پاورپوینت کامل تلقی قدما از وطن ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
3 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل تلقی قدما از وطن ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل تلقی قدما از وطن ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل تلقی قدما از وطن ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :

یکی از عمده‌ترین مسائل عاطفی، که حوز گسترده‌ای از تأملات انسان را در دوران ما به‌ خود مشغول داشته، مسال وطن است.

دسته‌ای با شیدایی تمام از مفهوم وطن سخن‌ می‌گویند و جمعی نیز بر آنند که وطن حقیقتی ندارد. زمین است و آدمیان، همه‌جا وطن‌ انسان است و جهان را وطن انسان می‌شمارند.

پاورپوینت کامل تلقی قدما از وطن ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint / محمدرضا شفیعی کدکنی

یکی از عمده‌ترین مسائل عاطفی، که حوز گسترده‌ای از تأملات انسان را در دوران ما به‌ خود مشغول داشته، مسال وطن است.

دسته‌ای با شیدایی تمام از مفهوم وطن سخن‌ می‌گویند و جمعی نیز بر آنند که وطن حقیقتی ندارد. زمین است و آدمیان، همه‌جا وطن‌ انسان است و جهان را وطن انسان می‌شمارند. آنچه مسلم است این است که مفهوم وطن‌ و وطن‌پرستی در ادوار مختلف تاریخ بشر و در فرهنگ‌های متفاوت انسانی وضع و حالی‌ یکسان ندارد. در بعضی از جوامع شکل و مفهوم خاصی داشته و در جوامع دیگر شکل‌ و مفهوم دیگر. حتی در یک جامعه نیز در ادوار مختلف ممکن است مفهوم وطن، به‌ تناسب هیات اجتماعی و ساختمان حکومتی و بنیادهای اقتصادی و سیاسی، تغییر کند؛ چنانکه خواهیم دید.

آنچه در این بحث کوتاه مورد نظر است، بررسی برداشت‌های گوناگون و تصورهای‌ متفاوتی است که وطن در ذهن و اندیش شاعران اقوام ایرانی داشته و در طول تاریخ بیش‌ و کم تغییراتی در آن راه یافته است. در بعضی ادوار به صورت آشکارتری جلوه کرده و زمانی رنگ و صبغ ضعیف‌تری به خود گرفته است و گاه از حدّ مفهوم مادی تجاوز کرده‌ و به عالم روح و معنی گرایش یافته است.

قبل از آنکه بحث اصلی خویش را که تحول مفهوم وطن در اندیش شاعران ایرانی‌ است، بررسی کنیم یادآوری این نکته ضروری است که جستجو در مسال وطن و ملیت‌ به شکل جدید و اروپایی آن – که امروز در سراسر جهان مورد توجه ملت‌هاست – سابقه‌ای چندان کهنسال ندارد، از غرب به دیگر سرزمین‌های جهان راه یافته و در غرب‌ نیز چندان سابق دیرینه‌ای ندارد؛[۱] بیش و کم از قرن هجدهم، و با مقداری گذشت، هفدهم، آغاز می‌شود و یکی از نخستین بنیادگذاران اندیش قومیت، ماکیاولی(۱۵۲۷-۱۴۶۹) ‌سیاستمدار و فیلسوف معروف و نویسند کتاب شهریار است.[۲] اوج فکر قومیت و مسال وطن را در اروپای قرن نوزدهم باید جستجو کرد و در دنبال آن بعضی‌ مسائل نژادی.

چنانکه می‌دانید و یاد کردیم، مفهوم قومیت و وطن در شکل مشخص و فلسفی آنکه‌ در علوم اجتماعی و سیاسی مطرح است و دربار عناصر سازند آن بحث‌ها و اختلاف‌ نظرهای فراوان می‌توان یافت، امری است که اروپا با آن در قرون اخیر روبرو شده است‌ و به مناسبت دگرگونی‌هایی که در نظام اقتصادی ملل اروپا – از زمین‌داری به بورژوازی و در بعضی ملل سوسیالیسم – روی داده حرکت این فکر، دگرگونی‌ها داشته است. بحث‌ از اینکه قومیت چیست و عناصر اصلی و بنیادی آن کدام است، چیزی است که از حوز بحث ما خارج است و باید در کتب اجتماعی و سیاسی جستجو کرد.[۳] به طور خلاصه اشاره‌ای می‌کنیم که در تعریف قومیت – فصل مقوم مفهوم وطن – از وحدت و اشتراک‌ در سرزمین، زبان، دین،‌ نژاد، تاریخ، علایق و دلبستگی‌های دیگری که انسان‌ها را ممکن‌ است در یک جبهه قرار دهد، سخن گفته‌اند. اما هیچ‌کدام از این عوامل به تنهایی سازند مفهوم قومیت و در نتیجه حوز مادی آنکه وطن است، نیست. حتی وضع طبقاتی‌ مشترک – که منافع اقتصادی مشترک را در پی دارد – نیز عامل این مساله نمی‌تواند باشد گرچه دارای اهمیت بسیار است.[۴]

اندیش قومیت ایرانی هم به شکل خاص امروزی آنکه خود متأثر از طرز برداشت‌ ملل اروپایی از مسال ملیت است یک مسال جدید به شمار می‌رود که با مقدمات انقلاب‌ مشروطیت از نظر زمانی همراه است. شاید قدیمی‌ترین کسی که از قومیت ایرانی در مفهوم اروپایی قومیت سخن گفته میرزافتحعلی آخوندزاده (۱۲۹۵-۱۲۲۸ ش) باشد که‌ در این راه نخستین گام‌ها را برداشته و در عصر خود انسانی تند و تیز و پیشرو و حتی‌ افراطی بوده است. میرزافتحعلی‌[۵] و جلال‌الدین میرزای قاجار‌[۶] (۱۲۸۹-۱۲۴۶ ش) و اندکی پس از آن‌ها میرزا آقاخان کرمانی (۱۳۱۴-۱۲۷۰ ش) با شدت و حدت بیشتری‌[۷] بر حسب تحقیق یکی از مورخان معاصر ما، آغازگران و بنیادگذاران اندیش قومیت‌ ایرانی به شمار می‌روند؛ پیش از آن‌ها مفهوم اروپایی قومیت در میان روشنفکران ایرانی‌ رواج نداشته است.

