پاورپوینت کامل وقتی ژن، مغز و فرهنگ هم‌نوا می‌شوند ۵۳ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
4 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل وقتی ژن، مغز و فرهنگ هم‌نوا می‌شوند ۵۳ اسلاید در PowerPoint دارای ۵۳ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل وقتی ژن، مغز و فرهنگ هم‌نوا می‌شوند ۵۳ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل وقتی ژن، مغز و فرهنگ هم‌نوا می‌شوند ۵۳ اسلاید در PowerPoint :

اسطوره‌شناسی عصبی‌-تکاملی علمی جدید و بینارشته‌ای است که سعی در بیان بنیان‌های عصب‌شناختی اسطوره‌ها با رویکردی تکاملی دارد؛ اما این رشته جدید می‌تواند حرف‌های جدیدی درمورد ماهیت اسطوره و چگونگی تجربه اسطوره‌ای به ما بگوید

اسطوره‌شناسی عصبی‌-تکاملی علمی جدید و بینارشته‌ای است که سعی در بیان بنیان‌های عصب‌شناختی اسطوره‌ها با رویکردی تکاملی دارد؛ اما این رشته جدید می‌تواند حرف‌های جدیدی درمورد ماهیت اسطوره و چگونگی تجربه اسطوره‌ای به ما بگوید و از آنجا که اسطوره را به‌عنوان محصولی فرهنگی می‌بیند که نه‌تنها ریشه در کنش‌های فرهنگی دارد؛ بلکه به‌شدت متأثر از خصوصیات ژنتیکی و عصب‌شناختی ما و سایر جانداران نیز هست، می‌تواند حرف‌های تازه‌ای درمورد چگونگی ارتباط بین ژن، مغز و فرهنگ به ما عرضه داشته و درنهایت به پیشرفت مطالعات آگاهی نیز یاری برساند. از منظر این علم بینارشته‌ای، اسطوره نوعی تجربه زیسته است. نوعی درک آگاهانه از جهان که هم از فرایندهای زیستی همانند ژن و مغز متأثر است و هم نمایانگر نقش فرهنگ در تکامل انسان محسوب می‌شود.

رابطه ژن، مغز و فرهنگ در گستره تکاملی انسان رابطه‌ای پیچیده و پر از اما‌و‌اگر و سؤال است که ‌جز با داشتن رویکردی بینارشته‌ای، نمی‌توان به آنها پاسخ درستی داد. اینکه روابط بین این عوامل چگونه است و تا چه اندازه از یکدیگر متأثر و در‌عین‌حال مستقل هستند، یکی از مهم‌ترین نکاتی است که از این پس باید به آن پرداخته شود. به‌عنوان کسی که بیشتر زیستی فکر می‌کنم و به‌ دنبال ریشه‌های زیست‌شناختی فعالیت‌های عالی و شناختی انسان هستم، توضیح چگونگی این ارتباط بسیار مهم تلقی می‌شود. وقتی که صحبت از بررسی یک مقوله فرهنگی می‌شود، به ‌صورت اتوماتیک ذهن فردی مانند من سراغ عملکردهای نورونی و سیستم پردازشی مغز می‌رود و می‌خواهد بداند که مثلا یک شعر چگونه در لابه‌لای نورون‌ها شکل گرفته و از خوانش یک شعر چگونه می‌توانیم نقبی به نحوه پردازش مغزی شاعران بزنیم؟ و در ضمن اگر می‌خواهیم شعر یا هر اثر فرهنگی دیگری را از این منظر نقد کنیم، این سؤال برای من مطرح می‌شود که امکانات معرفی‌شده در این اثر فرهنگی تا چه اندازه در حیطه توانایی‌های مغز ماست؟ آیا آن‌طور که نظریه‌های شناختی می‌گویند، مغز ما از دیدگاه عصب‌شناسانه نیز مقولات را آن‌گونه که در نظریات شناختی عنوان می‌شود، درک می‌کند؟ آیا این نظریه‌ها به‌خصوص وقتی برای ارزیابی موضوع فرهنگی مهمی مانند شعر و داستان به کار گرفته می‌شوند، در آزمایشگاه و با استفاده از روش‌های تصویربرداری مثل ام‌آرآی و ترکتوگرافی مورد بررسی قرار گرفته‌اند؟ و البته حتی می‌توان این سؤال را نیز مطرح کرد که تا چه اندازه حضور مغز و پردازش‌های مغزی ما برای درک و نقد یک اثر فرهنگی لازم است؟ قبل از اینکه به ‌صورت تخصصی‌تر وارد موضوع شوم، می‌خواهم بر این موضوع تأکید کنم که نگارنده به‌هیچ‌وجه دنبال ارائه نگاهی پوزیتیویستی و تقلیل‌گرایانه به مقولات فرهنگی نبوده و نمی‌خواهد که فرضا یک اثر هنری را به متنی آزمایشگاهی تقلیل دهد. سؤالی که نگارنده مطرح می‌کند، این است که تا چه اندازه این کار ضروری و لازم است؟ و در بررسی یک اثر فرهنگی تا کجا باید از سیستم‌های پردازشی شناختی و نیز سیستم‌های پردازشی مغزی که شناخت را به‌ وجود می‌آورند، بهره گرفت؟ برای درک بهتر موضوع ابتدا می‌خواهم به ‌صورت مبسوط‌تری درمورد ارتباط بین مغز و فرهنگ صحبت کرده و سپس در یک چشم‌انداز کلی‌تر به بررسی ارتباط بین ژن، مغز و فرهنگ بپردازم.

