پاورپوینت کامل گوهر و هنردر شاهنامه و بازتاب آن در ادب فارسی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
3 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل گوهر و هنردر شاهنامه و بازتاب آن در ادب فارسی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل گوهر و هنردر شاهنامه و بازتاب آن در ادب فارسی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل گوهر و هنردر شاهنامه و بازتاب آن در ادب فارسی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :

یکی از کلیدی ترین مباحث شاهنامه‌شناسی مبحث گوهر و هنر در این حماسه است. از دیدگاه شاهنامه جهان‌آفرین، جهان کهین: مردم و جهان مهین: گیتی را هر یک با گوهری وی‍‍ژه آفریده است و هر دو ناگزیر‌ند، فرمان گوهرها‌یشان را گردن گذارند امّا به گوهر جهان کهین (مردم) اختیار خویش را تفویض کرده و چونین است که آدمی از جوهره‌ی دیگری به نام هنر نیز که محصولِ اِعمال همین اختیار خداداد است برخورداری حاصل کرده است.

چکیده: یکی از کلیدی ترین مباحث شاهنامه‌شناسی مبحث گوهر و هنر در این حماسه است. از دیدگاه شاهنامه جهان‌آفرین، جهان کهین: مردم و جهان مهین: گیتی را هر یک با گوهری وی‍‍ژه آفریده است و هر دو ناگزیر‌ند، فرمان گوهرها‌یشان را گردن گذارند امّا به گوهر جهان کهین (مردم) اختیار خویش را تفویض کرده و چونین است که آدمی از جوهره‌ی دیگری به نام هنر نیز که محصولِ اِعمال همین اختیار خداداد است برخورداری حاصل کرده است. بنا به مندرجات شاهنامه، انسان به یاریگری هنر می‌تواند سرانجام راه تدویری سرشت خود را به طریق سرنوشت پیوسته و دایره‌ی کمال خویش را فراهم آورد و بدین ترتیب در عین حالی که نخستین فطرت است، پسین شمار هم باشد. به انگاشت این مقاله، تمامت شاهنامه در حقیقت نمایش تفصیلی این دو بیت از این حماسه بی‌بدیل است:

تو را از دو گیتی برآورده‌اند؛ به چندین میانجی بپرورده‌اند؛

نخستین فطرت، پسین شمار، تویی! خویشتن را به بازی مدار!

مقـــدمه

بنا به مندرجات ذیل وا‍ژه‌ی گوهر در لغتنامه‌ی علامه دهخدا، گوهر، در زبان ما، معانی متعدد دارد که از آن میان چند معنی از اهمیّت بالاتری برخوردارند: یکی گوهر به معنی عناصر اربعه: آتش، باد، آب، و خاک که فردوسی از آنها در مقدمه‌ی شاهنامه، با لفظ چارگوهر یاد کرده است:

چو این چار گوهر به جای آمدند، ز بهر سپنجی سرای آمدند. (شاهنامه: ۱/ ۵/ ۴۲-۴۳)

براین بنیاد، هر پدیدار مادی این جهانی، گوهری مستقل است. اختصاصاً به مروارید نیز گوهر می‌گویند. امّا معنی مورد نظر ما در این مقاله بنا به لغتنامه‌ی دهخدا گوهر به معنی حقیقت، ذات، اصل، اساس، سرشت، طبیعت، نهاد، طینت، جبلّت و فطرت هر چیز و کس است. این همان بخش از وجود هر پدیدار است که سر و بنیاد همه‌ی دگرگونی‌های پدید‌آینده در آنجا آغاز می‌گیرد .

به باور فردوسی، جهان با آفریننده‌ی خویش، هم گوهر است و بالمآل مردم که صورت فشرده و درهم تنیده‌ی جهان است با وی هم گوهر خواهد بود. می‌توان تصویر این برداشت را چونان زاویه‌ای مجسّم کرد که رأس آن همان حقیقت آن: آفریننده و اضلاع دو گانه‌ی آن عوالم صغیر و کبیر یعنی جهان و مردم است.

فردوسی از همان آغاز شاهنامه، در نخستین مصراع آن، از حقیقت هم‌بُنی و هم‌سرشتی انسان و خدا، پرده برداشته است. وقتی ما مقدمه‌ی شاهنامه را می‌خوانیم می‌فهمیم با چه آدمی طرف هستیم. از جمله در سرآغاز شاهنامه، آن بیت اولّی را که می‌خوانیم متوجّه می‌شویم که فردوسی در عین حال که با نام خدا شروع کرده، طوری سخن خویش را آغازیده که ما می‌توانیم حتی اگر او در ذهنش نبوده، سر‌‌‌آغاز این کتاب را به نام انسان بدانیم. اصلاً تمام شاهنامه، ستیز میان زمین و آسمان است. جنگ بین کوشش و بخشش، تدبیر و تقدیر، جبر و اختیار، از اوّل تا آخر.

