پاورپوینت کامل روزبه پوردادویه ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل روزبه پوردادویه ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل روزبه پوردادویه ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل روزبه پوردادویه ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :
۱
نام پدر۲
اصیلزاده فارس، لقب مقفع۳
ولادت۴
آموزش۵
در حکومت شاپور، مناصب۶
دوستى با عبدالحمید کاتب و خلیل بن احمد۷
خدمت به خاندان عباسى۸
اسلام آوردن۹
قتل ابن مقفع۱۰
تاریخ قتل۱۱
شخصیت ابن مقفع۱۲
اصحاب مجون۱۳
مسلمانى رنگ باخته۱۴
شخصیتی جذاب، بخشنده، آداب دان۱۵
شعر ابن مقفع۱۶
شیوه ابن مقفع در نگارش۱۷
نثری فارسى در جامهای عربى۱۸
نقد و بررسى نثر ابن مقفع۱۹
عقاید۲۰
آثار۲۱
پانویس۲۲
منابع مقاله۲۳
وابستهها
ابن مُقَفَّع، ابومحمد عبدالله (ح ۱۰۶-۱۴۲ق/۷۲۴-۷۵۹م)، نویسنده بزرگ و مترجم آثار پهلوی به عربى.
نام پدر
نام پدر ابن مقفع در واقع داذویه بود، هرچند که گاه، داذویه به داذبه تحریف شده است. ابن ندیم نام اسلامى پدر او را مبارک ذکر کرده که گویى ترجمه عربى روزبه است، اما زبیدی در تاج العروس او را داذجشنش خوانده، با اینهمه مینوی معتقد است که نام عبدالله، پیش از مسلمان شدن، داذبه بوده که به روزبه تصحیف گشته است.
اصیلزاده فارس، لقب مقفع
داذویه که از اعیان و اصیل زادگان فارس بود، زمانى که حجاج بن یوسف بر عراق حکم مىراند، از جانب وی مأمور خراج فارس شد، اما در کار اموال، ناروایى کرد و حجاج او را چندان شکنجه داد تا دستش «مقفع» (ناقص و تُرنجیده) گشت.
گاهى، به جای حجاج، نام خالدبن عبدالله قسری را آوردهاند و مأمور عذاب او را نیز یوسف بن عمر ثقفى خواندهاند، اما نتیجه روایت در هر حال یکى است.
کلمه «مقفع» لقبى برای داذویه شد و فرزندش روزبه، ابن مقفع خوانده شد.
ابن مقفع تا زمانى که اسلام نیاورده بود، همچنان به روزبه نامور بود و ابوعمرو کنیه داشت. پس از تشرف به اسلام، نام عبدالله و کنیه ابومحمد برگزید.
ولادت
ظاهراً روزبه در جور که همان فیروزآباد فارس باشد، زاده شد.
آموزش
او هنوز کودک بود که با پدر به بصره رفت. پدر به تربیتش همت گمارد، ادبا را گرد او جمع مىآورد، یا او را به مجالس ایشان مىبرد، سپس دو مرد بدوی به نامهای ابوالغول و ابوالجاموس را که از فصحای عرب بودند و پیوسته به بصره مىرفتند، به آموزش او گمارد. ابن مقفع علاوه بر دانشِ ظاهراً گستردهای که از زبان پهلوی در فارس کسب کرده بود، عربى را از زبان فصیحان و ادیبان پاکیزه زبان عرب چنان آموخت که خود در صف فصیحان نشست. چند نکته مزاحآمیزی که بلاذری به او نسبت داده، بیشتر به توجه او به لغات و فصاحت دلالت دارد.
