ملی و بنابراین دگر اصلی غرب –آمریکا محسوب می‌شد. مفاهیمی چون امپراطوری شر، رژیم های توتالیتر، رژیم های نظامی و… که برای توصیف شوروی سابق و متحدانش به کار می‌رفت مفاهیمی بودند که گفتمان واقع‌گرا معنا دهنده آنها بود. از رهگذر همین نشانه‌‌ها نیز غرب هویت خود را مقابل دیگری تثبیت می‌کرد. پس از سقوط کمونیسم نیز مفاهیمی چون دولت‌های یاغی، محور شرارت ، تروریسم، رادیکالیسم اسلامی و امثالهم هویت‌ها یا سوژه‌هایی بودند که درون گفتمان واقع‌گرایی و حول دال مرکزی امنیت ملی شکل می گرفتند (مشیر زاده، همان) و برای بازنمایی حرکت های اسلامی در منطقه خاورمیانه و جهان اسلام به کار برده شده اند. کارکرد مهم این نشانگان جدید طرد و به حاشیه‌رانی «دیگری»- اسلام- در سطح گفتمانی بوده‌‌ است.

البته طبیعتا به کاربردن مفاهیم این سه گفتمان یا پیوند‌یابی آنها در مورد اسلام به یکباره شکل نگرفت. شکل گیری و آرایش این عناصر گفتمانی نیازمند فرصت‌های معناساز بوده ‌‌است. منظور از فرصت های معناساز، زمینه‌هایی است که برخی محدودیت ها یا فرصت ها را برای کنشگران فراهم می آورد و اقدامات آنها را الزام آور و مشروع می کند. به عبارت دیگر شکل دهی یک گفتمان و هژمون کردن گزاره ها و مفاهیم آن در عرصه عمومی بدون وقوع برخی رویدادها، کنش ها و… ناممکن است و تنها در سایه چنین رخدادهایی است که گزاره‌های گفتمانی و کنش زبانی که برای توصیف دیگری به کار برده می شود دارای مشروعیت می شود.

بهره دوم: فرصت های معناساز و مفصل بندی گفتمان اسلام هراسی

گفتمانی که برای برساختن و بازنمایی اسلام در غرب در سه دهه اخیر شکل حاصل کنار هم قرار گرفتن مفاهیمی بوده که از دامن سه گفتمان ریشه دار غربی برخاسته اند. این پیوند‌یابی در نتیجه فرصت‌های معناساز ایجاد شده‌ است و همین فرصت‌های معنا‌ساز به شکل‌گیری گفتمان‌ تقابل گرای اسلام هراسی رهگذر مفصل‌بندی زنجیره نفی گفتمان‌های ریشه‌دار غرب منجر شده ‌است. به عبارت دیگر هر کدام از فرصت‌های معنا‌ساز در روابط بحرانی ایران و غرب، زمینه لازم را برای برساختن یک مفهوم یا معنادهی یک دال با استفاده از کارکرد طرد و نفی گفتمانی ایجاد کرد و هرکدام از این مفاهیم به تدریج در کنار هم قرار گرفت و زنجیره نفی یا قطب منفی گفتمان‌های سیاسی حاکم بر غرب را ایجاد کرد. تحولات و زمینه‌های فرصت‌ساز در رابطه‌ اسلام و غرب بسیار زیاد بوده اند که در میان آنها برخی فرصت ها امکانات و فرصت های زیادی را در اختیار کنشگران عرصه های سیاسی ، فکری و رسانه ای غرب برای مفصل بندی گفتمان اسلام هراسی فراهم آورد:

۱. هژمونی اسلام‌ سیاسی

اسلام‌ سیاسی گفتمانی است که حول مفهوم مرکزی حکومت‌اسلامی نظم یافته است. این گفتمان مدعی است که اسلام از نظریه سیاسی در مورد دولت و سیاست برخوردار است (بهروز لک،۴۶:۱۳۸۵). از منظر این گفتمان، بازگشت به اسلام به عنوان تنها راه حل بحران‌ها و چالش های معاصر تلقی می‌شود، از این رو هدف اساسی این گفتمان بازسازی جوامع اسلامی مطابق با اصول بنیادین اسلامی است و در این راستا کسب قدرت سیاسی مهم‌ترین دغدغه متفکران و معتقدان به آن برای دستیابی به اهداف است. از یک منظر آنچه موجب فعال سازی مجدد این قرائت در جغرافیای جهان اسلام شده‌ است، مواجهه مستقیم با فرهنگ و تمدن غرب است، چه گفتمان غربگرایی در صدد انتشار و اشاعه ارزش‌ها و هنجارهای لیبرال ـ دموکراسی غرب در کشورهای اسلامی بوده و راه را برای هژمونی و سلطه تمدن غرب هموار می‌کند. از همین رو برخی از محققان بر این اعتقادند که ظهور هویت اسلام‌ سیاسی اساسا در ارتباط با هژمونی غرب قابل بررسی است که در صدد جهانی کردن ارزش‌های خود است. (نظری، ۳۲۶:۱۳۸۷).