فردوسی سر‌آغاز سخنش را به نام “خداوند جان و خرد” که می‌گوید، خوب معلوم است که با نام خدا شروع می‌کند، چون خداوند است که خرَد را آفریده است و از جان خودش همال برایش گذاشته است. این آفرینش عقل کل که در اندرون خویش، نفس کلّی را هم داشته باعث پیدایش این عالم شده است. این را نمی‌توانیم شک کنیم که خداوند جان و خرَد، خداست امّا از سوی دیگر خداوند، در زبان و ادبیّات ما به معنی صاحب و مالک و دارنده‌ی هر چیزی است. همیشه هم همین طور است نه این که این بار در زبان فارسی به این معنا به کار رفته است. کاربردها‌ی خداوند به عنوان صاحب، اگر جداً بررسی شود در نظم و نثر دری بیشتر از خدواند به معنی خدا است. شما خدا به معنای صاحب را در پس نام‌های مرکّب بسیاری می‌بینید. دهخدا یعنی صاحب ده، کدخدا یعنی دارنده‌ی کد و خانه خدا، یعنی صاحب خانه.

ما آدمیان، با خدای جهان، هم گوهریم و هنرمان هیچ جز این نیست که گوهر الهی را از قوّه به فعل در آوریم. سنایی در حدیقه(۱۳۶۸، ص۳۷۳) سروده است:

تو به قوّت، خلیفه‌ای به گهر؛ قوّه‌ی خویش را به فعل آور.

این هم‌گوهری به دلیل آن است که خدا، جان خود را در ما دمیده و خرد را برای یاریگری‌مان آفریده است و ما باید به یاری آن، گوهر خویش را از قوّه به فعل آوریم. شیخ اشراق در یکی از مصنّفات فارسی خود موسوم به بستان القلوب (سهروردی: ۱۳۸۰: ۳/ ۳۶۹-۳۷۰) با بیانی رمزی از این هم‌گوهری پرده برداشته است: «من در ولایت یمن بودم که صنعا گویند. پیری را دیدم سخت نورانی، سر و پای برهنه می‌دوید. چون مرا بدید، بخندید و گفت: امشب خوابی عجیب دیده‌ام. بیا تا با تو بگویم. من پیش رفتم. پیر مرا گفت: دوش در خواب جایی عجیب دیدم، چنان که شرح آن نمی‌توانم کرد و در آن میان شخصی دیدم که هرگز به حسن او ندیده‌ام و نشنیده. چون در او نگاه کردم از غایت جمال او مدهوش شدم. فریاد از نهاد من بر آمد. گفتم مبادا که ناگاه برود و من در حسرت او بمانم. بجستم و هر دو گوش او محکم بگرفتم و در او آویختم و چون بیدار شدم هر دو گوش خود را در دست خود بدیدم. پس از آن گفتم: آه! من هذا؟ هذا حجابی.» و اشارت به بدن خود می‌کرد و می‌گریست و می‌گفت: «ما احسن اخونا الحلّاج رحمه الّله.»

اگر من و تو به کشف جوهر درونی‌مان بر‌خیزیم، جهان به جای آن که از معجزه خالی باشد، از کارها‌ی اعتیادی خالی خواهد بود و زهر تکرار، کام هیچ عمل و فکری را تلخ نخواهدکرد. اگر گوهر خویش را بشناسیم، با ترکیب نوالفبای آن، که همان هنر است می‌توانیم دم به دم جهان‌های تازه‌ای بیآفرینیم. معنی حیات انسان، چیزی جز تسلسل اعجاز نیست و این حاصل نمی‌آید الّا از طریق کشف نیروهای درونی و بهره‌گیری مستمر و بی‌گسست از این نیروها.