در حکومت شاپور، مناصب
ظاهراً پیش از ۱۲۶ق/۷۴۴م مسیح بن حواری، حکومت شاپور داشته و ابن مقفع نزد او به دبیری مشغول بوده است. سپس عبدالله بن عمر بن عبدالعزیز، والى عراق (۱۲۶ق) مسیح را از حکومت عزل کرده، سفیان بن معاویه مهلبى را به جایش گماشت و سفیان عازم مرکز مأموریت خود شد. اما مسیح که از مسلط نبودن خلیفه بر آن دیار و آشوبهای بخش شرقى آگاه بود، از واگذاشتن ولایت به سفیان سرباز زد و پیشنهاد کرد که یا ۵۰۰ هزار درهم بستاند و بازگردد، یا همین مال را بپردازد و بر کرسى حکومت نشیند. سفیان نپذیرفت، ولى ابن مقفع که ظاهراً رابط میان این دو بود، کار را چندان به درازا کشاند تا مسیح توانست با کردانى که در این شهر قدرت داشتند و نیز یاران خود مکاتبه کرده، گروهى گرد خود جمع کند. چون نیرومند شد، از سفیان خواست که باز گردد. در نزاعى که میان دو مرد درگرفت، مسیح توانست به ضربهای، ترقوه سفیان را بشکند. سفیان به دورق در مرز خوزستان گریخت و کینه ابن مقفع را به دل گرفت. این اطلاعات دقیق را جهشیاری داده است که در هیچجای دیگر یافت نمىشود و ملاحظه مىشود که در توضیح قتل ابن مقفع چقدر سودمند خواهد بود.
سرانجام پس از آنکه در ۱۲۹ق مسیح از شاپور رانده شد، ابن مقفع چندی در کرمان زیست. این سخن از آنجا دانسته مىشود که به قول جهشیاری وی در کرمان دبیر داوود بن یزید ابن عمر بن هبیره بود و در آن زمان ثروت کلانى به چنگ آورد.
بىگمان او دیرزمانى در کرمان نماند، زیرا جنگهای پىدرپى ابومسلم و چند امیر طرفدار عباسیان، به سرعت همه ایران را فراگرفت و در ۱۳۲ق دولت اموی فروریخت. بزرگان این دولت، برخى کشته شدند، برخى پنهان گشتند و بسیاری نیز مورد عفو قرار گرفتند و در مقام خود ابقا شدند. با اینهمه ابن مقفع در امان ماند، اما کرمان را ترک گفت و به بصره روی آورد و آنجا، چنانکه از مجموعه روایات برمىآید، در آسایش و فراخى زیست و با بزرگان به رفت و آمد پرداخت و با معن بن زائده، مسلم بن قتیبه، عمارهبن حمزه، ابن ابى لیلى و ابن شبرمه دوست شد.
دوستى با عبدالحمید کاتب و خلیل بن احمد
علاوه بر این، برخى به دوستى بسیار نزدیک او با عبدالحمید کاتب (مق ۱۳۲ق) نیز اشاره کردهاند. داستان این دوستى را که چگونگى آن بر ما پوشیده است و در اصل آن نیز به سبب بعد مسافت دو نویسنده مىتوان تردید کرد.
روایت دیگری که آن نیز مورد تردید است، ملاقات او با خلیل بن احمد (د ۱۷۵ق) است. گرچه آشنایى آن دو با هم در شهر بصره غریب نیست، اما آنچنانکه در روایات آمده، با اینکه در منابع کهن مذکور است، معقول نیست.
خدمت به خاندان عباسى
در بصره، ابن مقفع به خدمت خاندانى عباسى، یعنى آل على بن عبدالله عمّ خلیفه منصور درآمده و از میان آن خانواده، بیشتر به عیسى ابن على متمایل بود. بدینسان ملاحظه مىشود که وی، از امویان برید و به عباسیان پیوست، اما در این پیوند هم خللى پدیدار است، زیرا این خاندان از طریق عبدالله بن على که بر منصور شورید، مدعى خلافت بودند و منصور نیز به زحمت نگرانى خویش را از ایشان پنهان مىداشت. در هر حال ابن مقفع به نوعى دبیر رسمى ایشان گردید و شاید به قول جاحظ آموزش فرزندان سلیمان بن على را هم به عهده گرفت.
اسلام آوردن
در همین زمان بود که ابن مقفع، خواه از سر صدق و خواه به ملاحظات اجتماعى و سیاسى، آیینهایى را که بدان پایبند بود، فرو گذاشت و به اسلام گروید و ابومحمد عبدالله خوانده شد.
وی حدود ۱۰ سال در اسلام زیست و احتمالاً در همین دوره بود که همه یا بیشتر آثارش را تألیف کرد. از این دوره، چند حکایت و روایت در دست است که شخصیت و برخى از گوشههای زندگى او را باز مىنماید، اما در بازسازی زندگى او در خلال این مدت چندان کمک نمى کند.
