پاورپوینت کامل مولانا و انسان معاصر ۹۶ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
4 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل مولانا و انسان معاصر ۹۶ اسلاید در PowerPoint دارای ۹۶ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل مولانا و انسان معاصر ۹۶ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل مولانا و انسان معاصر ۹۶ اسلاید در PowerPoint :

می تواند مورد توجه باشد. جهت اول از دید من این است که زمانی که از عرفان سخن رانده می شود، در حوزه عرفان و به تبع در حوزه دین؛ آنچه که اصل و اساس و پایه است، مخاطبی است که با او سروکار داریم. در مقوله دین و عرفان، اساس گوش شنوایی است که پیام‌هایی را که از سوی وحی یا الهام القا می شود، بتواند استماع کند. استمرار وحی، مبتنی بر گوش‌های وحی نیوش است.

رابطه پاورپوینت کامل مولانا و انسان معاصر ۹۶ اسلاید در PowerPoint، از جهات مختلف

می تواند مورد توجه باشد. جهت اول از دید من این است که زمانی که از عرفان سخن رانده می شود، در حوزه عرفان و به تبع در حوزه دین؛ آنچه که اصل و اساس و پایه است، مخاطبی است که با او سروکار داریم. در مقوله دین و عرفان، اساس گوش شنوایی است که پیام‌هایی را که از سوی وحی یا الهام القا می شود، بتواند استماع کند. استمرار وحی، مبتنی بر گوش‌های وحی نیوش است.

گر نبودی گوش‌های وحی گیر

وحی نابردی ز گردون یک بشیر

بر این اساس، زمانی که از عرفان سخن رانده می شود، خواهی نخواهی در بطن و متن عرفان، انسان مدنظر است و اگر انسان و آنچه که انسان از آن درس می گیرد، از این حوزه حذف شود؛ دیگر حرفی برای گفتن وجود نخواهد داشت.

اگر ما مولانا را یک فقیه و عارف و یک مؤلف و مفسر آیات دینی به حساب می آوریم، باید به این نکته هم توجه داشته باشیم که مولانا یک انسان شناس سترگ است. کمتر کسی در تاریخ عرفان ما انسان را به اندازه مولانا بررسی کرده است. او زوایا و خفایای وجودی انسان را به بهترین وجه مطلوب در آثار خود، به ویژه در مثنوی، برای ما ثبت کرده است.

تعریف انسان و این که انسان چیست. این که انسان چه نقشی در آفرینش دارد. این که انسان در معرض دیده‌های متفاوت و مختلف است. این که انسان محوریت یافت و این که اساساً همه چیز مبتنی بر حضور و وجود و پذیرش انسان است. اگر انسان را از جهان حذف کنیم، لااقل در جایی که ما زیست می‌کنیم که همان کره زمین است، دیگر چیزی برای مطرح شدن و حرفی برای گفتن باقی نمی‌ماند.

ابتدا به ابیاتی اشاره می کنیم که هم تعریف مولانا را از انسان داشته باشیم و هم موقعیت انسان معاصر را در این میان بسنجیم. این که ما چه درسهایی می توانیم بگیریم، یک مطلب است و این که مولانا در فراخنای اندیشه خود، دورنمای انسان را چگونه می نگریسته است و جوامع بشری را در دوران بحران و تحول چگونه تلقی می کرده، مطلب دیگری است.

در این زمینه باید به چند حکایت پرداخته شود. این حکایات می تواند موقعیت انسان امروز را هم برای ما به نمایش بگذارد. شما می دانید که در فلسفه، تعاریف زیادی از انسان وجود دارد. اما برترین آنها این است که انسان، حیوانی متفکر است. هرچند که مولانا با این عنوان از انسان یاد کرده است، اما تعریف دیگری هم از انسان دارد که شاید ما کمتر به آن پرداخته‌ایم. آنجا که مولانا می گوید:

ای برادر تو همین اندیشه‌ای

مابقی خود استخوان و ریشه‌ای

این نوعی تداعی همان معانی دیرینه فلسفی است. اما مولانا برتر از آن حرفی دارد. من در دو جای مثنوی، تعریف مولانا درباره انسان را یافته ام. در یک جای مثنوی، او از انسان به دیده تعبیر می کند و هرکس که دیدی ندارد، در این تعبیر مولانا جایی ندارد و به او انسان اطلاق نمی شود.