در باب هم‌گوهری مردم و خدا، یکی از تکیه‌گاه‌ها، آفرینش سیاووش از فرّه‌ی ایزدی است. سیاووش در پاسخ به سودابه که از او در باب زیبایی رخسارش پرسیده است می‌گوید:

و دیگر که پرسیدی از چهر من بیامیخت با جان تو مهر من

مرا آفرینــنده از فرّ خویش، چنین آفرید ای نگارین ز پیش. (شاهنامه: ۳/ ۲۳/ ۲۹۸-۲۹۹)

ایرانیان با پذیرش گوهر، برای دو عالم کبیر و صغیر (= انسان) (بندهش: ص۱۲۳) ، یعنی عین و ذهن، جهان و انسان، توانستند واقعیّت عظیم تکامل را کشف کنند و سده‌ها پیش از چارلز داروین، تکامل تدریجی کائنات را به صریح‌ترین وجوه خود به بیان آورند. همه‌ی عارفان بزرگ ایرانی از دست سنایی، عطّار، مولانا، عزیز الدّین نسفی و … ‌به تکامل تدریجی– تدویری کلّ کائنات از عقل تا عقل باور دارند. به عنوان نمونه: دریافت نسفی از این واقعیّت شگفت‌انگیز را نقل می‌کنیم: «نفوس جزوی از عالم علوی، اوّل به عناصر و طبایع می‌آیند تا نزول تمام می‌شود و چندین گاه در این منزل می‌باشند و افلاک و انجم دایم گرد عناصر و طبایع می‌گردند و فیض اثرها به عناصر و طبایع می‌رسانند. و مقصود از این همه گشتن آن است که تا نفوس جزوی که در عناصر و طبایع‌اند، پرورش یابند و استعداد عروج حاصل کنند. چندین هزار سال در این مرتبه می‌باشند و پرورش می‌یابند و نام نفس جزوی در این مرتبه، طبیعت است. آن گاه از عناصر و طبایع عروج کنند و به نباتات می‌آیند و اوّل صورتی که از صورت نباتات پیدا می‌کنند صورت طحلب است و این طحلب، گیاهی سبز است که در آب‌ها پیدا می‌آید و به مراتب بر می‌آید و صورت نباتات و اشجار پیدا می‌کنند تا به حدّی که شجر به حیوان نزدیک شود؛ همچون درخت خرما و درخت لُفاّح و درخت واق واق و چندین هزار سا ل دیگر، در این مرتبه می‌باشند و از گردش افلاک و انجم پرورش می‌یابند و در این مرتبه، نام وی نفس نباتی است. آن گاه از نبات به حیوان می‌آیند و اوّل صورتی که از صورت حیوانات پیدا می کنند، صورت خراطین است و این خراطین، کرمی سرخ و دراز و باریک است که در گل و زمین آبناک بود. وبه مراتب بر می‌آیند و صورت حیوانات به تدریج پیدا می‌کنند تا حدّی که حیوان غیر ناطق به حیوان ناطق نزدیک می‌شود، همچون بوزینه و نسناس و چندین هزار سال دیگر، در آن مرتبه می‌باشند و از گردش افلاک و انجم، پرورش می‌یابند و در این مرتبه، نام وی، نفس حیوانی است.‍ آنگاه از حیوان به انسان می‌آیند و اوّل صورتی که از صورت انسان پیدا می‌کنند، به صورت زنگیان است و در این مرتبه نام وی، نفس انسانی است یعنی نفس ناطقه. نفس ناطقه را در این مرتبه نفس امّاره می‌گویند و به مراتب بر‌می‌آیند تا به درجه‌ی حکما رسند و در این مرتبه، نفس ناطقه را نفس لوّامه می‌گویند و به مراتب بر می‌آیند تا به درجه‌ی اولیا رسند و در این مرتبه، ‌نفس ناطقه را نفس قدسی می‌گویند و به مراتب بر می‌آیند تا به درجه‌ی انبیا رسند و در این مرتبه نفس ناطقه را نفس مطمئنه می‌گویند. اکنون به کمال رسید و بر این مزید نباشد و وقت بازگشتن شد؛ یا ایتّها النّفس المطمَئّنه ارجعی الی ربّک، راضَیه مرَضیه فَادخلی فی عبادی وَ ادخلی جنَتّی» ( نسفی، ۱۳۶۲، صص۴۱۱ و۴۱۲)

به تعبیر بیدل، تنها انسان است که به منزله‌ی اوّل و آخر هستی کل، می‌تواند حقیقت حق را بازنماید:

آن حسن که آیینه امکان پرداخت، هر ذرّه به صد هزار خورشید نواخت.