قتل ابن مقفع
از عوامل عمده قتل ابن مقفع یکى ماجرای سفیان است که دیدیم به قصد حکومت شاپور آمد و با نیرنگ ابن مقفع شکست خورد و گریخت. عامل دوم، فرزندان على بن عبدالله بن عباس، یا عموهای خلیفه منصورند که ابن مقفع در خدمتشان مىزیست. یکى از آنان که عبدالله نام داشت، سر به شورش برداشت و به امید خلافت، چندین سال بر حران و نصیبین و حلب و چندین جای دیگر حکم راند. عاقبت، ابومسلم به فرمان منصور، در نصیبین به جنگ او رفت. سرانجام عبدالله شکست خورد و نزد برادرش سلیمان که حاکم بصره بود، پنهان شد (۱۳۷ق/۷۵۴م)، اما ابومسلم شکست خوردگان را امان داد و دست از آنان کشید. فرزندان على چندی در بصره آرام زیستند، به خصوص که ابومسلم هم در ۱۳۷ق به قتل رسید و عبدالله هم در ۱۳۸ق با منصور بیعت کرد، اما منصور هرگز از جانب آنان آسوده خاطر نبود و اصرار داشت که ایشان، عبدالله را نزد او بفرستند. سلیمان و برادرانش از خلیفه زینهار نامهای خواستند تا مطمئن شوند که جان برادرشان در امان خواهد بود.
عیسى از دبیر خود خواست که متن زینهارنامه را تهیه کند. وی نیز چنان الفاظى استوار به کار برد و چنان جوانب احتیاط را مراعات کرد که هیچ راه نیرنگى برای منصور باقى نگذاشت. اما آنچه در این متن بر منصور گران آمد، این بود که نوشته بود: منصور در پایین زینهار نامه، به خط خود بنویسد که اگر عبدالله بن على یا نزدیکان او را، چه آشکارا، چه نهان زیانى رسانم، دیگر فرزند محمد بن على نیستم و زنازادهام. بر مسلمانان واجب است که بر من خروج کنند. زن، کنیز و… بر من حرام است. سوردل مىافزاید که طبری و یعقوبى گفتهاند او امان نامه را امضا کرده و عبدالله با آن امان نزد او رفته است، اما ظاهراً منصور از امضای آن خودداری کرد و اظهار داشت که زمانى این زینهارنامه معتبر است که من خود عبدالله را ببینم، زیرا بیم آن هست که وی به پشت گرمى این پیمان، در بلاد تباهى کند. آنگاه پرسید: چه کسى این زینهارنامه را نوشته است؟ گفتند: ابن مقفع، دبیر عیسى بن على. منصور گفت: آیا کسى نیست که کار او را یکسره کند. این خبر را خصیب به سفیان رسانید و او نیز به سبب کینهای که از ابن مقفع داشت، در صدد قتلش برآمد.
بنابراین، چون در ۱۳۹ق/۷۵۷م سلیمان عزل شده و سفیان به جایش نشسته است، ناچار باید پنداشت که سفیان، ۳ یا ۴ یا ۶ سال درنگ کرد تا عاقبت موفق به قتل ابن مقفع شد.
از حضور او در بصره، انبوهى روایت نقل شده که برخى از آنها به سفیان مربوط است: چندین سال ابن مقفع در پناه خاندان على در بصره آسوده مىزیست و به تألیف مشغول بود. ظاهراً بیشتر حکایاتى که درباره او و نویسندگان و شاعران معروف عرب نقل شده، مربوط به همین زمان است. نیز در همین احوال بود که به مجلس سفیان، دشمن خویش رفت و آمد مىکرد و پیوسته او را به ریشخند مىگرفت.
افزون بر خشم منصور به سبب زینهار نامه او و کینه سفیان، عوامل دیگری نیز در قتل ابن مقفع مؤثر بوده که به تفصیل تمام توسط سوردل مورد بحث قرار گرفته است. ظاهراً سفیان را هنوز آن قدرت نبود که بدون اجازه خلیفه، دبیر عمّ او را به قتل رساند و خلیفه نیز نمىبایست به سبب زینهارنامهای که به فرمان عموهایش، سلیمان و عیسى و عبدالله نوشته شده است، کینه کاتبى ظاهراً گمنام را به دل گیرد. پس خشم خلیفه ناچار سبب عمده دیگری داشته است. آن سبب را تا آنجا که ما اطلاع داریم، نخستین بار طه حسین یافته و بیان کرده است.