با این‌ همه باید توجه داشت که احساس نوعی همبستگی در میان افراد جامع ایرانی (بر اساس مجموع آن عوامل که سازند مفهوم قومیت هستند) در طول زمان‌ وجود داشته و بیش و کم تضادهای طبقاتی، این عامل را از محدود ذهن‌ها به عالم واقع‌ می‌کشانیده است. همان‌گونه که ناسیونالیسم معاصر در جهان چیزی نیست مگر حاصل جبهه‌گیری اقوام در برابر نیروهای غارتگر، بر اساس پیوستگی منافع مشترک. در گذشته‌ نیز شکل خام و غریزی این قومیت آنجا آشکار می‌شده است که نیرویی در برابر منافع‌ مشترک اقوام ایرانی ‌قرار می‌گرفته است و با کوچک کردن حوز این جهت‌گیری‌ها بوده‌ است که گاه به نوعی ناحیه‌‌گرایی و حتی شهرگرایی و‌ گاه محله‌گرایی می‌کشیده است و مردم بی‌آنکه از عامل اقتصادی و سیاسی این گرایش‌ها آگاه باشند، از این احساس‌ بهره‌مند بوده‌اند. مردم یک محله در یک شهر با مردم محل دیگر‌‌ همان شهر احساس‌ نوعی تقابل داشته‌اند و مجموع آن دو محله در برابر مردمان شهری دیگر و مردمان‌ چند شهر در برابر افراد ولایت دیگر. و این مساله در بزرگ‌ترین واحد قابل تصورش نوعی‌ وطن‌پرستی یا احساس قومیت بوده است که گاه در برخورد با اقوام غیرایرانی تظاهرات‌ درخشانی در تاریخ از خود نشان داده است.

ادبیات فارسی، به گون آیینه‌ای که بازتاب هم عواطف مردم ایرانی را در طول تاریخ‌ در خود نشان داده است، از مفهوم وطن و حسّ قومیت جلوه‌های گوناگونی را در خود ثبت کرده و می‌توان این تجلیات را در صور گوناگون آن دسته‌بندی کرد و از هر کدام‌ نمونه‌ای عرضه داشت.

نخستین جلو قومیت و یاد وطن در شعر پارسی، تصویری است که از ایران و وطن‌ ایرانی در شاهنامه به چشم می‌خورد. در این حماس بزرگ‌نژاد ایرانی که از آغاز تا انجام، ‌ گزارش گیر و دارهای قوم ایرانی با اقوام همسایه و مهاجم است، جای جای، از مفهوم‌ وطن، ایران، شهر ایران،[= ایرانشهر‌[۸]] یاد شده است و فردوسی خود ستایشگر این مفهوم در سراسر کتاب است. اگر بخواهیم تمام مواردی را که عاطف وطن‌پرستی‌ فردوسی در شاهنامه‌ جلوه‌گر شده است نقل کنیم از حدود این مقاله – که بنیادش بر اختصار و اشارت است- به دور خواهیم افتاد. و اینک برگ‌هایی از آن باغ پردرخت:

ز بهر بر و بوم و پیوند خویش / ‌زن و کودک خرد و فرزند خویش‌

همه سر به سر تن به کشتن دهیم‌ / از آن به که کشور به دشمن دهیم‌[۹]

یا:

دریغ است ایران که ویران شود / کنام پلنگـان و شیران شود

همه جای جنگـی ‌سواران بدی ‌/ نشستنگــه نامداران بدی‌[۱۰]

و اسدی در گرشاسپنامه‌، در بیغار چینیان گوید:

مزن زشت بیغاره ز ایران ‌زمین / ‌که یک شهر از آن به ز ماچین و چین‌

از ایران جز آزاده هرگز نخاست‌ / خرید از شما بنده هر کس که خواست‌

ز ما پیشتان نیست بنده کسی ‌/ و هست از شما بنده ما را بسی‌

تا آخر این گفتار که در گرشاسپنامه‌ باید خواند و بیشتر این‌گونه شعر‌ها و عبارات را علام فقید، علی‌اکبر دهخدا در امثال و حکم‌ ذیل: مزن زشت بیغاره ز ایران‌زمین‌[۱۱] نقل کرده است و آنچه ستایش قومیت ایرانی بوده از کتب مختلف آورده است، در حقیقت‌ رساله‌ای است یا کتابی در جمع‌آوری مواد برای تحقیق در جلوه‌های قومیت ایرانی، در کتاب‌های فارسی و عربی قدیم و گاهی هم جدید.

اینگونه تصور از وطن که آشکار‌ترین جلو وطن‌پرستی در دوران قدیم است در بسیاری از برش‌های تاریخ ایران دیده می‌شود و هیچ‌گاه این‌گونه تصوری از وطن، ذهن‌ اقوام ایرانی را‌‌ رها نکرده است؛ با این یادآوری که شدت تظاهرات این عواطف ـ چنانکه یاد کردیم – در برخوردهایی که با اقوام بیگانه روی می‌داده است بیشتر دیده‌ می‌شود. در عصر شعوبیه‌[۱۲] (که فردوسی بر اساس بعضی دلایل، خود از وابستگان به این‌ نهضت سیاسی و ملّی عصر خود بوده است[۱۳])، این عواطف در شکل قومی آن تظاهرات‌ روشنی در تاریخ اجتماعی ما داشته که نه تنها در شعر پارسی ایرانیان، بلکه در شعرهایی‌ که به زبان عربی نیز می‌سروده‌اند، جلوه‌گر است [۱۴]مانند شعرهای متوکلی و بشاربن برد طخارستانی.