آدمی دید است و باقی پوست است

دیده آن است آنچه دیده دوست است

چون که دیده دوست نبود کور به

دوست کو باقی نباشد دور به

مشابه همین را در جای دیگر و در دفتر ششم مثنوی هم می بینیم:

آدمی دیدست و باقی گوشت و پوست

هرچه چشمش دیده است آن چیز اوست

در اینکه مولانا می گوید انسان دید است و در جای دیگر هم می گوید که عالم مبتنی بر نگاه انسان است، شاید غرض این باشد که اصل انسان است و آنچه که او می‌بیند. بیرون از دیده انسان، هرچه که باشد، به نوعی از حقیقت و از متن و بطن بیرون است و هرچه که از آنها دور شویم، حواشی و به نوعی شاخ و برگ‌ها ما را از اصل و حقیقت دور می کند. بر این مبناست که شما ممکن است از طریق گوش، بسیاری چیزها را بشنوید،اما اینها اصالت ندارند. شاید شما نتوانید از طریق گوش، حجتی بیابید یا این که شنیده را به صورت رسمی به عنوان اصل قلمداد کنید و این در حوزه دید است.

روایتی از حضرت امیرالمؤمنین وجود دارد که در مورد حق و باطل از ایشان پرسیده‌اند. ایشان در جواب فرمودند: بین حق و باطل، چهار انگشت بیشتر فاصله نیست. اشاره نمودند که بین گوش و چشم، چهار انگشت فاصله است. آنچه را که شنیدی حق نیست، بلکه آنچه را که دیدی حق است. آنچه را که شنیدی، چندان مورد توجه قرار نده؛ مگر این که از مرکزی شنیده باشی که آن اصل دیده باشد. این تعبیر به نظرم تعبیر جالبی است که انسان دیده است. این تعریف، تعریفی نو است. همچنان که مولانا آثار نو بسیار دارد.

اما در حوزه ماهیت وجود انسانی، تعبیری که مولانا از انسان دارد، بسیار عجیب است. او انسان را ترکیبی از ظاهر و باطن می داند.او می گوید که بسیاری از افراد، انسان را همین ظاهر می دانند و در همین ظاهر می کاوند و هیچ کدام به درون راهی ندارند. چرا که اهل درون نیستند. موجود غیبی نیاز است تا به غیر وجود آدمی راه یابد. از اینرو مولانا تعبیر دیگری از انسان دارد و انسان را اسطرلاب قلمداد می کند.

اسطرلاب، یک وسیله نجومی است و بسیاری کشفیات را منجمان با استفاده از اسطرلاب به دست می آورند. البته زمانی حتی افراد در منزل هم از آن نگهداری می کردند. نکته ای که مولانا بیان می کند، این است که داشتن اسطرلاب مهم نیست، بلکه فهمیدن طرز کار اسطرلاب و پدیده‌هایی که از آن طریق کشف می شود، اصل است. بر این مبنا اگر شعر مولانا را مورد کنکاش قرار دهیم، در می یابیم که:

آدم اسطرلاب اوصاف اوست

وصف آدم مظهر آیات اوست

هرچه در وی می نماید عکس اوست

هم چو عکس ماه اندر آب جوست

برسطرلابش نقوش عنکبوت

بهر اوصاف ازل دارد ثبوت

تا ز چرخ غیب و خورشید روح

عنکبوتش درس گوید از شروح

عنکبوت و این سطرلاب رشاد

منجم در کف عام اوفتاد

همه افراد، مدعی شناخت و کار کردن با اسطرلاب هستند، اما مولانا می گوید که انسان شناس واقعی و کسی که می خواهد انسان را بشناسد، باید اسطرلاب شناس باشد و با کار اسطرلاب آشنا باشد.

انبیا را داد حق تنجیم این

غیب را چشمی بیاید غیب بین

یعنی از نظرمولانا بزرگترین انسان شناسان عالم، پیامبران هستند. چرا که خداوند انسان را خلق کرده و تمامی اسرار درونی انسان را در اختیار خودش قرار داده است. رمز اینکه پیامبران گفته اند که ما با انسان‌ها به اندازه عقل شان حرف می زنیم، همین است.

این همان نکته دقیق در شناخت باطن افراد است. ما معمولاً این نکته را لحاظ نمی کنیم. زمانی که یک استاد در مورد موضوعی سخن می گوید، امکان ندارد که بگوید من با هر فردی به اندازه ظرفیت عقلانی اش سخن می گویم. او مطلبی را یا به شکل کلیشه ای و یا به شکل فهیم دریافته است و آن را به صورتی که دریافته است،به دیگران انتقال می دهد.

