پاورپوینت کامل احمد بن علی بن حجر عسقلانی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل احمد بن علی بن حجر عسقلانی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل احمد بن علی بن حجر عسقلانی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل احمد بن علی بن حجر عسقلانی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :
ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی
نام
ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی
نامهای دیگر
ابن حجر، ابوالفضل احمد
ابن حجر، شهابالدین احمد
ابن حجر العسقلانی، احمد بن علی
حافظ عسقلانی
عسقلانی، احمد بن علی
نام پدر
علی
متولد
۲۲ شعبان ۷۷۳ق
محل تولد
فسطاط مصر
رحلت
۸۵۲ ق
اساتید
إبراهیم بن أحمد تنوخی
محمد بن عبدالله بن ظهیره
عبدالله بن محمد بن محمد بن سلیمان نیشابورى مکى
برخی آثار
الأمالی المطلقه
الإصابه فی تمییز الصحابه
فضایل القرآن
الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل و عیون الأقاویل فی وجوه التأویل
تهذیب التهذیب
نزهه الخواطر و بهجه المسامع و النواظر
الدرر الکامنه فی أعیان المائه الثامنه
کد مؤلف
AUTHORCODE01491AUTHORCODE
برای دیگر کاربردها، ابن حجر (ابهام زدایی) را ببینید.
شهابالدین ابوالفضل احمد بن على بن محمد بن محمد بن على بن احمد بن محمود بن احمد حجر عسقلانى کنانى مصرى (۲۲ شعبان ۷۷۳-ذیقعد ۱۶/۸۵۲ فوری ۱۳۷۲- ژانوی ۱۴۴۹)، یکى از علماى بزرگ حدیث و فقه شافعى، موّرخ و شاعر.
از او به «حافظ العصر» و «شیخالاسلام» و «امیرالمؤمنین در حدیث» یاد کردهاند.[۱]؛و در زمان او، بجز چند تن که شرح آن خواهد آمد، همه به بزرگى و دانش و احاط مسلم و بى چون و چراى او در حدیث و فقه گواهى دادهاند و او در میان حفّاظ بزرگ حدیث نبوى در ردیف کسانى مانند ابونعیم اصفهانى و دار قطنى و خطیب بغدادى و ذهبى قرار دارد.
سخاوى بزرگترین شاگرد و شرح حال نویس او، نام او و اجداد وى را به طریقى که ذکر کردیم آورده است و تاریخ تولد او را در ۲۲ شعبان ۷۷۳ و تاریخ وفاتش را در اواخر ذیحج ۸۵۲ نوشته است.[۲]
همو کتاب جداگانهاى در احوال شیخ خود تألیف کرده به نام الجواهر و الدّرر فی ترجمه شیخالاسلام ابن حجر که هنوز چاپ نشده است و ما به نسخه خطى آن دسترسى نداریم و آنچه از این کتاب نقل خواهد شد از کتاب محمد کمالالدین عزالدین است به نام التاریخ و المنهج التّاریخى لابن حجر العسقلانى. در شرح حال ابن حجر تکی عمد ما بر گفتههاى دیگر سخاوى در الضوء اللامع و الذیل على رفع الاصر عن قضاه مصر و مهمتر از همه بر کتاب انباء الغمر بابناء العمر تألیف خود ابن حجر است که مهمترین منبع موثق دربار زندگى اوست؛همچنین از گفتههاى معاصران او مانند ابن تغرى بردى در النّجوم الزّاهره و مقریزى در السّلوک لمعرفه دول الملوک استفاده شده است.
