پاورپوینت کامل عرفان و عرصهی عمومی ۶۲ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل عرفان و عرصهی عمومی ۶۲ اسلاید در PowerPoint دارای ۶۲ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل عرفان و عرصهی عمومی ۶۲ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل عرفان و عرصهی عمومی ۶۲ اسلاید در PowerPoint :
استفاده از واژهی «مدنی» امروزه با ابهامات بسیاری همراه است. در ادبیات سیاسی در زبان فارسی، «مدنی» در آرا و آثار فارابی برای نامیدن دانشی که پیش از وی ارسطو «سیاست» (politike) نامیده بود و پس از وی آکویناس با زبان لاتین «civil» (مدنی) نامیده بود، به کار رفت. برای فارابی موضوع علمِ مدنی «مدینه» بود که امروزه آن را «کشور» مینامیم
جایگاه دوستی و عشق عرفانی در زیستجهان مدرن
۱. مفهوم مدنی
استفاده از واژهی «مدنی» امروزه با ابهامات بسیاری همراه است. در ادبیات سیاسی در زبان فارسی، «مدنی» در آرا و آثار فارابی برای نامیدن دانشی که پیش از وی ارسطو «سیاست» (
politike
) نامیده بود و پس از وی آکویناس با زبان لاتین «
civil
» (مدنی) نامیده بود، به کار رفت. برای فارابی موضوع علمِ مدنی «مدینه» بود که امروزه آن را «کشور» مینامیم. برای ارسطو هم موضوع علم سیاست «پولیس» بود که همان کشور امروزی است. ارسطو «پولیتیکه» یا «مدنی» و توماس و فارابی «مدنی» یا «سیاسی» را برای امر عمومی به کار میبردند. این همان چیزی است که در زمان حاضر هابرماس در آلمانی «
Offenlichkeit
» یا «سپهر عمومی» مینامد. معنای هر چهار مفهوم، در نهایت یعنی آنجا که عرصهی زندگی مشترک است و آدمیان با یکدیگر تعامل دارند و زندگی میکنند. در این عرصه، امور، مسائل، خواستهها و فرصتها همگانی است، نه امری خاص است و نه کسی یا کسانی خواصاند. اما اتفاقی که در اصطلاحات سیاسی در قرون هفده و هیجده افتاد، مفهوم مدنی را دچار اعوجاج کرد. دلیل عمدهی آن این بود که هابز و لاک قائل به امر عمومی نبودند و فرد را محور میدیدند. آنها وضعیت یک کشور را آنگاه که حکومت نداشته باشد، وضع طبیعی و آنگاه که حکومت داشته باشد، «وضع مدنی» نامیدند. لذا نه از «وضع مدنی» و «حکومت مدنی» نام بردهاند. در قرن هیجده، آدام اسمیت و آدام فرگسن قضیه را پیچیدهتر کردند، زیرا آنها واژهی مدنی را که قبلاً یا توسط قدما برای عرصهی عمومی (حوزهی زندگی مشترک یا زیستجهان مشترک) به کار رفته بود یا برای وضعیتی سامانیافته با حکومت در قرن هفده استفاده شده بود، برای «بازار» که عرصهی مبادله بین افراد و نه عرصهی عمومی-مشترک بود، به کار بردند. در نهایت، امر عمومی[۱][۱] و عرصهی عمومی به محاق رفت و بازار، که امتداد عرصهی خصوصی-معاش شخصی بود، عرصهی زندگی مدنی محسوب شد.
۲. دوستی
ارسطو آدمی را بنا به سرشت او، موجودی سیاسی-مدنی میدانست، چون او حیات انسانی، الا در شهر/دولت یا «
polis
» را ناممکن میدانست. لذا وی «پولیس» را یک «وضع طبیعی» میدید، چون با دیگران زیستن (شهروندی) امری طبیعی و پیشینی است. این تعبیر را پس از وی در قرن بیستم، هایدگر با مفهوم «
mitsein
»، که همان «معیت» یا «با هم بودن» است، ساختار وجودی هر آدمی محسوب کرد؛ یعنی آدمی موجودی است که در بودنش، ابتدا به ساکن، با دیگران «هست»، نه اینکه ابتدا فردیت وجودی دارد و سپس پیوند با دیگران پیدا میکند. با چنین منطقی، ارسطو در دو دفتر در کتاب اخلاق خود، «دوستی» (
philia
) را، که به معنی «خواستن خیر دیگری بهخاطر خود او» بود، بهترین نوع مناسبات اجتماعی-مدنی-سیاسی شناخت. لذا مدینهی (پولیس) آرمانی برای او، آن است که دوستی مقوم آن باشد. این معنا اما در اندیشهی آکویناس، جای خود را به مفهوم «آگاپه»، که عشق به معبود الهی است، داد. این تعبیر به مفهوم دوستی در اندیشهی افلاطون، بسیار نزدیکتر بود و در تعالیم مسیحی هم آمده بود.