حال این که هر فردی چگونه برداشت می کند، قسمتی از آن به خود فرد و درک او و قسمت دیگر به ملاحظات سخنور بر می گردد. مثلاً در همین جلسه امکان دارد یکی بگوید من مطلب شما را درک نکردم یا اینکه از کناری خود بپرسد نکته چه بود؟ این اتفاق برای دایره نبوت و انسان شناسان کامل هیچگاه رخ نمی دهد. یعنی هرگز در مجلس و محفل یک نبی، اتفاق نیفتاده است که شخصی سخنان یک پیامبر را شنیده باشد و به نوعی بیان کند که متوجه نشده ام یا هنوز ابهام برای من وجود دارد یا این که از این مطلب برای من سؤالاتی مطرح شد که جوابی برای آنها نیافتم. به واسطه اینکه سخن به اندازه سعه وجودی فرد و مبتنی بر حق و حقیقت است.

بر این مبنا اشاره دقیق مولانا در حوزه انسان این است که انسان را با قرآن می سنجد. زمانی که مولانا ظاهر و باطن انسان را با ظاهر و باطن قرآن می سنجد، می خواهد بیان کند که ممکن است برداشت ما از ظاهر فردی چیزی باشد، اما ادراک باطنی انسان مانند باطن قرآن ناشناخته است و محتاج یک مفسر و در مراتب بالاتر، محتاج فردی است که بتواند این وجود را تأویل کند.

تو ز قرآن، ای پسر، ظاهر مبین

دیو آدم را نبیند غیر طین

ظاهر قرآن چو شخص آدمی است

که نقوشش ظاهر و جانش خفی است

مرد را صد سال عم و خال او

یک سر مو می نبینند حال او

در بیت اول، شاعر می گوید که ما بیشتر اوقات ظاهر آیات قرآن را می بینیم و با درون آن کاری نداریم و محرم آیات نیستیم. به قول حضرت سنایی:

عروس حضرت قرآن، نقاب آنگه بر اندازد

که دارالملک ایمان را مجرد بیند از غوغا

این اتفاق هنوز برای ما نیفتاده است و ما همچنان مجرد غوغا نیستیم و نصیب ما فقط دیدن صورت ظاهری قرآن است. در بیت سوم هم منظورش این است که اگرچه با فامیل رابطه‌های نزدیک دارید و دوستی و آشنایی دارید، اما به اندازه سرمویی احوال درونی آنها را نمی فهمید و فقط ظاهر را می بینید.

غیر از اینها یک حکایت جالبی هم در دفتر سوم مولانا وجود دارد که به نظر من اوضاع و احوال انسان سردرگم امروزی را رقم می زند. ماجرای مارگیری رابیان می کند که در کوه‌ها به دنبال شکار مار است. این مارگیر، زمانی که به آنجا می رود، به جای مار یک اژدها را شکار می کند. او مار را در نقطه انجماد شکار می کند و آن را به جایی که اّب و هوای حار دارد، می آورد.

حرف‌های مولانا در اینجا بسیار زیباست. حال ببینیم مولانا چه نظری در مورد انسان دارد و چرا اسیر این جور چیزهاست. او استبداد پذیری و سرکشی انسان را در همین نمایش مار، به دید همگان می نشاند.

زمانی که برای دیدن مار به دور مارگیر جمع می شدند و حلقه می زدند، با آن همه هیجان و شور شعف کسی که دیر می رسید، برای دیدن ماجرا مجبور بود از جاهای خالی سرک بکشد تا بتواند مار را از نزدیک ببیند. این سرکشی و طغیان او برای دیدن مار از این نمایش پدیدار می شود:

مارگیر اندر زمستان شدید

مار می جست اژدهایی مرده دید

مارگیر از بهر حیرانی خلق

مارگیرد اینت نادانی خلق

آدمی کوهی است چون مفتون شود

کوه اندر مار حیران چون شود

خویشتن نشناخت مسکین آدمی

از فزونی آمد و شد در کمی

خویشتن را آدمی ارزان فروخت

بود اطلس خویش را بر دلقی بدوخت

صد هزاران مار و که حیران اوست

او چرا حیران شده است و مار دوست

به هر جهت، منظور مولانا این است که ما خود را ارزان فروخته ایم و این از روی خود ناشناسی است. او می گوید ما اطلس وجود خود را بر هر گونه ای چفت کرده ایم و ارزش خود را ندانسته ایم. مطلب مهم دیگری که باید به آن اشاره کرد، این است که باید اصولاً انسان از دیدگاه ناظر عالم، مثل مولانا معرفی شود و هویت او مورد شناسایی قرار گیرد.