ابن مقفع کتابى شگفت به نام رساله الصحابه نگاشته که بىگمان در نوع خود بىنظیر است. طه حسین درباره این کتاب گوید: علت قتل ابن مقفع نه زندقه بود و نه داستان نگارش زینهار نامه که به افسانه بیشتر شبیه است. اما او را رسالهای است که گمان مىکنم سبب قتلش همان بوده باشد، زیرا این رساله که خطاب به منصور نوشته شده، تقریباً برنامه یک انقلاب است. طه حسین سپس خلاصه آن را نقل مىکند. سوردل در این رساله در کنار مضامین و انتقادهای گزنده در باب سیاست عمومى کشور، به یکى از مفاهیم اصلى آن توجه کرده که براساس آن، شاه یا خلیفه باید مقامهای بزرگ فرماندهى را به طبقه اشراف عرب واگذارد و دبیران و پردهداران را مقامهای اجرایى دهد. با این حساب، عموها و عموزادگان خلیفه، باید بالاترین مقامها را اشغال کنند. این رساله مىتوانست خلیفه را از جانب دبیر هوشمند ایرانى نژاد که آنچنان به عمّ عصیانگر و مدعى خلافتش نزدیک است، سخت نگران کند.
اینک عوامل کافى برای قتل فراهم آمده است. نکته بسیار مهم آن است که بسیاری از مؤلفان، مانند حمدالله مستوفى و یاقوت، علت اصلى مرگ او را همانا زندقه مىدانند. داستان زندقه یا اسلام ابن مقفع، بسیار مفصل و مورد گفت و گو است. حق به جانب نویسندگان معاصر است که با توجه به محیط نسبتاً آزاد سده ۲ق و حضور انبوهى زردشتى و مانوی در دستگاه اداری آن زمان، این عامل را تقریباً نادیده گرفتهاند. با اینهمه، مىتوان چنین پنداشت که ابن مقفع، به سبب متهم بودن به زندقه، بیش از مسلمانان عرب آسیب پذیر بوده است. از این رو سفیان، هنگام کشتن او، وی را ابن زندیقه خطاب مىکند، یا به روایت ابن خلکان به او مىگوید: کشتن تو گناه نیست که تو زندیق و مفسدی.
تاریخ قتل
تاریخ قتل ابن مقفع، برخلاف بسیاری از مشاهیر آن روزگار، چندان دستخوش بحث و گفت و گو نیست و تقریباً مىتوان ۱۴۲ق/۷۵۹م را با اطمینان پذیرفت. زیرا ابن خلکان که سن او را ۳۶ سال دانسته، از کتاب اخبار البصره عمر بن شبه نقل مىکند که وی در ۱۴۲ یا ۱۴۳ق درگذشته است.
شخصیت ابن مقفع
ابن مقفع یکى از مشهورترین چهرههای فرهنگى در تاریخ اسلام، بلکه در فرهنگ جهان است. بىگمان شخصیت اجتماعى – اخلاقى او بیش از هر چیز مسیر فرهنگى و ادبى او را ترسیم مىکرده است. خردمندی، هوش بسیار، روح شفاف آینه گون، انسان دوستى، اخلاق، آداب دانى، خوش زبانى و زیبارویى همه در زندگى کاملاً مرفه او جمع آمده بود. سپس این ویژگیها، در داستانهایى دل انگیز، در مفاهیمى حکیمانه، در اندرزهایى عینى و ملموس و همه به زبانى پاک، بىگره و بهم پیوسته متجلى گردیده است.
ابن مقفع مردی آزاده و آزاداندیش بود. خصایل اخلاقى و ارزشهای شخصى او در حدی بوده که کار پژوهشگران را دشوار ساخته است. آنان که پیوسته مىخواهند مردان تاریخ را در قالبهای معین دینى، اخلاقى، سیاسى و اجتماعى قرار دهند، در کار ابن مقفع سرانجام دچار اختلاف مىگردند و او را در دو قطب متضاد، دین داری کامل و الحاد مطلق مىنهند.
اصحاب مجون
برازندگى اخلاقى او و وقار و احتشام عباراتش آنچنان است که محقق مسلمان به دشواری مىتواند وی را از دین خویش خارج بداند.
با اینهمه تهى بودن آثار او از دفاع مستقیم از اسلام و شریعت، شوخ چشمیهای گاه به گاه او و به خصوص همنشینى با متهمان به زندقه، باعث مىشود که گروهى دیگر به زندقه او حکم کنند. ظاهراً گذشتگان در دوستى او با گروه هرزه درای بصره و بغداد که به «اصحاب مجون» معروفند و گویى کاری جز باده نوشى و شعرسرایى نداشتد، تردید نکردهاند.