از فردوسی که بگذریم، این‌گونه برداشت از مسال وطن در شعر جمع دیگری از شاعران ایرانی دیده می‌شود. چنانکه در شعر فرخی سیستانی آمده است:

هیچ کس را در جهان آن زهره نیست / ‌کو سخن راند ز ایران بر زبان‌

مرغزار ما به شیر آراسته‌ست / ‌بد توان کوشید با شیر ژیان[۱۵]

تا این اواخر در عصر صفویه نیز که شاعران از ایران دور می‌افتادند احساس نیاز به‌ وطن – به معنی وسیع آن را که ایران در برابر هند است مثلاً – در شعرشان بسیار می‌توان‌ دید. چنانکه در این بیت نوعی خبوشانی می‌خوانیم:

اشکم به خاک‌شویی ایران که می‌برد؟ / از هند تخم گل به خراسان که می‌برد؟[۱۶]

در برابر اندیش قومیت و وطن‌پرستی بارزی که شعوبیه و به‌ویژه متفکران ایرانی قرن‌ سوم و چهارم داشته‌اند تصویر دیگری از مفهوم وطن به وجود آمد که نتیج برخورد با فرهنگ و تعالیم اسلامی ‌بود. اسلام که بر اساس برادری جهانی، هم اقوام و شعوب را یکسان و در یک سطح شناخت، اندیشه‌هایی را که بر محور وطن در مفهوم قومی آن‌ بودند تا حدّ زیادی تعدیل کرد و مفهوم تازه‌ای به‌عنوان وطن اسلامی به وجود آورد که‌ در طول زمان گسترش یافت و با تحولات سیاسی و اجتماعی در پاره‌های مختلف‌ امپراتوری اسلامی ‌جلوه‌های گوناگون یافت.

این برداشت از مفهوم وطن در شعر فارسی نیز خود جلوه‌هایی داشته که در شعر شاعران قرن پنجم به بعد، به‌خصوص در گیر و دار حمل تاتار و اقوام مهاجم ترک، تصاویر متعددی از آن می‌توان مشاهده کرد. از وطن اسلامی که در معرض تهاجم کفار قرار دارد، در شعر شاعران سخن بسیار می‌رود و‌ گاه ترکیبی از مفهوم وطن اسلامی و وطن قومی در شعر شاعران این عهد مشاهده می‌شود؛ چنان که در قصید بسیار معروف انوری در حمل غز‌ها به خراسان می‌توان دید. در این قصیده که خطاب به یکی از فرمانروایان‌ منطق ترکستان، در دادخواهی از بیداد غزان، سروده شده گاه خراسان مطرح است و گاه‌ «مسلمانی» به معنی وطن اسلامی و زمانی ایران:

چون شد از عدلش سرتاسر توران آباد / کی روا دارد ایران را ویران یکسر

بهره‌ای باید از عدل تو ایران را نیز گر / چه ویران شده بیرون ز جهانش مشمر

کشور ایران چون کشور توران چو تراست / از چه محروم است از رأفت تو این کشور؟[۱۷]

و این خصوصیت را در رثای سعدی در باب خلیف بغداد می‌توان دید و می‌بینیم که‌ در این شعر نیز، از «ملک مسلمانی» سخن می‌رود. ضعف جنبه‌های قومی ‌از عصر غزنویان آغاز می‌شود‌[۱۸] و در دوران سلاجقه به‌طور محسوس در تمام آثار ادبی جلوه‌ می‌کند. ترکان سلجوقی برای اینکه بتوانند پایه‌های حکومت خود را استوار کنند، اندیش اسلامی ‌مخالف قومیت را تقویت کردند و اگر در شعر عصر سلجوقی به دنبال‌ جلوه‌های وطن و قومیت ایرانی باشیم به‌طور محسوس می‌بینیم که اینان تا چه حد ارزش‌های قومی ‌و میهنی را زبون کرده‌اند. من در جای دیگر‌[۱۹] در بحث از زمینه‌های‌ اساطیری تصاویر شعر فارسی گفته‌ام که: «در دور سامانیان تصویرهایی که شاعران با کمک گرفتن از اسطوره‌ها به وجود آورده‌اند اغلب همراه با نوعی احترام نسبت به‌ عناصر اسطوره است و اسطوره‌ها نیز بیشتر اسطوره‌های‌ نژاد ایرانی است و در دور بعد [‌عصر فرمانروایی ترکان غزنوی و سلجوقی‌] به تدریج، هم از میزان ایرانی بودن‌ اسطوره‌ها کاسته می‌شود و هم از میزان احترام و بزرگداشت عناصر اسطور ایرانی.» بی‌گمان نفوذ سیاسی نژاد ترک عامل اصلی بود و از سوی دیگر گسترش یافتن دین نوعی‌ بی‌اعتقادی و بی‌حرمتی نسبت به اسطوره‌های ایرانی به همراه داشت؛ چرا که این‌ها یادگارهای گبرکان بود و عنوان اساطیر الاولین داشت. اوج بی‌احترامی ‌و خوار شمردن‌ عناصر اساطیر ایرانی و نشانه‌های رمزی آن در اواخر این دوره در شعر امیر معزی به‌ روشنی محسوس است. او چندین جای به صراحت تمام، فردوسی را – که در حقیقت‌ نمایند اساطیر و قومیت ایرانی است – به طعن و طنز و زشتی یاد می‌کند و از این گفتار او می‌توان میزان بی‌ارج شدن عناصر قومی ‌و اسطوره‌های ایرانی را در عصر او به خوبی‌ دریافت:

من عجب دارم ز فردوسی که تا چندان دروغ / ‌از کجا آورد و بیهوده چرا گفت آن سمر

در قیامت روستم گوید که من خصم توام ‌/ تا چرا بر من دروغ محض بستی سربسر

گرچه او از روستم گفته‌ست بسیاری دروغ / ‌گفت ما راست است از پادشاه نامور…‌[۲۰]