مغز و فرهنگ

فرهنگ حاصل فعالیت‌های آگاهانه مغز و آگاهی نیز حاصل پردازش‌های مغزی است. همین جمله ساده می‌تواند ما را به این نتیجه برساند که فرهنگ ریشه در مغز انسانی دارد؛ اما موضوع اصلا به این سادگی نیست و بین این موارد چنان فاصله و مغاکی است که بی‌توجهی به آن باعث می‌شود که نتوانیم تبیین درستی از ریشه‌های فرهنگ و همچنین کارکرد آگاهی داشته باشیم. اینکه آگاهی حاصل چه چیزی است، یکی از پردامنه‌ترین و پرمناقشه‌ترین موضوعات در طول تاریخ بوده است. اینکه ذهن و بدن را دو مقوله جدا از هم بدانند، قرن‌ها مورد توافق دانشمندان بوده است. «دکارت» به ‌طور مشخص ثنویت ذهن و بدن را تئوریزه کرد و بیان کرد که غده صنوبری یا همان غده پینه‌آل محل ورود روح به بدن محسوب می‌شود؛ اما با تحقیقات جدید اکنون همه متفق‌القول هستند که آگاهی حاصل پردازش‌های مغزی است. البته با اینکه تحقیقات بسیاری در این زمینه انجام و جنبه‌های مختلف آگاهی در آزمایشگاه مورد بررسی قرار گرفته؛ اما به‌ نوعی همان ثنویت دکارتی پابرجاست: ما هنوز نمی‌دانیم آگاهی چگونه شکل می‌گیرد و کدام فعالیت‌های مغزی هستند که درنهایت آگاهی را به ‌وجود می‌آورند؟ موضوع چنان پیچیده است که «دیوید چالمرز» نام مسئله دشوار را بر آن نهاده است. به‌وجود‌آمدن آگاهی و اینکه چگونه سیستمی مانند شبکه‌های درهم‌پیچیده نورونی می‌تواند آگاه شود، در کنار چگونگی به‌وجود‌آمدن حیات، دو مقوله بسیار پیچیده علم هستند که کماکان چشم‌اندازی برای حل آنها متصور نیست. آگاهی چنان جنبه ذهنی و گاه شخصی پیدا می‌کند که تحقیق درمورد چگونگی به‌وجود‌آمدن آن را با مشکل مواجه می‌کند. از سوی دیگر اینکه فعالیت‌های آگاهانه مغز چگونه منتهی به فرهنگ شده است، باز سؤال بسیار مهمی است. اینکه بتوانیم روابط و تولیدات فرهنگی را به واسطه سیستم پردازش مغزی و نیز آگاهی توضیح دهیم، به همان پیچیدگی توضیح آگاهی توسط سیستم پردازشی مغزی است. تعریفی که از آگاهی بیان می‌شود، به ‌نوعی دلالت بر جنبه شخصی تجربیات ما دارد و نمی‌تواند جنبه‌های بسیار مختلف یک موضوع فرهنگی را توضیح دهد. مقولات فرهنگی اگرچه ریشه در سیستم پردازشی مغز انسان و آگاهی منتج از آن دارند، اما خود، مقولات مجزا و مستقلی محسوب می‌شوند که قوانین خاص خود را داشته و اصطلاحا مجزا از زیست‌شناسی انسان به تکامل خود ادامه داده‌اند. لذا نمی‌توان تمام آنچه را که در محصولات فرهنگی از جمله هنر می‌بینیم با قواعد زیستی توضیح دهیم. پس رویکردهای نوروساینتیفیک فقط می‌توانند بخشی از ماجرا را به ما بگویند. یادمان نرود که فرهنگ قوانین خاص خود را طی فرگشتش به‌وجود آورده که می‌تواند فارغ از ریشه‌های زیستی ما باشد و فارغ از آنها به تکامل خود ادامه دهد.