جاحظ از گروهى شامل ۱۳ تن از مشاهیر این مکتب نام مىبرد که ابن مقفع را در آن میان نمىیابیم. حدود یک قرن پس از او، همان فهرست را – با اندکى اختلاف – در اغانى باز مىیابیم که این بار، نام ابن مقفع در میانشان گنجانده شده است. همین خبر، با نام ابن مقفع به امالى سید مرتضى راه یافته، اما شمار یاران هرزه گرد در آنجا به ۱۷ تن بالغ گشته است.
این روایات، چه راست باشد، چه جعلى، در اصل موضوع تأثیر چندانى ندارد، زیرا تردید نیست که ابن مقفع با بسیاری از شاعران و سخنوران عصر خود دوستى داشته و حتى اگر در مجالس باده نوشى آنان شرکت نمىکرده، از هم صحبتى ایشان رو بر نمىتافته است.
شاید اگر اوضاع اجتماعى آغاز عصر عباسى و رفتار و خلقیات شاعران و نویسندگان آن زمان را در نظر آوریم، دیگر درپى یافتن قالبى دینى برای تفکرات و اعتقادات ابن مقفع نباشیم.
همه کسانى که جاحظ و ابوالفرج و سید مرتضى و دهها نویسنده دیگر ذکر کردهاند، در چند امر مشترکند. بىبندوباری در زندگى اجتماعى، آزادی مطلق در امر واجب و حرام، شهرت به بادهنوشى و زن بارگى و غلام بارگى، بىپردگى در شعر و به خصوص غزل و هجا. راست است که چندین تن از ایشان به اتهام زندقه کشته شدند، اما مىدانیم که جز در یکى دو مورد، همه این شاعران، فدای سیاستهای به ظاهر دینى شدهاند.
از سوی دیگر شمار بسیاری از ایشان نیز، هرگز از آن کردارها و گفتارها دست برنداشتند و هیچ گاه نیز مورد آزار دولتمردان قرار نگرفتند و حتى برخى در پایان عمر توبه کردند و زاهد و پارسا نیز شدند یا نویسندگان سدههای بعد، چنین عاقبت خیری برای آنان ذکر کردند.
مسلمانى رنگ باخته
در مورد ابن مقفع باید گفت که نمىتوان به آسانى شرف مسلمانى را از وی ستاند، اما به قطع مىتوان گفت مسلمانى او رنگ باخته بود و شیوه خردگرایىاش بارزتر مىنمود.
شخصیتی جذاب، بخشنده، آداب دان
با اینهمه شخصیت جذاب، بخشندگى، بزرگ مردی، آداب دانى، ظرافت، سخن دانى، نکته دانى و نیز ثروت ابن مقفع چنان بود که همگان را شیفته مىساخت. در وجود او، انسان دوستى در قالب مکتبى نظام یافته جلوه مىکند، آنچنانکه پنداری خواسته است خلا´ دینى درون خود را با این ویژگى پرکند. رفتار او – تا آنجا که منابع به ما نشان مىدهند – دقیقاً همان است که در آثارش مىتوان یافت. آنچه در الادب الکبیر و الادب الصغیر، در باب انسان کامل آمده، بر خود او منطبق است: «مرا دوستى… بود که از همه مردمش برتر و گرامىتر داشتمى. چون آنچه در وی دیدم، در کس نیافتم… بدان که هرگز در بند شکم نبود. پس چیزی که نیافتى، نخواستى و اگر یافتى، گزافى نکردی. هیچ گاه فرمان شهوت خود نمىبرد، چه دامن به زشتیها آلوده نداشتى و آب و آزرم خود نریختى. همیشه لجام زبان در دست داشت، از آنکه ندانسته، نگفتى و در آنچه دانستى، ستیزه نکردی… تا داوری دادگر و گواهى پایدار نیافتى، داوری نخواستى و تا درمان نزد کسى نجستى، درد دل ننمودی… از کسى پند اندرز دریغ نمىداشت، بیشتر خاموش بود و اگر گفتى، گوی بیشى بردی…».