در دور مغول و تیموریان خصایص قومی ‌و وطنی هرچه بیشتر کمرنگ می‌شود و در ادبیات کمتر انعکاسی از مفهوم اقلیمی و نژادی وطن در معنای گسترد آن می‌توان یافت. در این دوره ارزش‌های قومی، کمرنگ و کمرنگ‌تر می‌شود و وطن در آن معنی‌ اقلیمی و نژادی مطرح نیست و حتی شاعرانی از نوع سیف‌الدین فرغانی این «آب و خاک» را که «نجس کرده‌ی» فرمانروایان ساسانی است ناپاک و نانمازی‌[۲۱] می‌دانند و می‌گویند:

نزد آن کز حدث نفس طهارت کرده‌ست ‌/ خاک آن ملک کلوخی ز پی استنجی‌ست‌

نزد عاشق گل این خاک نمازی نبود / که نجس‌کرد پرویز و قباد و کسری‌ست‌[۲۲]

بهترین مفسر وطن اسلامی‌ یا اسلامستان، در قرن اخیر، شاعر بزرگ شبه قار هند، محمد اقبال لاهوری است که اگر بخواهیم مجموع شعر‌ها و آراء او را در باب اندیش وحدت اسلامی‌و وطن بزرگ مسلمانان مورد بررسی قرار دهیم، خود می‌تواند موضوع‌ کتابچه‌ای قرار گیرد. او که معتقد است مسلمانان باید ترکِ نسب کنند‌[۲۳] و از رنگ و پوست و خون و‌نژاد چشم پوشند، می‌گوید:

نه افغانیم و نه ترک و تتاریم‌ / چمن‌زادیم و از یک شاخساریم‌

تمیز رنگ و بو بر ما حرام است / که ما پرورد یک نوبهاریم‌[۲۴]

اگرچه پیش از او سیدجمال‌الدین اسدآبادی اصل این اندیشه را به عنوان یک متفکر و مصلح اجتماعی، مطرح کرده بود‌[۲۵] و موجی از تأثیرات عقاید اوست که محمد اقبال و دیگران را به این وادی کشانیده است،[۲۶] اما به اعتبار زاوی دید ما که تأثیرات این فکر را در ادبیات و شعر مورد نظر داریم، اقبال بهترین توجیه‌کننده و شارح این اندیشه می‌تواند باشد و از حق نباید گذشت که او با تمام هستی و عواطفش از این وطن بزرگ سخن‌ می‌گوید و در اغلب این موارد حال و هوای سخنش از تأثیر و زیبایی و لطف یک شعر خوب برخوردار است. وقتی می‌گوید: «چون نگه نور دو چشمیم و یکیم» یا:

از حجاز و روم و ایرانیم ما / شبنم یک صبح خندانیم ما

چون گل صد برگ ما را بو یکی است ‌/ اوست جان این نظام و او یکی است‌[۲۷]

و شعر معروف «از خواب گران خیز» او را باید سرود این وطن بزرگ به شمار آورد و راستی که در عالم خودش زیبا و پرتأثیر است:

ای غنچ خوابیده چو نرگس نگران خیز / کاشان ما رفت به تاراج غمان خیز

از نال مرغ سحر از بانگ اذان خیز / از گرمی هنگام آتش ‌نفسان خیز

از خواب گران خواب گران خواب گران خیز

از خواب گران خیز

خاور همه مانند غباری سر راهی است / یک نال خاموش و اثرباخته ‌آهی است‌

هر ذره از این خاک گره ‌خورده‌ نگاهی است / از هند و سمرقند و عراق و همدان خیز

از خواب گران خواب گران خواب گران خیز

از خواب گران خیز.[۲۸]

صوفیه، که بیشتر متأثر از تعالیم اسلام بودند، «وطن» به معنی قومی ‌آن را نمی‌پذیرفتند و حتی روایت معروف «حب‌الوطن من‌الایمان» را که از حدّ توا‌تر هم گذشته‌ بود تفسیر و توجیهی خاص می‌کردند که در حوز تفکرات آن‌ها بسیار عالی است؛ آن‌ها انسان را از جهانی دیگر می‌دانستند که چند روزی قفسی ساخته‌اند از بدنش و باید این‌ قفس تن را بشکند و در هوای «وطن مألوف» بال و پر بگشاید؛ به همین مناسبت‌ می‌کوشیدند که منظور از حدیث حب‌الوطن را، شوق بازگشت به عالم روح و عالم‌ ملکوت بدانند و در این زمینه چه سخنان نغز و شیوایی که از زبان ایشان می‌توان شنید.

مولانا، در تفسیر حب‌الوطن من‌الایمان، می‌گوید: درست است که این حدیث است و گفتار پیامبر؛ ولی منظور از وطن عالمی است که با این وطن محسوس و خاکی ارتباط ندارد:

از دم حب‌الوطن بگذر مه‌ایست ‌/ که وطن آنسوست جان اینسوی نیست‌

گر وطن خواهی گذر زآن سوی شط / ‌این حدیث راست را کم خوان غلط‌

و باز جای دیگر گوید:

همچنین حب‌الوطن باشد درست ‌/ تو وطن بشناس‌ای خواجه نخست‌[۲۹]

و در غزلیات شمس‌ گفته است:

هر نفس آواز عشق می‌رسد از چپّ و راست / ‌ما به فلک می‌رویم عزم تماشا کراست؟

ما به فلک بوده‌ایم یار ملک بوده‌ایم / باز همانجا رویم جمله که آن شهر ماست‌

خود ز فلک برتریم وز ملک افزونتریم / ‌زین دو چرا نگذریم، منزل ما کبریاست‌

خلق چو مرغابیان‌ زاده ز دریای جان‌ کی/ کند اینجا مقام مرغ کزان بحر خاست‌[۳۰]