در عصر مدرن، با لوتر از یکسو و مونتنی از سوی دیگر، عشق و دوستی هر دو به مناسبات فردی تبدیل شدند؛ در اندیشهی لوتر، فرد با خدای خود و برای مونتنی، فرد با دیگر فرد که دوست است. در نهایت، در دوران مدرن، با مسلط شدن گفتمان بازار و فردیت، هم دوستی مدنی به محاق رفت، هم عشق؛ چه افلاطونی و چه مسیحی.
در قرن نوزده میلادی، هرچه عوارض فردگرایی و واگرایی حاصل از حاکمیت مناسبات بازار از جمله رقابت و ستیزههای اجتماعی بیشتر آشکار میگردید، ضرورت همگرایی مدنی و وجود محملی برای احیای پیوندهای مدنی بیشتر احساس میشد. وقوف به این ضرورت و ارائهی راهکار برای آن، ابتدا در اندیشهی هگل بهصورت کلگرایی فلسفی و همگرایی معنوی (عقلانی) و سپس در آرای مارکس با جمعگرایی طبقاتی نمایان شد. اکنون نیز در قرن حاضر، اصالت و ضرورت پیوندهای اجتماعی-مدنی در آرای جان رالز با مقولهی «انصاف» و آرای هابرماس با «گفتار» و «همبستگی» و نیز در اندیشهی اصالت جماعت (
communitarianism
) و نیز مباحث سرمایهی اجتماعی برای عبور از عوارض فردگرایی لیبرال-دمکراسی بهصراحت و بهصورت بنیادینی، مطرح شدهاند.
در ایران اما پس از فارابی، نوعی از تفکر، یعنی عرفان، که شیوهی اندیشیدن در آن متفاوت از کلام و فلسفه بود و بیش از آنکه معرفتشناسانه (عشق به دانستن) باشد، هستیشناسانه (عشق به نیک بودن) بود، به میدان آمد. آموزههای عرفانی به صور گوناگون و در طی زمان، از قرن چهارم به بعد، از جمله نزد ابنسینا و حکمت مشرقی او، در «حدیقهالحقیقه» سنایی و در «احیای» غزالی و سپس «اشراق» سهروردی تا در قرن هفتم و هشتم، سعدی و مولوی و سپس حافظ و نهایتاً جامی و آنگاه در «حکمت متعالیه» با ملاصدرا، در هریک بهنوعی پرورش یافت.
این نوع اندیشهورزی در ادبیات تعلیمی و رسائل اخلاقی-مدنی، محمل پیوند معنوی ایرانیان از یکسو و گسستن آنها از مناسبات سیاسی در ساختارهای خشن قدرت مسلط، از سوی دیگر، شد. به این لحاظ بود که زبان عرفان اساساً با زبان سیاسی بیگانه شد و ظاهری کاملاً نامدنی، اگر نه غیرمدنی، به خود گرفت. اما گسست سیاسی ضرورتاً به معنای گسست مدنی نبود. عرفان خود محمل نوعی پیوند معنوی-مدنی شد؛ هم در آموزهها و هم در سلوک فردی و جمعی. این پیوندها جایگزین عرصهی عمومی شدند که با ویرانگریهای قرن هفتم به بعد، از میان رفته بود. در این آموزهها، عشق و دوستی نقطهی کانونی شد. در عین حال، در گفتارهایی از عرفان، سیر حرکت برای تعالی شخصی در گسست از دیگران و انزوای از اجتماع بود، اما برای برخی دیگر، این حرکت به مدد تجربهی دوستی با دیگران برای رسیدن به دوستی خالق ممکن بود. لذا یکی عرفان انزوا شد و دیگر عرفانی عمومی.