در آغاز باب دوستى الادب الکبیر مىگوید: «در راه دوست، جان و مالت را بده». او خود با عبدالحمید کاتب همین گونه رفتار کرد. پیش از این گفتیم که احتمالاً دیدار او با عبدالحمید واقعیت نداشته، اما نقل داستان در همه منابع نشان از آن دارد که همگان چنین احوالى را از شخصیت او ممکن مىدانند. عثمانبتى مىگفت «دوستى او، خود پیمان اوست».
او ثروتمند و بخشنده بود، مردم را اطعام مىکرد و با هر کس به او نیاز داشت گشاده دستى روا مىداشت. بىجهت نیست که دوستش ابن شبرمه، او را «پیشوای صادقان» و مسلم بن قتیبه را «پیشوای دروغگویان» مىخواند و شرح مىدهد که چگونه امیر توانمند از برآوردن نیاز او رو گرداند و ابن مقفع با ظرافتى که خاص او بود، به دادش رسید.
اینهمه گشاده دستى تنها هنگامى میسر مىبود که او را مالى عظیم باشد. پیش از این دیدیم که ابن مقفع در کرمان ثروتى کلان اندوخته بود. ازفارس نیز درآمد شایستهای بهدستش مىرسید و از املاکش چارپایان متعدد برایش مىآوردند. وی با این ثروت، به گروهى از بزرگان کوفه و بصره مستمراً پولى مىپرداخت.
ابن مقفع که با بزرگان بصره نشست و برخاست داشت، مىکوشید همه آن آداب و آیینهایى را که از اشراف فارسى به ارث برده بود، در دستگاه خود به کار بندد. گزارش دقیقى که بلاذری در این باره نقل مىکند، به راستى جالب توجه است: «هرگاه عبدالله بن مقفع روی به خانه خویش مىنهاد، غلامى آمدن او را خبر مىداد. اگر غلامان جامه مناسب به تن نداشتند، خویشتن را آماده مىکردند و در به روی او مىگشودند. عبدالله با گروهى از دوستان وارد مىشد. هنگامى که خوراک آماده مىشد، پیشکار او (قهرمان) مقابل مهمانان مىایستاد خوراکهایى را که در آشپزخانه تهیه شده بود، اعلام مىکرد تا هر یک از میهمانان آنچه میل دارد، برای خود برگزیند. ایشان پیش از خوراک، دستها را با اشنان مىشستند. عبدالله مىگفت: دست در معرض سرما و گرماست و ممکن است آلودگى در آن باقى بماند که آب به تنهایى نتواند از دست بزداید».
ابن مقفع اینهمه آداب دانى را با نکته دانى و لطیفه گویى آمیخته بود.
شعر ابن مقفع
در میان یاران ابن مقفع دیدیم که چند تن، از بزرگ ترین شاعران عرب چون حماد عجرد، حماد راویه و مطیع بودند. اما ابن مقفع به شعر روی نیاورد و ابیاتى هم که از او باقى مانده، یا به او نسبت دادهاند، استثنایى است و در مناسبتهایى خاص سروده شده است. گویا قصیدهای در باب ماههای رومى داشته که نسخهای از آن در ایاصوفیه استانبول موجود است و همراه با ترجمه آلمانى آن نیز در برلین چاپ شده است.
مینوی مىنویسد که مبرد شعر او را جمع کرده است، اما نمىدانیم که وی این روایت را از کجا نقل کرده است.
شیوه ابن مقفع در نگارش
ابن مقفع بىگمان شهسوار نثر عربى است. کمتر محققى است که هنگام سخن گفتن از او، بتواند شیفتگى و شگفتى خود را پنهان کند. «با ظهور او باید قدم نثری را مبارک گوییم که در جامهای بىپیرایه و واژههای معمول روزانه توانست در کنار شعر عرب نشیند. این زبان با همه سادگى و بىتکلفى، باز موفقیتى به کمال بود. به برکت ابن مقفع، دیگر لازم نیامد که جهان عرب دیرزمانى تأمل کند، تا عوامل بیگانه آن را غنى سازند. ابن مقفع، نخستین کس و شاید تنها کسى است که توانست دستمایهای گرانبها به فرهنگ عربى تقدیم کند. ترجمههای فلسفى و علمى سده ۹ق، به سبب تخصصى بودن، هرگز به این درجه از سودمندی نرسیدند».
پیش از او، نثری که اینک نثر ادبى، یا فنى مىخوانیم در واقع وجود نداشت. از دوره جاهلى ظاهراً هیچ باقى نمانده است و سنت نثرپردازی آن دوره هم به شهادت چند اثر ساختگى که ظاهراً تقلیدهایى از سجع کاهنان هستند، در نمىگذرد.