و این فکر یکی از هسته‌های اصلی جهان‌بینی مولانا و دیگر بزرگان تصوف ایرانی‌ است، و از همین نکته به خوبی دانسته می‌شود که چرا غزل معروف: روز‌ها فکر من این‌ است و همه‌شب سخنم‌[۳۱] – که به نام مولانا شهرت دارد‌[۳۲] – از مولانا نیست‌[۳۳]؛ زیرا این نوع پرسش خیامی، برای امثال او معنی ندارد. آن‌ها ایمان دارند و با دید یقین می‌بینند که از کجا آمده‌اند و به کجا می‌روند. پس پرسشی از نوع «به کجا می‌روم آخر ننمایی وطنم» با اسلوب تفکر مولانا سازگار نیست. در مسیحیت نیز این تفکر وجود دارد که وطن ما عالم‌ جان است و سنت اوگوستین گفته است‌[۳۴]: «آسمان وطن مشترک تمام مسیحیان بوده است.»[۳۵]

قبل از مولانا تفسیر حب‌الوطن را به معنی رجوع به وطن اصلی و اتصال به عالم‌ علوی، شهاب‌الدین سهروردی در کلمات ذوقیه‌ یا رساله‌ الابراج‌ خود بدین‌گونه آورده‌ است که: «بدانید ‌ای برادران تجرید! که خدایتان به روشنایی توحید تأیید کناد! فاید تجرید، سرعت بازگشت به وطن اصلی و اتصال به عالم علوی است و معنای سخن‌ حضرت رسول علیه‌الصلوهْ‌ والسلام که گفت: «حب‌الوطن من‌الایمان» اشارت به این‌ معنی است و نیز معنی سخن خدای تعالی در کلام مجید: «ای نفس آرام‌گرفته! به سوی‌ پروردگار خویش بازگرد در حالت خشنودی و خرسندی»؛ زیرا رجوع مقتضی آنست که‌ در گذشته در جایی حضور بهم‌رسیده باشد تا بدانجا باز گردد و به کسی که مصر را ندیده‌ نمی‌گویند به مصر بازگرد و زنهار تا از وطن، دمشق و بغداد و… فهم نکنی که این دو از دنیایند…»[۳۶] و هم در عصر او عین‌القضاهْ همدانی شهید در چند جای رسالات خویش، از وطن علوی سخن رانده است‌[۳۷]. ولی هم او، در مقدم شکوی الغریب‌ چنان از وطن به معنی اقلیمی آن متأثر شده که گزارش دوری از این وطن در نوشت او سنگ را می‌گریاند. وقتی در زندان بغداد در آستان آن سرنوشت شوم قرار گرفته بود، رسال بسیار معروف‌ شکوی الغریب عن الاوطان الی علماء البلدان‌ را نوشت و در مقدم آن به شعرهای‌ فراوانی که در باب زادگاه و محل پرورش و وطن افراد گفته شده تمثل جست و گفت: «چگونه یاران خویش را فراموش کنم و شوق به وطن خویش را بر زبان نیارم حال آنکه‌ پیامبر خدا ـ صلی الله علیه و آله – فرموده است: «حب‌الوطن من‌الایمان» و هیچ پوشیده‌ نیست که حب وطن در فطرت انسان سرشته شده است»[۳۸] و در همین جاست که از همدان و لطف دامن اروند (= الوند) سخن می‌گوید و عاشقانه شعر می‌سراید.

نکت قابل یادآوری در باب تصور صوفیه از وطن این است که اینان اگر از یک جهت‌ پیوند معنوی خود را با عالم قدس مای توجه به آن وطن الاهی می‌دانسته‌اند ولی وقتی‌ جنب خاکی و زمینی بر ایشان غلبه می‌کرده از وطن در معنی اقلیمی آن فراموش‌ نمی‌داشته‌اند. نمون این دو نوع بینش را در عین‌القضات می‌بینیم که چنین شیفت الوند و همدان است با آنکه در یک زاوی بینش دیگر، خود را از عالم ملکوت می‌داند. این‌ خصوصیت را در بعضی از رفتارهای مولانا نیز می‌توان یافت،‌‌ همان کسی که می‌گفت: «از دم حب‌الوطن بگذر مه‌ایست»[۳۹] وقتی در آسیای صغیر و سرزمینی که به هر حال از وطن خاکی او به دور بود زندگی می‌کرد و کسی از خراسان به آنجا می‌رفت، نمی‌توانست‌ احساسات همشهری‌گری و خراسانی‌گری خود را نادیده بگیرد. افلاکی گوید: «روایت‌ کرده‌اند که امیر تاج‌الدین معتزالخراسانی از خواص مریدان حضرت مولانا بود… و حضرت مولانا از جمیع امرا او را دوست‌تر داشتی و بدو همشهری خطاب کردی…»[۴۰] و این بستگی به آب و خاک را در حدّ شدیدترش، در تفکر صوفیه، می‌توان در رفتار مردان نجم‌الدین کبرا ـ متولد ۵۴۰ هـ. ق در خیو خوارزم و مقتول در مقاومت با تاتار در ۶۱۸ هـ. ق. – مشاهده کرد[۴۱] که وقتی تاتار به خوارزم حمله‌ور شدند: «اصحاب التماس کردند که چارپایان آماده است، اگر چنانچه حضرت شیخ نیز با اصحاب موافقت کنند» ولی او نپذیرفت و گفت: «من اینجا شهید خواهم شد و مرا اذن نیست که بیرون روم.» جامی‌ پایان زندگانی او را بدین‌گونه تصویر کرده که اگرچند هاله‌ای از افسانه پیرامون آن را گرفته‌ ولی هست حقیقت از دور مشاهده می‌شود: «چون کفار به شهر درآمدند شیخ اصحاب‌ باقی‌مانده را بخواند و گفت: «قوموا علی اسم الله نقاتل فی سبیل‌الله.» و به خانه درآمد و خرق خود را پوشید و میان محکم ببست. و آن خرقه پیش‌گشاده بود. بغل خود را، از هر دو جانب، پر سنگ کرد و نیزه به دست گرفت و بیرون آمد. چون با کفار مقاتله شد در روی ایشان سنگ می‌انداخت تا آن غایت که هیچ سنگ نماند. کفار وی را تیرباران‌ کردند»[۴۲].