با اینهمه جلوه بود در پرده‌ی غیب؛ تا انسان گل نکرد خود را نشناخت. (۱۳۸۵: ۱/ ۷۶)

سخن بیدل، حامل همان اندیشه است که چند قرن پیش از آن عارفی چون عزیزالدین نسفی(۱۳۴۱، ص ۱۰۲) از آن سخن به میان آورده بود: «ای دوست این نور می‌خواست که جمال خود را ببیند و صفات و اسامی خود را مشاهده کند. تجلّی کرد و از ظاهر به باطن و از غیب به شهادت و از وحدت به کثرت آمد و جمال خود را مشاهده کرد و صفات و اسامی و افعال خود را دید. ای دوست اگر هریک از موجودات این عالم، آینه‌ی نور خدایند امّا آینه‌ی تمام نما و جام جهان‌نما، انسان است. انسان، آخرین آفریده و کامل‌تر و اشرف مخلوقات است.»

بیدل، با زبانی سرشار از کرشمه‌های آشنایی با دوست، وجود انسان را با وجود آفریننده‌ی وی یکی می‌بیند و حقیقت آدمیّت را سحر و اعجاز می‌شناساند و با نمایش تدویری بودن خلقت و درهم آمیختنِ دو کمان آفرینندگی حق و آفریدگی انسان و رسیدن به کمال دایرگی، پیوستگی بدایت و نهایت را خاطرنشان می‌کند . سپس با یادآوری این دریافت عرفانی که فرع‌ها با اصل خود، رجوع می‌کنند، یگانگی‌شان را با اصل و مبدای خویش اعلام می‌دارد . این عارف بزرگوار، جُستن را عین رسیدن و راه را عین منزل به شمار می‌آورد. بر این بنیاد، همه‌ی فروع به اعتبار آن که جویان اصل خویش‌اند، به محض اینکه به سوی او به راه می‌افتند، یگانگی با وی را آغاز کرده‌اند .

اقبال لاهوری(۱۳۶۱: ۱۹۸)، از بیدل هم بلندتر، پرواز می‌کند. او آدمی را ساز نوای عشق می‌خواند. هم راز به حساب می‌آورد و هم گشاینده‌ی راز می‌شمارد. از اینها شگفت‌انگیزتر آن که کار وی را مکمّل کار خدا اعلام می‌دارد و سرانجام بی‌باکانه انباز ایزد متعال معرفّی می‌کند:

نوای عشق را ساز است آدم؛ گشاید راز و خود راز است آدم.

جهان او آفرید، این خوبتر ساخت؛ همان با ایزد انباز است آدم.

فردوسی (شاهنامه: ۱/ ۶/ ۶۱-۶۷) پس از آن که در باب آفرینش گوهرهای چهار گانه: آب، باد، خاک، آتش و نیز گیاهان و حیوانات به کوتاهی سخن می گوید؛ از آفرینش انسان یاد می‌کند:

چو زین بگذری مردم آمد پدید شد این بندها را سراسر کلید

سرش راست بر شد چو سرو بلند به گفتار خوب و خرد کار بند

پذیرنده‌ی هوش و رای و خرد مر او را دد و دام فرمان برد

ز راه خــــــرد بنگری اندکی که معنیّ مردم چه باشد یکی

مگر مردمی خــیر ه دانی همی جز این را ندانی نشانی همی

تو را از دو گیتی برآورده‌اند به چندین میانجی بپرورده‌اند

نخستین فطرت، پَسین شمار توئی خویشتن را به بازی مدار

این فشرده‌ی اندیشه‌ی سراینده‌ی شاهنامه، در باب هستی انسان است. چنانکه می‌بینید فروسی، انسان را شاه کلید همه‌ی بندهای جهان آفرینش شمار کرده و برترین ویژگی‌های او را، استقامت قامت، سخنگویی و خردمندی دانسته است و پس از آنکه خاطر نشان کرده است که نباید به ظاهر آدمی نگریست و باطن وی را که اصل آفرینش است نادیده انگاشت. در دو بیت پایانی، انسان را حاصل جمع آفرینش دو جهان پیدا و پنهان و مقصود از همه‌ی آفرینش‌ های پیش از خود دانسته و در نهایت وی را آغاز و انجام هستی به حساب آورده است.

انسان شاهنامه، انسانی در حصار بخت است و بخت هم از بیرون: از سپهر برین و هم از درون: ‌از گوهر و سرشت او را در چنگ خویش دارد. نه از خود می‌تواند گریخت و نه جز به آسمان می‌تواند آویخت. او به سوار آهنینی می‌ماند که در ایوان قیصر، معلّق در فضا ایستاده بود و خرّاد، پرده از راز آن برگرفت؛ از سویی اسیر سرشت آهنین خویش و از سوی دیگر در حصار مغناطیس گرداگرد خویش است. انسان حماسه، انسانی است که دو بال پنهان گوهر و بخت، وی را به حالت تعلیق نگه‌ داشته است.