تحولاتی مثل انقلاب اسلامی، در همین جهت واکنش به هویت غربی ارزیابی می‌شود. با ظهور نیروهای انقلابی و مقاوم در خاورمیانه و از همه مهم تر در جمهوری اسلامی ایران «اسلام هراسی» جان تازه ای گرفت. اسلام از این پس به شکلی آشکار، نیرویی را به وجود آورد که در برابر تلاش های برتری جویانه ایالات متحده و قدرت های غربی برای به انقیاد درآوردن ملت های مسلمان ایستادگی می کند (ایزدی، ۲۶۵:۱۳۸۹). از این رو وقوع انقلاب اسلامی و هژمونی اسلام‌ سیاسی در ایران اگر در دستگاه تحلیلی گفتمان واقع‌گرایانه قرار داده شود، رویدادی بالقوه نامطلوب ارزیابی می‌شود. در نظم گفتمان واقع‌گرایانه اساسا ثبات سیستم بین‌المللی اهمیت دارد و هر نوع تغییری در این نظم می‌تواند نظام موازنه قوا را بر هم بزند(

Desch,1997:126

). انقلاب و توسعه ارزش های آن پدیده‌ای تجدید نظر طلبانه محسوب می‌شود و طبیعتا با ثبات بین‌المللی در تضاد است. در نظام دو قطبی نیز به طور بالقوه امکان اتحاد نظام برآمده از یک انقلاب با یک بلوک قدرت می رفت و بنابراین هر کدام از قطب‌های قدرت، ائتلاف نظام انقلابی با دیگری را به مثابه اقدامی خصمانه تلقی می‌کردند اما شرایط به‌گونه‌ای دیگر پیش رفت و انقلاب اسلامی هر دو بلوک قدرت را دگر خود تعریف کرد. این طرد و غیریت‌سازی از نظام بین‌الملل ریشه در دال مرکزی انقلاب اسلامی یعنی اسلام‌ سیاسی داشت که در نتیجه منازعه درونی در ایران پسا‌ انقلاب به هژمونی دست یافته بود.

به عبارت دیگر اسلام‌ سیاسی مهم‌ترین وجه انقلاب ایران بود که از نظر بازیگران غربی تمام مؤلفه‌هایی که در گفتمان واقع‌گرایی مصداق تهدید محسوب می‌شدند را دارا بود. زیرا از نظر نیروهای هژمون جهانی، اسلام‌گرایی در ایران موج اسلام‌گرایی در سایر واحد های خاورمیانه ای را درپی داشت (فاضلی نیا، ۱۱۲:۱۳۸۵). از این رو به هر میزان‌ که اسلام‌گرایی در ایران رشد پیدا می‌کرد، زمینه‌های لازم برای مقابله گرایی با غرب نیز در کشورهای خاورمیانه بیشتر می‌شد(متقی،۴۵:۱۳۸۷). از این رو در غرب دیگر ایران با نشانه‌ اسلام‌ سیاسی رادیکال شناخته می‌شد. گراهام فولر با تاکید بر برجستگی وجه اسلامی انقلاب ایران در واکنش غرب، معتقد است مرکزیت واقعی ایران برای ایالات متحده به‌گونه‌ای ژرف درتوانایی انقلاب ایران در بسیج کل منابع یک فرهنگ یعنی اسلام برای هدایت نیروها علیه آمریکایی های شرور و شیطان و نیز یادآوری نارضایتی های ژرف تر جهان سوم علیه غرب نهفته است (فولر، ۱۶۵:۱۳۷۷). به عبارت دیگر اسلام‌گرایی، دلالت معنایی بود که از این پس به عنوان مدلول دال انقلاب اسلامی به دنیای نمادین و واژگان زندگی روزمره درغرب افزوده شد. این معنا در واقع مابه ازای دال تهدید در گفتمان واقع‌گرایی قلمداد می‌شد.