به گفت سخاوى.[۳]«ابن حجر» لقب یکى از اجداد او بوده است که به اولاد و احفاد او هم بسط یافته و شاخص ترین عنوان وى شده است. پدر او على بن محمد عسقلانى (ح ۷۲۰-۲۳ رجب ۱۳۲۰/۷۷۷-۱۹ دسامبر ۱۳۷۵) نیز اهل علم و مدتى در حکم و قضا نایب ابن عقیل بهاءالدین ابومحمد عبداللّه بن عبدالرحمن شافعى (متوفای ۷۶۹ ق) بود. او شاعر هم بود و چند دیوان داشت و به دادن فتوا و قرائات سبع مجاز بود. ابن حجر مىگوید که در وفات پدرش هنوز چهار سالگى را تمام نکرده بود و او را مانند خیال به یاد داشت و گفته بود که کنی فرزندم احمد، ابوالفضل است.[۴]تولد ابن حجر در قاهره در خانهاى در کنار رود نیل، نزدیک دار النحاس و جامع جدید، اتفاق افتاد. پدر او را فرزندى بود که در زمان حیات پدر از دنیا رفت و او از آن باب سخت اندوهناک شد. یکى از شیوخ به نام شیخ یحیى صنافیرى (متوفای ۷۷۳ ق) او را تسلیت داد. این شیخ که اهل کشف و کرامات بود او را به فرزند دیگرى بشارت داد که همین ابن حجر بود.[۵]
پس از وفات پدر یکى از بازرگانان مشهور به نام زکىالدین ابوبکر على الکارمى الخَرّوبى (متوفای ۷۸۷ ق) وصایت ابن حجر را بنا به وصیت پدرش به عهده گرفت.[۶]ابن حجر در پنج سالگى به مکتب فرستاده شد و قرآن را نزد صدر سفطى مصرى شافعى یاد گرفت. در ۷۸۴ق که یازده ساله بود با وصى خود زکىّالدین خرّوبى به مکه رفت و با او در آنجا مجاور شد. به گفت خودش در ۷۸۳ق قرآن را ختم کرده بود و در همین سال که به مکه رفتند، خواست تا ختم را اعاده کند، اما چون مصادف با ایام حج شد، عمل اعاده موقوف ماند و آنها در مکه ماندند تا در سال بعد تشریفات اعاده به عمل آمد و آن خواندن نماز تراویح با مردم بود.[۷]
در اینجا باید متذکر شد که محمد کمالالدین عزالدین.[۸]معنى «اعاده» را در عبارت ابن حجر «و اشتغلت بالاعاده» در نیافته است، و «اعاده» را به معنى آنچه معید (بازگو کنند درس استاد) انجام مىدهد، گرفته است. ابن حجر که در ۷۸۵ق بیش از دوازده سال نداشت و حفظ قرآن را تازه تمام کرده بود چگونه مىتوانست در دروس عالى حاضر شود و درس را برای دانشجویان «اعاده کند»؟ اعاده در اینجا به معنى اعاده ختم قرآن است برای انجام تشریفات آن که همان نماز تراویح باشد. عبارت ابن حجر در انباء چنین است: «و فیها (سنه ۷۸۴) حججت مع زکىالدین الخروبى و کانت وقفه الجمعه و جاورنا، فصلّیت بالناس فی السنه التى تلیها و قد کنت ختمت من اول السنه الماضیه و اشتغلت بالاعاده فی هذه السنه فشغلنا امر الحج الى ان قدّر ذلک بمکه و کانت فیه الخیره».
سخاوى به نقل از کتاب ابن حجر المجمع المؤسّس فی معجم المفهرس مىگوید که به هنگام مجاورتش در مکه در ۷۸۵ق نزد محمد بن عبدالله بن ظهیره علم الحدیث یاد گرفت و کتاب عمده الاحکام ابن سرور جماعیلى را نزد او خواند و در سال بعد که همراه زکىالدین خرّوبى به مصر بازگشت، باز به فرا گرفتن حدیث مشغول شد. نیز در مکه صحیح بخارى را از عبدالله بن محمد بن محمد بن سلیمان نیشابورى مکى، معروف به عفیف نشاورى (متوفای ۷۹۰ ق) استماع کرد.[۹]
در ۱۷ سالگى از شمس الدّین محمد بن على بن محمد قطان مصرى (متوفای ۸۱۳ ق) که یکى از اوصیاى او بود، فقه و عربیّت و حساب یاد گرفت و نیز در نزد ابومحمد (یا ابواسحاق) أبناسى (متوفای ۸۰۲ ق) فقه خواند.[۱۰]سخاوى مىگوید که ابناسى دوست پدر ابن حجر بود و ابن حجر پس از ۷۹۰ق ملازمت او را اختیار کرد.[۱۱]ابن حجر استادان و مشایخ بسیارى دارد و او هم آنها را در کتابى به نام المجمع المؤسّس فی معجم المفهرس نام برده است. این کتاب هنوز چاپ نشده است و ذکر هم شیوخ و استادان او در اینجا ممکن نیست، اما بعضى از مشاهیر مشایخ او را در اینجا از قول خودش در انباء و از گفت سخاوى در سرتاسر الضوء و در کتاب ذیل نام مىبریم:
عمر بن رسلان بن نصیر، معروف به سراج بلقینى، از فقها و محدثان بزرگ شافعى (متوفای ۸۰۵ ق). ابن حجر به گفت خودش در انباء (۱۰۸/۵) تصانیف او را از خود او استماع کرده است و دلائل النّبو بیهقى و نیز دروسى از روضه الطالبین و عمده المتقین نووى را در فقه شافعى نزد او خوانده است و بلقینى به خط خود به او اجازه داده است.