بخت همان گوهر جهان است که ما آدمیان به ناگزیر از آن پیروی می‌کنیم، همان که به تعبیری دیگر در شاهنامه، ‌بخشش خوانده شده است. امّا گوهر ما آدمیان چیست؟ و ما از این واژه‌ی دیرسال در زبان مادری خود، چه مفهومی در اندیشه داریم؟ هرکسی با ویژگی‌های تنی و روانی، ظاهری و باطنی خاصّ خویش از مادر می زاید و مراد از گوهر معمولاً برهم نهاده‌ای از ویژگی‌های نفسانی است که هرکس از آغاز به دنیا آمدن با خویشتن دارد. در حقیقت آمیزه‌ای از قوانین پنهانی است که بر وجود هر کسی فرمان می‌راند و شخص نمی‌تواند از مراعات آنها سرپیچی کند. عواملی چند در ساخت گوهر آدمی دست اندرکارند؛ از این قرار: ۱) نژاد، ۲) تبار و دودمان، ۳) جنسیت.

پس از آن که یگانگی با مادر، پایان می‌گیرد، عوامل دیگری در کار می‌آیند و ساخته‌ی نژاد و تبار و جنسیت را پرداخت می‌کنند. یعنی گوهر را از قوّه به فعل می‌آورند. این عوامل عمدتاً از محیط اجتماعی، آموزش و پرورش و تجارب شخصی سرچشمه می‌گیرند. بنابراین در تشخّص گوهر هر کس، عوامل ششگانه‌ی نژاد، تبار، جنسیت، محیط، آموزش و پرورش و تجربه، صاحب نقش‌اند و آدمیان به حسب چند و چون برخورداری‌شان از این شش آبشخور، از هم متمایزند. آن که زن به دنیا می آید، با آن که مرد از مادر می‌زاید، تفاوت جوهری دارد و در نتیجه، سرنوشت این و آن نیز تفاوت خواهد داشت. ترکان و ایرانیان و تازیان، خود به خود به دلیل اختلاف در نژاد، در گوهر نیز مختلف‌اند و بالاخره آن که از تبار شاهان و مهتران است با آن که از دوده‌ی کهتران و غلامان است، گوهری یگانه نخواهد داشت. بر همین قیاس محیط و تعلیم و تربیت و تجارب شخصی هر کسی، در سو دادن به زندگی و سرنوشت وی، بی‌تأ‌ثیر نمی‌تواند بود.

بیست و چند سال پیش، هنگام نگارش از رنگ گل تا رنج خار(سرامی، ۱۳۶۷: ۷۷۴) به قهرمانان شاهنامه چونان، موجوداتی سه بعدی نگریسته و نوشته بودم: اگر گفتار و کردار و پندار را ابعاد اصلی داستان به شمار آوریم، قهرمان، حجمی است که از حاصل ضرب این ابعاد به دست می‌آید و اگر بخواهیم شخصیّت قهرمان داستانی را به بررسی گیریم، ناگزیر از مراجعه به کار و سخن و اندیشه‌ی او خواهیم بود. بدین‌سان هر قهرمان، تمامت داستان خویش است. امروز پس از این همه سال می‌خواهم خاطر نشان کنم که انسان همانند همه‌ی موجودات عالم، واقعیتی چهار بعدی دارد و کردار، گفتار و پندار وی که به منزله‌ی طول و عرض و عمق اویند، بعد چهارمی را هم یدک می‌کشد. که همان زندگانی او در زمان است و بی لحاظ زمان زیستن، هر شناختی از او ناتمام و ابتر است. با چنین نگرشی در می‌پذیریم که انگیزه‌های قهرمانان شاهنامه، در همه‌ی رفتارهای عینی و ذهنی‌شان‌، همان انگیزه‌های بشری است و در همه‌ی پدیدارهای داستانی از آمیزش و آویزش عناصر متضادّ درونی و بیرونی به پیدایی می‌آیند. نیاز، آدمی را به برآوردن خویش بر می‌انگیزد و پس از آن او را آز فرا می‌گیرد و چون سود هرکس زیان دیگری است، آزمندی کسی، نیازمندی دیگری را باعث می‌آید و در این میان کین و جنگ میان کسان در می‌گیرد و رشک و خشم از خواب بر می‌خیزند و زندگی را به آوردگاهی خون آلود بدل می‌کنند و بدین سان دشمنی آغاز می‌گیرد. از سوی دیگر همین نیاز آدمیان را به هم پیوند می زند. زن، فرمان شوی را گردن می نهد؛ کِه از مِه اطاعت می‌کند و از این میان، مهربانی، فرمان و آئین پدید می‌آیند. نام و ننگ، خوب و بد، سزاوار و ناسزاوار معنا پیدا می‌کنند و بر این گونه، دوستی رنگ می پذیرد؛ گروه‌ها و اجتماعات بشری با آیین‌های گوناگون به پیدایی می‌آیند و هر گروهی با اجزای خویش، احساس همبستگی و پیوستگی می‌کند و از آنچه از او نیست فاصله می‌گیرد و از این فاصله‌ها، درگیری‌های قومی و ملّی رو می‌کنند.