اگر ادبیات سیاسی و امنیتی در غرب را از این زمان مورد ملاحظه قرار دهیم، به این جمع بندی می رسیم که اسلام‌گرایی در جهان‌ را به هژمونی اسلام‌ سیاسی در ایران نسبت می‌دهند و با بهره‌گیری از مفاهیمی که مولود گفتمان واقع‌گرایی بوده اند، هرگونه اسلام‌گرایی در«تهدیدی» برای منافع غرب می دانند و آن را «ناشی از اقدامات ایران دانسته اند»(متقی، همان:۵۰). فضیل ابوالنصر با اشاره به بازنمایی انقلاب اسلامی به مثابه تهدید از رهگذر اسلام بر این باور است غرب این واقعیت را که «انقلاب اسلامی در ایران جزئی از وضعیت حرکت اسلامی است که جهان عربی – اسلامی را درهم پیچیده است و ایران همه آن نیست» (ابوالنصر،۱۱۸:۱۳۷۸) نادیده می‌گیرند. او می‌نویسد وسایل تبلیغاتی غرب به دلیل تعارض نسبت به حرکت اسلامی با انتشار اخبار فراوان سعی می‌کنند آن‌ را به «لولویی» به نام ایران نسبت دهند(همان).

بنابراین نظر به محوریت انقلاب اسلامی در تحولات جهان اسلام، آمریکا – غرب نیز عمدتاً رابطه متقابلی بین اسلام‌ سیاسی و انقلاب اسلامی ایجاد کردند و کوشیدند تقابل با ایران ‌را نیز در چارچوب همان تقابل با اسلام قرار دهند، زیرا به هر حال انقلاب اسلامی یکی از رویدادهای اصلی در رشد جریان اسلام‌ سیاسی و گفتمان تقابل با غرب بوده ‌‌است(ماه پیشانیان،۱۴۸:۱۳۸۸). جرجیس انقلاب اسلامی را در شکل‌گیری نگرش های رادیکال جدید در غرب در مورد اسلام‌ سیاسی مهم می‌داند. او به نقل از ریچارد کاتم می‌نویسد: با توجه به عدم تمایل و نیز عدم توانایی اتحاد شوروی برای ایفای نقش دشمن از اواسط دهه ۱۹۸۰ به این سو، خیلی روشن و قانع کننده بود که سیاست ایالات متحده ایران‌ را هدف مناسبی یافت(جرجیس،۱۳۷:۱۳۸۹).

۲. پایان جنگ سرد، بحران هویت و نیاز به دگر هویت زا

به اعتقاد برخی از صاحبنظران همچون جوزف نای، نویسنده کتاب «قدرت نرم» نقشی که در دوران جنگ سرد به کمونیسم داده شده بود، پس از فروپاشی شوروی به اسلام داده ش د(نای، ۱۳۸۷: ۱۲۲). با کاهش قدرت اتحاد شوروی در نیمه دوم دهه ۱۹۸۰ و ارتقای موقعیت غرب در نظام بین‌الملل تقابل‌گرایی غرب با اسلام‌ سیاسی و حوزه‌های تاثیر پذیرفته از انقلاب اسلامی افزایش یافت و رویکرد اسلام‌هراسی جایگزین کمونیسم هراسی شد. بدین صورت که با فروپاشی نظام دو قطبی، غرب که از نظر ذهنی با دشمنی ساختاری و منسجم به عنوان کمونیسم عادت و خو یافته بود، بعد از اتمام جنگ سرد و به هم ریختن نظم بین‌المللی پیشین، هراس از اسلام را جایگزین هراس کمونیسم کرد (سجادپور،۲۶:۱۳۸۹). باید به این موضوع توجه داشت که غرب – آمریکا در تمام دوران جنگ سرد، ‌به علت اهمیت نقش سیاست های فرهنگی در پیروزی در جبهه سیاسی جنگ سرد،‌ درگیر نوعی جنگ سرد فرهنگی با شوروی بودند که این جنگ تا فروپاشی شوروی ادامه یافت.