۳. عرفان
از نظر معرفتی، عرفان، برخلاف فلسفه که «دوستی دانش» است، همانا «دانشِ دوستی» است. پیوند بین انسان و خدا، نخستینبار توسط عبدالواحدبنزید در قرن اول هجری با واژهی «عشق» توصیف شد.[۲] نزد رابعه عدویه (م، ۱۸۵ هجری)، که ابنعربی وی را سرشناسترین شارح محبت دانسته است،[۳] عشق (حب یا محبت) یعنی «پرداختن به خدا از هرچیز دیگر.»[۴] به تعبیر وی، «جوهرهی عشق به خداوند، توجه و طاعت مطلق و خالی کردن دل از یاد غیر اوست.» عشق همانا شوق و تمنای روح به توحید است. رابعه قائل به دو نوع عشق است: «عاشق خودخواه که در طلب بهشت است و عاشق خالی از خودخواهی که تنها به معشوق سرمدی میاندیشد.»[۵]
فیلسوفان مشایی عشق را بهعنوان اصل وجود به خداوند ارتباط دادهاند و شیخ اشراق، شهابالدین سهروردی، نظریهی «نور» خود را به «عشق» مربوط کرده است.[۶] به تعبیر کارل ارنست، در عرفان اسلامی، عشق ضرورتاً سوای عقل نیست، بلکه ارتقا و تعالی نفس چونان رفیعترین قلهی مراحل عرفانی و مهمترین شکل ارتباط انسان و خداست.[۷]
در «فوایحالجمال» نیز آمده است که «هر عرفانی به اندازهی خود، موجب شوق و محبت میشود.»[۸] محبت و عشق، که اوج محبت است، نزد عرفا محور تفسیر عالم و در عین حال، معنا و غایت هستیشناختی آن است. به نظر مولانا، همهی ذرات جهان مشحون از جاذبه و کششاند و تحقق هستی نیز بسته به این جاذبه و کشش است. موهبت عشق «کلید فهم همهی رموز و مفتاح حل همهی اسرار است و آدمی، بهعنوان جزئی از این عالم، از این موهبت برخوردار است. هرکس به استعداد و مقدار برخورداری خود از این موهبت، به رموز و اسرار عالم واقف گشته و حقایق زودتر و سریعتر در دیدهی او آشکار میشوند. لذا عرفان همانا نگریستن بر تمام موجودات به چشم محبت و دیدن آنها چونان مظهر و مجلای ذات حق است.»[۹]
۴. دوستی در عرفان
امام محمدباقر (ع) تصوف را اینگونه تعریف کرده است: «تصوف نیکخویی باشد و هرکه نیکخوتر، صوفیتر. و خوی نیکو بر دو گونه باشد: یکی با خلق و دیگر با حق…»[۱۰] به گفتهی وی، «تصوف دو چیز است: یکسو نگریستن و یکسان زیستن.[۱۱] ابوسعید ابیالخیر، از سوی دیگر، عرفان را «زیستنی و تجربهکردنی» و «نه گفتنی و وصفکردنی» نامیده است.[۱۲]
در این میان، فضیلت دوستی به صورتهای مختلف در سنت فکری عرفان بیان شده است. به تعبیر عزالدین کاشانی، «از جملهی اخلاق کریمه و اوصاف شریفه، یکی تودد و تألف است. هرچند در نهاد مردم این خلق تمامتر خیر و سعادت در او بیشتر: المؤمن اَلف مألوف و لا خیر فیمن لا یألف و لا یؤلف. مؤمن کسی است که با خلق انس گیرد و خلق با او انس گیرند و در کسی که نه انس گیرد و نه با او انس گیری، خیری نیست.»[۱۳]
دوستی در مفهوم عرفانی، «صحبت» با خصلت زبانی-گفتوگویی و در نتیجه، ارتباطی آمده است. «صحبت» به معنای همراهی، در مقابل «خلوت» آمده است: «صحبت از عادات طریقت بهشمار است و در روایات آمده که مؤمن با مردم انس گیرد و مردم با او انس گیرند.[۱۴] …هر مؤمنی که با مردم معاشرت کند و اذیت آنها عمل کند، بهتر است از کسی که گوشهگیری اختیار کند.[۱۵] …بدان که آدمی را به خلوت و عزلت معیشت ممکن نباشد که عالم دنیا، عالم اج
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 