سپس قرآن کریم است که البته نثری غیر قابل تقلید دارد. از خطبههای بزرگان اسلام، نمونههای زیبایى به جای مانده که در نثر دورانهای مختلف تأثیر بسزایى داشته، اما ساختار عبارات در خطبه، با بیان مسائل علمى، یا داستان و خیال سازگار نبوده است.
برخى کتابها هم که گویند طى سده نخست تألیف یا ترجمه شده، چون کتابى در کیمیا برای خالدبن یزید و کتاب طب ماسرجویه، نمىدانیم چه بوده، آنچه باقى مىماند، انبوهى روایت است که مایه تألیف کتابهای اخبار و ایام العرب و تاریخهای سدههای ۲ و ۳ق به بعد گردید. نثر این آثار، اگر بتوان آنها را «نثر قرن اول» خواند، بیشتر شفاهى بود و از توده عظیمى روایت تشکیل مىیافت که سالها، سینه به سینه مىگشت و در آنها، مایه اعتبار، همانا صداقت و امانت در نقل قول بود. بدین سان هیچیک را نمىتوان به راستى تألیف و ابداع هنری یا ادبى خواند. این سخن، حتى بر آثار ادیبان بزرگى چون ابن قتیبه نیز قابل انطباق است.
نثری فارسى در جامهای عربى
بنابراین، زبان عربى نثر فنى خود را سراسر مدیون عبدالحمید و ابن مقفع است. عبدالحمید این شیوه نو را آغاز کرد و در همان زمان ابن مقفع آن را به چنان درجهای از کمال رسانید که دیگر کسى چیزی بر آن نیفزود و دهها تقلید و بازنویسى و نظم که طى قرون از کلیله و دمنه او صورت گرفت، به زودی فراموش شد. به این سبب است که تقریباً همه محققان، چه خاورشناسان، چه ایرانى، چه عرب، نثر فنى عربى را، نثری فارسى در جامهای عربى مىدانند.
نخستین پدیدهای که در نثر ابن مقفع جلب نظر مىکند، سازمان منطقى اسلوب است. موضوع به نحوی طبیعى بخش بندی مىشود، گسترش مىیابد و به نتیجهای ختم مىگردد. دیگر در آن قافیه و سجعى نیست که الفاظى تنها از نظر آهنگ دلنشین به دنبال آورد. لفظ جامهای است که بر قامت معنى دوخته شده و به بیش از آنچه ابن مقفع آورده، نیاز نیست، اما کاستن از آن، مفهوم عبارات را زیان مىرساند. تفاوت عمده او با عبدالحمید شاید در همین امر باشد. عبدالحمید، هنوز در بند قافیه و همنواسازی پارهای عبارت گرفتار است و با همه کوششى که در کار گسترش عبارات و بیان روشن مفاهیم مىکند، باز واژهها، جابهجا، او را به دنبال خود مىکشانند. ابن مقفع به کلى از این بند جسته است. معنى اصل است و لفظ فرع آن. موضوع هدف است و کلمه ابزار. در وجود او، آثار فرهنگهای یونانى و هندی، به دانش ایرانى در آمیخته و از یکسو او را خردمندی ساخته که به اصلاح سیاست دولت و اخلاق عامه مردم مىپردازد و از سوی دیگر هنرمندی گردانیده که کلیله و دمنه را ترجمه و تألیف مىکند. خردگرایى و لاجرم التزام شدید به معنى و تمایل تمام به توضیح و تبیین آن، دیگر مجال لفظ پردازی برای او باقى نمىگذارد.
ابن مقفع عربى را نیک آموخته بود و همه زیباییها و دشواریها و واژگان سخت گسترده آن را خواه از بدویان بنى هلال یا از دوستان زباندان خود اخذ کرده بود. از این رو، گویى بى آنکه ذهن و طبع را خسته و آزرده کند، واژههایى مناسب حال برمىگزید.
راست است که او خود مىگوید: «کلمات در سینهام ازدحام مىکنند، دمى مىپایم تا یکى را برگزینم».
کلیله و حتى دو کتاب ادب و رساله الصحابه را آنچنان آسوده و بىخیال مىخوانیم و آنچنان آسان مىفهمیم که باور نداریم مؤلف در اثنای تألیف رنجى بر خو
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 