کسانی از پژوهندگان، خواسته‌اند، انسان‌های این حماسه را انسان‌هایی کامل ‌نشان دهند. امّا آن چه از غور و درنگ در احوال قهرمانان این اثر می‌توان دریافت این است که جز چند استثنا همانند کیخسرو، سیاووش و…. صدها قهرمان شاهنامه، همه دارای نقصان‌ها و کاستی‌های آشکارند. از خود باید پرسید که چگونه ممکن است آدمیانی که با بندهای گوناگون پنهان و پیدا می‌زیند، انسان‌هایی که وابسته به آب و خاک، پیوسته به خون و خویشی، گرویده به آیین و فرمان و تنیده به نام وننگ‌اند، می‌توانند انسان‌هایی کامل باشند!

قهرمان حماسه از غرایز خویش الهام می‌گیرد و خردمندی او که برگرفته از غریزه‌ی مجرّب وی است همواره زنجیر مبدأ خویش را به پای دارد. به همین دلیل است که با تمام ارادتی که فردوسی به عنوان سراینده‌ی حماسه نسبت به خرَد می‌ورزد، در داستان‌‌هایی که پرداخته است، خرد، بزرگ فرماندار نیست و بزرگترین قهرمانان این اثر، هریک به گونه‌ای گسسته خرد و پای به بندند.

قهرمانان حماسه‌ی ملّی ما آدمیانی دارای گوشت و پوست‌اند و از همان غرایزی برخوردارند که من و تو برخوداریم. بنابراین اگر چنان که گفتیم از استثناها بگذریم، همه مظاهر نقص بشری‌‌اند رفتار بزرگترین شاهان: کاووس، کیخسرو، گشتاسب، اسکندر، اردشیر، بهرام گور، کسری و خسرو پرویز را بارها ناخردمندانه می‌بینیم. با دوست‌داشتنی‌ترین شاهزادگان شاهنامه، ایرج، سیاووش، فرود، اسفندیار و نوش‌زاد، گاهگاه در حال انجام کارهای بی‌منطق، دیدار می‌کنیم. با دستورانی دانا چون جاماسب و بوذرجمهر گاه در نهایت خردباختگی رویاروی می‌شویم. زنان شاهنامه را تقریباً همه جا در حال بردگی چشم‌ها و گوش‌هایشان می‌نگریم. حتّی پیامبران این حماسه؛ زرتشت، مانی، مزدک را چندان خردمند نمی‌یابیم. یکی را برافروزنده‌ی آتش جنگ میان ایرانیان و تورانیان، در عهد ارجاسب و گشتاسب می‌بینیم؛ به تماشای پوست انباشته از کاه دیگری بر فراز دار می‌ایستیم و با سدیگر که مبلّغ غارت و مروّج هرج و مرج است، در کنار یکصد هزار قربانی در خاک کشته‌‌اش دیدار می‌کنیم. حتّی ابر قهرمان شاهنامه، تقدیر بی‌پیر، فریاد فردوسی را بر‌آورده است و چندان لاابالی است که حکیم توس دیوانه‌اش می‌خواند. بنابراین در شاهنامه به جستجوی انسان کامل نمی‌توان رفت و اصلاً انسان حماسی، انسانی است در مرز میان خامی و پختگی و در این اثر بزرگ، هیچ انسان سوخته‌ای سراغ نداریم؛ حتّی سیاووش که از میان کوه آتش گذشته است‌، از سوختگان نیست، هیچ قهرمانی در شاهنامه نمی‌شناسیم که از نقص مبرّا باشد. همه‌ی پلنگانی که از این بلندی، از زمین به سوی آسمان بر می‌جهند و شکار ماه را می‌بسیجند، به پستی فرو می افتند.