اما با پایان یافتن جنگ سرد بین آمریکا و شوروی، جنگ سرد فرهنگی نیز به نوعی فروکش کرد و آمریکایی ها جبهه دیگری را برای جنگ فرهنگی باز کردند؛ جبهه ای که البته تا حدودی به موازات جنگ نظامی است، چراکه آمریکا عملا در خاک سه کشور عراق، افعانستان و پاکستان درگیر جنگ است. به عبارت دیگر در این زمان آمریکا- غرب نیاز به دشمنی جدید برای تعریف مرزهای هویتی خود داشتند. ساموئل هانتینگتن در مورد ضرورت دگرسازی در این دوره در جهت تبیین هویت «خود» می‌گوید «اگر بربرها وجود خارجی ندارد، باید در پی خلق آن باشیم جهان با مفاهیم متضاد بهتر درک می‌شود، همسازی طبیعی، توهم خطرناکی است (هانتینگتن، ۳۲۰:۱۳۸۹). این موقعیت به تدریج به گفتمان و هویتی داده شد که از قابلیت های لازم برای کسب این‌ جایگاه برخوردار بود. اسلام‌ سیاسی پس از جنگ سرد این نقش را ایفا کرد. اسلام‌ سیاسی و منطقه کانونی اش یعنی خاورمیانه در این شرایط به مثابه فرصتی برای منازعه گفتمانی و بازنمایی به صورت امری منفی مدنظر قرار گرفت. اسلام‌ سیاسی اگرچه به دلیل به حاشیه‌رانی معنای مرجح غرب در نظام بین‌الملل یا حداقل جوامع اسلامی تهدید بود اما از این زاویه که به تعبیر دریدا به عنوان یک «غیر سازنده» عمل می‌کرد و زمینه انتشار نشانه‌‌های گفتمانی غرب را در درازمدت فراهم می‌کرد یک فرصت نیز محسوب می‌شد. در واقع در سایه بازنمایی اسلام‌ سیاسی، زمینه و فرصت هویت بخشی به «دیگری» آن‌گونه که گفتمان «خودی» ایجاب می‌کرد، فراهم می‌شد. پس از فروپاشی شوروی در واقع اسلام و واحدهای سیاسی مهم جهان اسلام چون ایران که به دلیل انقلاب اسلامی ویژگی‌های لازم را برای معرفی به عنوان یک دگر رادیکال داشتند، جایگزین دشمن سابق شدند. از دیدگاه صاحبنظران «این روزها، دیگر خیلی عادی شده‌ که مفاهیم و نشانه‌‌هایی چون «امپراتوری شر» که پیش از این برای اتحاد جماهیر شوروی به کار برده می‌شد، برای اسلام و جوامع اسلامی استفاده شود. بنابراین به تدریج پس از فروپاشی شوروی، رشد اسلام هراسی (وحشت و ترس غیرمنطقی از اسلام) و غیریت‌سازی از کشورهای کانونی حوزه نفوذ اسلام، توسط ساخت های نژادپرستانه غرب تقویت و تشدید شده‌ است. در جهان غرب عاری از کمونیسم [که در دوران جنگ سرد، به عنوان تهدیدی علیه این تمدن محسوب می شد] بعد از فروریختن دیوار برلین در سال ۱۹۸۹، اسلام جایگزین مناسبی برای کمونیسم شده‌ است (مهدی زاده، ۱۳۸۷: ۹۶). البته این تحول به تدریج و در اثر تحولات مختلف روی داد. اسلام از همان ابتدا به عنوان یک دگر رادیکال غرب مطرح شد، اما چنان‌چه شیرین هانتر گفته این موضوع و برخورد اسلام متاثر از تهدید اتحاد جماهیر شوروی و ترس از نزدیکی کشورهای اسلامی به این کشور به تدریج علنی شد. پس از موضوع تنش زدایی و همزیستی مسالمت آمیز با شوروی سابق، آمریکا «ابرقدرت تضعیف شده»، تصور می‌شد و علائم این ضعف در دوران ریاست جمهوری جیمی کارتر که با کمونیست ها مدارا می کرد، پدیدار شد. آمریکا در این دوره، نیکاراگوا را از دست داد و انقلاب ساندنیست ها موجب واژگونی حکومت طرفدار آمریکا در آن کشور شد. ایران یکی از مهم‌ترین پایگاه هایی بود که از دست رفت. متعاقب انقلاب، اشغال سفارت آمریکا در ایران و بحران گروگان‌گیری، حیثیت آمریکا را در سطح جهانی به چالش طلبید و بنابراین شرایط به‌گونه‌ای بود که برساختن یک دگری رادیکال غرب را ضروری می کرد، اما می‌توان گفت تا سال ۲۰۰۰ به دلایل مختلف هنوز اسلام‌ سیاسی و ایران به عنوان دگر رادیکال و هویتی غرب تثبیت نشد. از این رو سال‌های بین انقلاب اسلامی تا سال ۲۰۰۰ را باید دوران خلأ (دهشیار،۱۸۳:۱۳۸۶) یا حداقل فقدان پیوند‌یابی گفتمان‌های غرب در مورد اسلام – ایران دانست. اظهارات مختلف نشان‌‌دهنده سازش‌گرایی غرب با اسلام‌ سیاسی با هدف افزایش توانایی در مهار کمونیسم است. برژینسکی به صراحت گفته بود که مهار کمونیسم شوروی مستلزم پرهیز از هرگونه اقدام نظامی است که ممکن است مخالفین اسلامی را به طرف روس‌ها سوق دهد. به ویژه باید از رویارویی نظامی ایالات متحده و ایران پرهیز کرد (جرجیس،۱۳۰:۱۳۸۹).

۳. نقش اس

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.