ولی در نقط مقابل این رفتار، شیو کار شاگرد او نجم‌الدین رازی رقت‌آور است. وی‌ که در حمل تاتار در ۶۱۸ هـ. ق در ری بود وقتی شنید تاتار به مرزهای ری و جبال نزدیک‌ می‌شوند، اطفال و عورات را‌[۴۳] در ری به خدا سپرد و غم غم‌خواران نخورد‌[۴۴] و خود راهی همدان شد و تاتار هم بیشتر افراد خانواده و متعلقان او را به تصریح خودش شهید کردند و تگرگ مرگ بر باغ ایشان چنان بارید که هیچ گل و برگی را بر جای ننهاد‌[۴۵] و همین رفتار او سبب شده است که احمد کسروی چنان تند و خشمگین وی را مورد نقد و دشنام قرار دهد. نکته‌ای که در سخنان او قابل ملاحظه است تلقی‌ای است که از کلم وطن دارد. وی که در جستجوی پناهگاهی مطمئن بود که دور از گزند و تیررس حمل تاتار باشد، بعد از مشورت‌ها و تأملات «صلاح دین و دنیا در آن دید که وطن در دیاری‌ سازد که اهل سنت و جماعت باشند و از آفات بدعت و هوا پاک»[۴۶]. می‌بینید که وطن‌ برای او مفهومی ‌دیگر دارد؛ هر جا که برود و در آنجا مقیم شود، آنجا وطن اوست. من‌ در جای دیگر در باب این رفتار او بحث کرده‌ام‌[۴۷]. می‌بینید که استادش چگونه رفتار شجاعانه در دفاع از وطن خود داشت و او چگونه می‌خواهد گریز خود را توجیه کند و می‌بینید که توجیه، تنها، کار روشنفکران عصر ما نیست؛ روشنفکران قدیم هم کارهای‌ خلاف عرف اجتماع خود را توجیه می‌کرده‌اند. باز نکت دیگر اینکه او مفهوم ایران را هم‌ در عصر خویش بسیار وسیع می‌دانسته. مثلاً داودشاه بن بهرامشاه از آل منکوچک را که‌ در آسیای صغیر حکومت می‌کرده به عنوان «مرزبان ایران» یاد می‌کند‌[۴۸]؛ یعنی فرمانروا و پادشاه. یک نکته در اینجا قابل یادآوری است و آن حدود سندیت روایت حب‌الوطن است‌ که با هم شهرتی که دارد در متون روایی اهل سنت به دشواری دیده می‌شود و از شیعه، مجلسی در بحارالانوار و مرحوم حاج شیخ عباس قمی در سفینهْ البحار آن را نقل کرده‌اند و بر طبق یادداشت مرحوم استاد بدیع‌الزمان فروزانفر، مؤلف اللؤلؤالمرصوع‌ در باب آن‌ گفته است که سخاوی گفته: «لم اقف علیه» بدین روایت (یعنی به سندش) دست‌ نیافتم.[۴۹] هیچ بعید نیست که روایت از برساخته‌های ایرانیان باشد، جاحظ‌[۵۰] هم از آن یاد نکرده و تصور می‌کنم از اقوال مأثور ایرانیان قدیم یا اندیشمندان دور نخستین اسلامی‌ باشد؛ زیرا وطن به معنی آب و خاک آن‌قدر که برای ایرانی‌ها جلوه داشته برای عرب‌ها چشم‌گیر نبوده، آن‌ها بیشتر عصبیت قبیله‌ای داشته‌اند و به‌نژاد و خون بیشتر از زادبوم (که‌ همواره در حال کوچ و رحلت صیف و شتا بوده‌اند) توجه می‌کرده‌اند و ناقدان امروز از همین نکته استفاده کرده و عدم وجود حماسه را در ادبیات عرب توجیه و تفسیر می‌کنند.[۵۱] یکی از جلوه‌های دیگر مفهوم وطن، در اندیش شاعران ایرانی، وطن در معنی بسیار محدود آنکه‌‌ همان ولایت یا شهر زادگاه و محیط پرورش انسان است، بوده و بسیاری از دلپذیر‌ترین شعرهایی که در باب وطن، در ادبیات فارسی گفته شده است همین دسته‌ شعرهاست.

بعضی از این شعر‌ها ناظر به یک ولایت، مثلاً خراسان، فارس، بوده و بعضی از این‌ها ناظر به یک شهر از یک ولایت. نکت قابل توجه اینکه در میان کسانی که گاه از وطن در مفهوم وسیع‌تر آن (به معنی ملی و قومی) و یا به معنی اسلامی و گسترده‌اش سخن‌ گفته‌اند و حتی صوفیه و عارفان که وطن خویش را در عالم روح و دنیای ملکوت جستجو می‌کرده‌اند، کسانی را می‌بینیم که از وطن به معنی محدود آنکه‌‌ همان ولایت یا شهر زادگاه است سخن گفته‌اند و این خود نشان‌دهند نکته‌ای است که پیش از این یاد کردیم‌ که تجلی عواطف وطنی، با نوع برخورد و نوع درگیری اجتماعی که انسان ممکن است‌ داشته باشد، متفاوت است و چنانکه خواهیم دید،‌‌ همان گوینده‌ای که از وطن ملکوت و روحانی سخن می‌گوید‌گاه تحت تأثیر درگیری دیگری، از وطن در معنی خاکی، آن هم‌ به صورت بسیار محدود آن، که ولایت یا شهر است دفاع می‌کند. نمون این‌گونه درگیری‌ را در شعر حافظ و حتی جلال‌الدین مولوی می‌توانیم مشاهده کنیم.