در باور فردوسی گوهر و هنر، در عین حال که دوگانه می‌نمایند، بودی یگانه دارند. دقیقاً به مصراع‌های بیتی واحد می‌مانند. مصراع دوّم گرچه در پیدا آفرینشی ثانوی دارد امّا در پنهان، خلقت مصراع اوّل هم در گرو اندیشیدن به اوست و هر دو مصراع در تحلیل نهایی با هم یگانگی دارند. حقیقت این یگانگی در دوگانگی را از بدو تولّدمان با یادگیری تدریجی زبان، واژه ها و قواعد دستوری، لختک لختک فرا می‌گیریم. لفظ و معنی به ما یگانگی ظاهر و باطن، عین و ذهن را می آموزاند به همانگونه که اجزای هر جمله‌ای، از یگانگی جبر و اختیارمان آگاهی می‌دهد: زبان هم حقّانیت وجود اضداد را به کودکان می‌نمایاند و هم به یاری یک یک سلول‌های خویش– هجاها را می‌گوییم – چند و چون ترکیب کردن آنها را به آسانی به آنان، در طول زمان می‌آموزاند و این آموزش عظیم زبان، از نخستین لحظه‌های زادن تا واپسین دمدمه‌های بودن، در کار است. همین، ما آدمیان را تا هستیم وامدار زبان‌مان کرده است. هرچند شاعرانه می‌نماید می‌خواهم بگویم، زبان همه‌ی ما را از سویی آزاد و از سوی دیگر اسیر می‌خواهد تا در سرنوشت آزاد اسارت‌آمیز او، با وی انبازی داشته باشیم. اندکی به زبان خود، در دهان، بیاندیشید. از ناحیه‌ی تحتانی در اسارت است امّا در قلمرو خویش: دهان، آزاد آزاد؛ و می‌تواند به هر جانب که بخواهد چرخش کند.

«مفهوم کلّی انسانیّت و انسان‌باوری بر پایه‌ی این انگاره نهاده شده است که نوع بشر، در فطرت انسانی یکسانی، شریک‌اند.» (فروم، ۱۳۶۰: ۳۱) مطالعه‌ی شاهنامه نشان می‌دهد که با وجود انسان‌های انگشت‌شماری که پاک یا پلشت مطلق‌اند، اکثریّت همواره گوهری دو سویه دارند. به قول فروم (همان، ص۱۸۱): «باور دارم که جانی بالفطره یا قدّیس مادرزاد، استثناهایی در حیات انسانی‌اند. اکثریّت ما تمایل توأمان به خیر و شر داریم، با این تفاوت که چند و چون این خصال در افراد هم پایه نیست. هر انسان، آیینه‌ی انسانیّت است. هوش، سلامت و استعداد ما گوناگون است، با اینهمه جز یک نیستیم. در درون ما همگان: قدّیس و تردامن، خردسال و بزرگسال، ‌نهفته؛ و هیچکس مولا یا قاضی دیگری نمی‌باشد. همه‌ی ما با بودا بیدار گشته‌ایم و با عیسی مصلوب شده‌ایم و با چنگیزخان، استالین و هیتلر به مسلخ رفته‌ایم.»

جهان آفرینش را سامانه‌ای است دو قطبی و هندسه‌ای که بر آن فرمان می‌راند، بیضوی است. براین بنیاد، هستی، همواره با دو کانون، سر و کار داشته و خواهد داشت. تقریباً همه‌ی ابرفرهنگ‌ها‌ی بشری، واقعیّت‌شان را از نوسان مستمر میان کانون‌های دوگانه‌ی بیضیِ شدن به حاصل آورده‌اند. چونین است که همه‌ی فرهنگ‌ها، به انسان نیز که عصاره‌ی جهان آفرینش است به مثابه‌ی نظامی دوبن و دوبنیان می‌نگرند. از زمانی که نخستین آدمیان، سکوت میلیون‌ها ساله‌ی خویش را با ابداع بی‌چون و چرایشان: زبان، درهم شکستند و در برابر هر معنایی، لفظی را نشاندند، آشکارا این دو بنی ازلی، به ذهن پسران و دختران مشی و مشیانه، رسوخ کرد. همه‌ی چند هزار زبان مردم آفرید، بربنیاد همین دو بنی، در کار برقراری تمام داد و ستدهای پیدا و پنهان ما آدمیان با یکدیگرند. هر فرهنگ لغتی، نمایش تفصیلی این دو قطبیّت روان آدمی است. یکی از ابعاد چهار‌گانه‌ی مادّه، زمان است و زمان امری دو قطبی است. پایی در گذشته و دستی بر آینده دارد و همین دو‌گانگی، همه‌ی پدیدارهای جهان را در ذهن ما آدمیان دو قطبی کرده است.