به نظر من، مثنوی مولانا یک کتاب انسان شناسی گسترده و جامع است. مولانا بیش از هر مقوله ای به شناخت انسان پرداخته و این موضوع را مورد توجه قرار داده است.

چرا که گمگشته مولانا انسان است. بسیار مهم است که انسان یک گمگشته بزرگ و محوری در زندگی خود داشته باشد و زمانی که متوجه گمگشته خود شود، در پی کشف و دستیابی به آن باشد. مولانا در غزل معروف خود در مثنوی می گوید:

دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر

کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست

گفتیم یافت می نشود جسته ایم ما

گفت آن که یافت می نشود آنم آرزوست

انسان از نظر مولانا باید یک گمگشته داشته باشد که به قول خودش یافت می نشود. انسان باید در پی یک موجودی باشد که در نگاه عادی و عرفی با اصول و قوانین متعارف یافت نشود. مولانا معتقد است سخت‌ترین جست‌وجو و باریک‌ترین جست‌وجو، جست‌وجوی انسان است.

انسان جستن با این همه انبوهی نفوس،سخت‌ترین جست و جوهاست. هرچیزی، حتی نایاب‌ترین پدیده‌ها را آسان‌تر از انسان می‌توان جست.

گر به ظاهر آن پری پنهان بود

آدمی پنهان تر از پریان بود

ما احساس می کنیم که جن پنهان است، اما مولانا معتقد است که انسان از جن هم پنهان تر است و اسرار وجود اش مخفی تر است. یا حتی حافظ هم گفته است:

آدمی در عالم خاکی نمی آید به دست

عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی

این بحث، بسیار مبسوط است و جای بسیار تحقیق و جست و جو دارد. اما نگاه مولانا به انسان معاصر و مدرن چگونه بوده است؟ انسان مدرن، یعنی انسان اکنون. اصولاً مدرن یک واژه یونانی است که معنای اکنون می دهد.حال

می بینیم نظر مولانا در مورد انسان اخیر چیست؟ قبل از این بحث، به این نکته بپردازیم که اصولاً خود مولانا انسان مدرن است یا یک انسان سنتی؟ آیا یک انسان سنتی می تواند یک انسان مدرن را دریابد؟ آیا اصولاً خوب است که از دید یک انسان سنتی به انسان مدرن بنگریم؟ اگر پاسخ این سؤالات روشن شود، قطعاً مسیر بحث هموارتر می شود و پرداختن به بحث اصلی آسان تر می گردد و مقصود راحت تر حاصل می شود.ما مولانا را انسان سنتی نمی دانیم، اما او را در سنت یافته ایم.

وجود مولانا یک حقیقتی در سنت است. اما این بدان معنا نیست که او انسان سنتی است. او یک انسان اکنونی است و حقیقت مدرن است. مولانا در زمان خود، سخن امروز را گفته است. سخنان او کهنه نیست. سخن او

کهنه‌ها را تازه کرده است. هر مطلبی که از آن زمان می گذرد، به مرور کهنه می شود. ولی انسان امروز آن پدیده کهنه را احیا می کند. ما آنچه را که کهنه است، دور نمی ریزیم. آنچه را که در سنت ما جا مانده است، با نگاه و زبان امروزی می سنجیم.

هر انسانی در هر زمانی یک فیلتر است که ماضی و گذشته را فیلتر می کند و به آینده خود انتقال می دهد. اگرچه نکاتی هم هستند که از این فیلتر عبور نمی کنند و به نوعی به درد زمان اکنون نمی خورند.

ما امروزه مثنوی مولانا را مورد توجه قرار می دهیم. اما این عمل را از فیلتر اکنون و نیازها و اندوخته‌های کنونی و همچنین تجربه‌ها و علوم اکنون انجام می دهیم و به این صورت شامل حال بشر امروز می شود. امروز سخنان پیشینیان با استفاده از همین شیوه مورد نقد و بررسی قرار گرفته می شود. خود مولانا می گوید:

این بگو تا ناسقه جو می کند

تا به قرنی بعد ما آبی رسد

گرچه هر قرنی سخن نو آورد

لیک گفت سارفان یاری کند

منظور مولانا این است که ما باید سخنان پیشینیان و گذشتگان را به آینده انتقال دهیم. آیا بدین سان مولانا می تواند انسان امروز را بشناسد؟ او با ابزا

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.