تلقی از زادگاه و زادبوم به عنوان وطن از زیبا‌ترین جلوه‌های عواطف انسانی در شعر پارسی است. در این‌جاست که عواطف وطن‌دوستی و شیفتگی به سرزمین بیش از هر جای دیگر در شعر فارسی جلوه‌گر شده است. نکت قابل ملاحظه‌ای که در این باب‌ می‌توان یادآوری کرد این است که این شکفتگی عواطف وطنی هم بیش و کم در مواردی‌ به شاعرانی دست داده که از وطن دور مانده‌اند و احتمالاً احساس نوعی تضاد -که اساس‌ درک وطن و قومیت است – با دنیای پیرامون خویش کرده‌اند؛ چرا که بیشترین و بهترین‌ این شعر‌ها، شعرهایی است که شاعران، دور از وطن خویش به یاد آن سروده‌اند. از قدیمی‌ترین شعرهایی که در یاد وطن، در معنی زادگاه، در شعر فارسی به جای مانده این‌ قطعه است که ابوسعید ابوالخیر (۳۷۵-۴۴۰ هـ. ق) آن را می‌خوانده و صاحب اسرارالتوحید آن را جزء شعرهایی که بر زبان شیخ رفته نقل کرده و گویند آن بخارایی است:[۵۲]

هر باد که از سوی بخارا به من آید / زو بوی گل و مشک و نسیم سمن آید

بر هر زن و هر مرد کجا بر وزد / آن باد گوید مگر آن باد همی از ختن آید

اگرچه تصریحی به جنب وطنی بخارا در شعر نیست. و خیلی پیش‌تر از این عهد، در نخستین نمونه‌هایی که از شعر پارسی در دست داریم و بر حسب بعضی روایات، کهنه‌ترین شعری است که در دور اسلامی‌ به زبان دری سروده شده است، شعری است‌ از ابوالینبغی عباس بن طرخان (معاصر برمکیان)[۵۳] در باب سمرقند که نشان‌دهند عواطف قومی و ملی شاعر در برابر ویرانی سمرقند است:

سمرقند کندمند / بدینت کی اوفگند

از چاچ ته بهی‌ / همیشه ته خهی‌[۵۴]

و یکی از زیبا‌ترین شعرهایی که من از خردسالی به یاد دارم این شعر‌[۵۵] سیدحسن‌ غزنوی است که در کتاب‌های درسی آن روزگار چاپ شده بود:

هر نسیمی که به من بوی خراسان آرد / چون دم عیسی در کالبدم جان آرد

دل مجروح مرا مرهم راحت سازد / جان پر درد مرا مای درمان آرد

گویی از مجمر دل آه اویس قرنی ‌/ به محمد نفس حضرت رحمان آرد

بوی پیراهن یوسف که کند روشن چشم / ‌باد گویی که به پیر غم کنعان آرد

در نوا آیم چون بلبل مستی که صباش / ‌خبر از ساغر می‌گون به گلستان آرد

جان برافشانم صد ره چو یکی پروانه‌ / که شبی پیش رخ شمع به پایان آرد

رقص درگیرم چون ذره که صبح صادق ‌/ نزد او مژد خورشید دُرفشان آرد

بر روی هم کمتر می‌توان شاعری را سراغ گرفت که مجموع کامل آثارش باقی باشد و در آن نشانه‌هایی از تمایل به زادبوم خویش و ستایش آن در دیوانش ملاحظه نشود. البته بعضی از زادبوم خویش به زشتی نیز نام برده‌اند؛ مانند خاقانی‌[۵۶] و جمال عبدالرزاق‌ (که هجو تندی از اصفهان و مردم آن دارد.[۵۷]) و در یک جای که کسی او را بدان کار ملامت کرده اینگونه پاسخ آورده است که:

چند گویی مرا که مذموم است / هر که او ذمّ زادبوم کند

آنکه از اصفهان بود محروم ‌/ چون تواند که ذمّ روم کند‌[۵۸]

ولی همین شاعر، مجیرالدین بیلقانی را، به مناسبت هجوی که از زادگاه وی کرده‌ بود، بد‌ترین دشنام‌ها داده‌[۵۹] و حتّی استاد او، خاقانی را نیز هجو کرده‌[۶۰] و یکی از مناظرات معروف تاریخ ادبیات ایران را به‌وجود آورده است.

نکت دیگری که در مطالع جلوه‌های این عاطفه در شعر فارسی قابل ملاحظه است‌ اینست که در یادکرد وطن از چه چیز آن بیشتر یاد کرده‌اند؛ یعنی به عبارت دیگر، چه چیزی از وطن بیشتر عواطف آن‌ها را برانگیخته است. آیا امور مادی و زیبایی و نعمت‌های آن مای انگیزش احساسات شاعران شده یا امری معنوی از قبیل عشق و دیدار یاران و آزادی؟ البته منظورم آزادی به معنی امروزی مطرح نیست؛ چون آن هم از سوغات‌های فرنگ است.

مسعود سعد سلمان، که یکی از چیره‌دست‌ترین شاعران فارسی‌زبان در تصویر احوال درونی و عواطف شخصی به شمار می‌رود، در شعری که به یاد زادبوم خویش‌[۶۱]، شهر لاهور، سروده، از خاطره‌های شاد خویش در آن شهر یاد می‌کند و از اینکه زادگاه‌ خویش را در «بند» می‌بیند و احساس می‌کند که این شهر آزادی خود را از دست داده، آن‌ را «بی‌جان» می‌شمارد و از اینکه دشمنان بر آن دست یافته‌اند و او در حصار سلاح‌های‌ آهنی است سوکنامه‌ای دردناک سر می‌کند که در ادب پارسی بی‌مانند است:

ای «لاوهور»! ویحک بی‌من چه گونه‌ای؟ / بی‌آفتاب روشن، روشن چه گونه‌ای؟

ای آنکه باغ طبع من آراسته ترا / بی‌لاله و بنفشه و سوسن چه گونه‌ای؟

ناگه عزیز فرزند از تو جدا شده‌ست‌ / با درد او به نوحه و شیون چه گونه‌ای؟

نفرستیم پیام و نگویی به حسن عهد / کاندر حصار بسته چو بیژن چه گونه‌ای؟

در هیچ حمله هرگز نفگنده‌ای سپر / با حمل زمان توسن چه گونه‌ای؟

ای بوده بام و روزن تو چرخ و آفتاب ‌/ در سمج تنگ بی‌در و روزن چه گونه‌ای؟

می‌بینیم که مسعود در این شعر از اسارت زادبوم خویش در کف دشمن سخن‌ می‌گوید؛ با این همه، دردمندی مسعود بیشتر از بابت خویشتن خویش است و اینکه از دوستان ناصح مشفق جدا شده و گرفتار دشمنان است و از مردم زادگاه خویش که چه بر ایشان می‌گذرد و چگونه‌اند هیچ یادی نمی‌کند. اصولاً عواطف مسعود همیشه بر محور «من» شخصی و فردی او می‌گردد و مانند ناصرخسرو «من» او یک «من» اجتماعی‌ نیست، بلکه «من»ی است فردی و همچون شاعران صوفی‌مشرب ما از قبیل مولانا و حافظ و سنائی، «من» انسانی ندارد. با این همه تصویری که از عواطف خویش بر محور همین «من» شخصی عرضه می‌کند، بسیار دلکش و پر تأثیر است.

در برابر او، اینک از ناصرخسرو که به یاد زادبوم خویش سخن می‌گوید باید یاد کرد با یک «من اجتماعی». آوار تنگنای یمگان در چند جای از دیوان خویش به یاد وطن در معنی محدود آن – خراسان، یا محدود‌تر بلخ – افتاده و از آن سخن گفته است. با اینکه‌ زمین آن با شعر مسعود مشابه است، طرز نگرش او به این وطن با طرز نگرش مسعود کاملاً متفاوت است. برای او جنب اجتماعی قضیه مطرح است. او مانند مسعود غم آن‌ ندارد که لذت‌های از دست‌رفت زادگاه خویش را به یاد آورد و سرود غمگنانه سر کند. او همواره در این اندیشه است که خراسان دور از من در دست بیگانه است، مردمش‌ اسیرند و گرفتار عذاب اجتماعی در نتیج فرمانروایی ترکان سلجوقی و غزنوی؛ و حتی‌ بلخ، شهر زادگاهش نیز از این نظر برای او مطرح است که سرنوشتی از لحاظ اجتماعی‌ غم‌انگیز دارد. می‌گوید:[۶۲]

که پرسد زین غریب خوار محزون‌ / خراسان را که: بی‌من حال تو چون‌؟

همیدونی که من دیدم به نوروز؟ / خبر بفرست اگر هستی همیدون‌

درختانت همی پوشند بیرم؟ / همی بندند دستار طبرخون؟

گر ایدونی و ایدون است حالت ‌شبت / خوش باد و روزت نیک و میمون‌

مرا باری دگرگون است احوال ‌/ اگر تو نیستی بی‌من دگرگون‌

مرا دونان ز خان و مان براندند / گروهی از نماز خویش «ساهون»

خراسان جای دونان شد نگنجد / به ‌یک ‌خانه ‌درون آزاده با دون‌

نداند حال و کار من جز آنکس / ‌که دونانش کنند از خانه بیرون‌

همانا خشم ایزد بر خراسان ‌/ برین دونان بباریده‌ست گردون‌

و می‌بینید که سوگواری او از این است که خراسان جای دو نان شده است و دیگر آزادگان با دونان نمی‌توانند زندگی کنند و این فرمانروایی ترکان غزی را «خشم ایزد بر خراسان» می‌خواند که «اوباش بی‌خان ومان» در آنجا «خان و خاتون» شده‌اند و این را «شبیخون خدایی» می‌خواند و جای دیگر می‌گوید:

خاک خراسان که بود جای ادب / ‌معدن دیوان ناکس اکنون شد

حکمت را خانه بود بلخ و کنون‌ / خانه‌ش ویران ز بخت وارون شد

ملک سلیمان اگر خراسان بود / چونک کنون ملک دیو ملعون شد

چاکر قبچاق شد شریف و ز دل / ‌حر او پیشکار خاتون شد

سر به فلک برکشید بی‌خردی ‌/ مردمی‌ و سروری در آهون شد

باد فرومایگی وزید و از او / صورت نیکی نژند و محزون شد[۶۳]

‌تمام خشم و خروش او از این است که «وطن» او را سپاه دشمن گرفته و در باغ این‌ وطن به جای صنوبر خار نشانده‌اند. ناصرخسرو که خود را دهقان این جزیره و باغبان‌ این باغ می‌داند در برابر این ماجرا احساس نفرت می‌کند‌[۶۴] و از اینکه اهریمن (ترکان غزنوی و سلجوقی) بر وطنش حاکم است می‌نالد که:

کودن و خوار و خسیس است جهانِ / خس‌ زان نسازد همه جز با خس و با کودن‌

خاصه امروز، نبینی که همی ایدون / بر سر خلق خدایی کند اهریمن‌

به خراسان در، تا فرش بگسترده‌ست / ‌گرد کرده‌ست از او عهد و وفا دامن‌[۶۵]

با این همه، روحِ امیدوار است که بدین‌گونه در برابر این توفان عذاب و شبیخون بیداد ایستاده و می‌گوید:

دل به خیره چه کنی تنگ چو آگاهی / که جهان سای ابر است و شب آبستن‌[۶۶]

و هم فریادش از بی‌عدالتی حاکم بر جامعه است و خیل ابلیس که وطنش را احاطه‌ کرده‌[۶۷] و از اینکه سامانیان (فرمانروایان ایرانی‌نژاد و محبوب این وطن که خراسان است) رفته‌اند و ترکان جای ایشان را گرفته‌اند بر خویش می‌پیچد‌[۶۸] و خطاب به این وطن‌ می‌گوید:

تو ‌ای نحس‌ خاک خراسان ‌/ پر از مار و کژدم یکی پارگینی‌

برآشفته‌اند از تو ترکان چه گویم / ‌میان سگان در یکی از زمینی‌[۶۹]

امیرانت اهل فسادند و غارت ‌/ فقیهانت اهل میو ساتگینی‌[۷۰]

بیشتر یک بینش اجتماعی واقع‌گرای و منطقی است که او نسبت به وطن دارد و آن‌ لحظه‌های عاطفی روما

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.