ژن، مغز و و فرهنگ

وقتی فاصله مغز و فرهنگ این همه زیاد بوده و توضیح تمام ویژگی‌های فرهنگی توسط سازوکارهای مغزی عملا غیرممکن باشد این فاصله در مورد ژن و فرهنگ بسیار بیشتر و پیچیده‌تر خواهد بود. ژن از پایه‌ای‌ترین عناصر حیات است. اما باید به این نکته توجه داشت که آگاهی به‌عنوان ابزاری جهت ایجاد متعالی‌ترین اندیشه‌های بشری همان‌طور که گفته شد حاصل فعالیت‌های نورونی است و از ایجاد حیات بر اساس اسیدهای نوکلئیک و پروتئین‌ها تا اولین سلول عصبی چیزی قریب به ۳.۵ میلیارد سال فاصله بوده است. همین موضوع همان‌طور که «ریچارد داوکینز» در کتاب مشهور خود «ژن خودخواه» بیان می‌دارد می‌تواند دورنمایی از فرگشت در عرصه کیهانی به ما ارائه دهد: ابتدا این جهان فیزیکی است که گسترش می‌یابد. با پیدایش حیات ما با گسترش جهان ژنی روبه‌رو هستیم. جهانی که ویژگی‌های آن را ژن‌ها تعیین می‌کنند. به دنبال آن با جهان عصبی و نورونی روبه‌رو می‌شویم که به آگاهی منتهی می‌شود. هر کدام از این جهان‌ها گرچه ریشه در لایه‌های قبلی دارند، اما در عین تأثیرپذیری از لایه‌های پیشین، قوانین مخصوص به خود را نیز به‌وجود می‌آورند. پس این‌گونه نیست که فرگشت هر لایه صرفا تابعی از لایه پیشین باشد. همان‌طور که «داوکینز» می‌گوید فرهنگ می‌تواند خصلت‌هایی متفاوت از روابط و قوانین حاکم بر ژن‌ها داشته باشد. برای همین هم «داوکینز» برای توضیح عناصر اصلی تشکیل‌دهنده فرهنگ از واژه «مِم» استفاده می‌کند که همانند ژن برای حیات، پایه اصلی برای فرهنگ محسوب می‌شود. همین دورنمایی که «داوکینز» مطرح می‌کند می‌تواند فاصله عمیق بین فرهنگ به‌عنوان یکی از عناصر اصلی شکل‌دهنده جوامع انسانی را با

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.