پیوسته، کمان هر واژه‌ای در زبان به یاری کمان واژه‌ی مقابل خود به چرخ دوّار به هم بسته‌ی معنی تمام عیار، تبدیل تواند شد. یکی از این دو‌گانه‌های زبانی، دو‌گانه‌ی هنر و گوهر است. دوگانه‌نگری، اساس و زیر ساخت تفکّر بشر، در تمامت ابر فرهنگ‌ها است. این همان است که از آن به “منطق دو قطبی” تعبیر می‌کنند:” منطق دو گانه (

Binary logic

) بنیادی‌ترین مفهومی است که تفکّر انسانی، بر اساس آن استوار است. بنا بر دیدگاه دریدا (سربندی، ۱۳۸۷: ۱۸۴): فکر بشر همواره، دو قطبی بوده است؛ بد و خوب، هستی و نیستی، درست و غلط، راست و دروغ، ذهن و عین و… و هرگز هیچ یک از این دو قطب به تنهایی وجود نداشته؛ همواره یکی منجر به دیگری شده است. از سوی دیگر در تقابل‌های دوگانه، همواره یکی بر دیگری برتر می‌شود. اصولاً بنا به تفکّر ایرانی، آفرینش، همه‌ی رونق، جمال و جلال خود را مدیون ثنویّت اندرونی خویش است. جهان‌آفرین همه‌ی پدیدارها را جفت آفریده است و تنها خداست که یار و جفت ندارد. انسان شاهنامه‌ای، از اندرون در اسارت گوهر و سرشت خویش است و از بیرون، اختران بر او چیره‌اند. سامانه‌ی گوهری ما آدم‌ها را هم اختران، پدید آورده‌اند.

در نگاه شاهنامه باید فرمان گوهر و پس از آن سپهر برین و در نهایت جهان‌آفرین را گردن گذاریم و برنامه‌ریزی وی را پاس بداریم. فردوسی در پایان پادشاهی اسکندر با سپهر برین گفت و شنودی تأمّل‌برانگیز دارد که به میانجی مطالعه‌ی آن می‌توان نظریه‌ی انسان‌شناسی وی را دریافت کرد. او در آغاز چرخ بلند را مخاطب قرار می‌دهد و پیری خود و ناتوانایی‌های گوناگون اعضا و جوارح خویش را به وی نسبت می‌دهد و او را بی‌وفا و تاریک‌رای و ناخردمند می‌خواند و تهدید می‌کند که در” روز بازپسین ” از او به یزدان داوری خواهد برد. امّا چرخ برین، پس از شنفتن گلایه‌های او، به آگاهی وی می‌رساند که مأمور است و معذور و می‌باید این گلایه‌ها را از خدای خویش داشته باشد. چرخ برین خطاب به وی می‌گوید: امکانات من در قیاس با امکانات تو بسیار کمتر است. تو خردمندی و میان نیک و بد تمیز توانی داد. تو از خور و خواب و نشستن و احوال دیگر برخورداری و هیچ یک از این نعمت‌ها را نصیب من نکرده‌اند. باری این همه گویای این حقیقت است که فردوسی مقام آدمی را از اختران و آسمان‌ها بسی برتر می‌داند :

چنین داد پاسخ سپهر بلند که ای پیر گوینده‌ی بی‌گزند!

چرا بینی از من همی نیک و بد؟ چنین ناله از دانشی کی سزد!

تو از من به هر باره‌ای برتری؛ روان را به دانش همی پروری.

خور و خواب و رای نشستن تو راست؛ به نیک و به بد راه جستن تو راست.

بدین هر چه گفتی مرا راه نیست؛ خور و ماه از این دانش آگاه نیست.

از آن جوی راهت که راه آفرید؛ شب و روز و خورشید و ماه آفرید.

من از آفرینش یکی بنده‌ام؛ پرستنده‌ی آفریننده‌ام.

نگردم همی جز به فرمان اوی؛ نتابم همی سر ز پیمان اوی. (شاهنامه: ۷/ ۱۱۱/ ۱۹۲۰-۲۷)

دیدیم که فردوسی آدمی را آغاز و انجام می‌شمارد و نخستین فطرت و پسین شمار می‌داند. همین انگاشت، در ادب عرفانی ایران، می‌بالد و می‌بالد و به گونه‌ای دیگر از والاترین دریافت‌ه

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.