ابن جماعه عزالدین محمد بن ابىبکر بن عبدالعزیز (متوفای ۸۱۹ ق).
ابن حجر مىگوید.[۱۲]که از ۷۹۰ق تا سال وفاتش ملازم او بوده است و مىگوید من در تعظیم او مبالغه مىکردم حتّى در غیابش او را فقط به نام «امام الائمه» مىخواندم و او نیز مرا دوست مىداشت و با من نهایت ادب را روا مىداشت و در غیاب من به تقدم من گواهى مىداد. ابن حجر حاشی عضد و شرح جمع الجوامع را از او فرا گرفت.[۱۳]
بزرگترین شیخ او در حدیث شیخ زینالدین کرد عراقى، عبدالرحیم بن حسین بن عبدالرحمن الکردى، معروف به زین عراقى (متوفای ۸۰۶ ق) بود. ابن حجر مىگوید که ده سال ملازم او بوده است.[۱۴]
جمالالدین ابوالمعالى عبدالله بن عمر بن على بن مبارک ازهرى حلاوى (متوفای ۸۰۷ ق). ابن حجر.[۱۵]مىگوید:
در میان شیوخ روایت او کسى در حسن اداء به پاى او نمىرسید. ابن حجر مسند احمد بن حنبل را در مدتى کوتاه که مجالس آن طولانى بود از او استماع کرده است.
ابوعلى محمد بن احمد بن على المهدوى البزاز معروف به ابن المطرّز (متوفای ۷۹۷ ق). ابن حجر مىگوید: قرأت علیه الکثیر.[۱۶]
عبدالرحمن بن احمد بن مبارک بن حماد بن ترکى الغزّى یا المعرّى.[۱۷]معروف به ابوالفرج ابن الشّیخه یا ابن الشیخه (متوفای ۷۹۹ ق). ابن حجر در انباء مىنویسد: او دوست پدرم بود.
هنگامى که پدرم درگذشت، من کودک بودم و او به دیدار ما مىآمد.
بعدها که در صدد آموختن حدیث برآمدم، به او پیوستم. او مرا گرامى داشت و به صبر بر مداومت قرائت کتب وا مىداشت تا آنجا که بیشتر روایات او را فرا گرفتم و صحیح مسلم را به روایت ابونعیم نزد او قرائت کردم.[۱۸]
ابن الصّائغ على بن محمد بن محمد الدمشقى (متوفای ۸۰۰ ق) که به «ابن خطیب عین شرما» نیز معروف بود. ابن حجر مىگوید: سنن ابن ماجه و مسند شافعى و تاریخ اصفهان و غیر آن از «کتاب کبار و اجزاء صغار» و نیز بیشتر مسموعاتش را نزد او خوانده است.[۱۹]
زینالدین عمر بن محمد بن احمد البالسى الصالحى الملقّن (متوفای ۸۰۷ ق). ابن حجر مىگوید: «قرات علیه الکثیر».[۲۰]
نورالدین على بن ابىبکر بن سلیمان الهیثمى (متوفای ۸۰۷ ق). ابن حجر کتبى را که پیش او خوانده است، یاد کرده است، از جمله نیمى از مجمع الزوائد تألیف خود او و یک ربع از زوائد مسند احمد. و مىگوید: اشتباهات او را در مجمع الزوائد جمع مىکردم و چون شنیدم که این کار من بر او گران مىآید به رعایت خاطرش دست از این کار برداشتم.[۲۱]
ابن البرهان ابوهاشم احمد بن محمد بن اسماعیل الظّاهرى التیمىّ (متوفای ۸۰۸ ق). ابن حجر مىگوید: سمعت من فوائده کثیرا.[۲۲]
شهابالدیناحمد بن عمر جوهرى (متوفای ۸۰۹ ق). ابن حجر مىگوید: سنن ابن ماجه را در جامع عمرو بن العاص پیش او خواندم و نیز قسمت بزرگى از تاریخ بغداد خطیب و طبقات الحفاظ ذهبى را نزد او خواندم.[۲۳]
محمد بن انس الحنفى الطنتدائى یا طنتدى (متوفای ۸۰۹ ق). ابن حجر مىگوید: کتبت منه الکثیر.[۲۴]
مجدالدین محمد بن یعقوب فیروز آبادى شیرازى، مؤلف کتاب مشهور قاموس (متوفای ۸۱۷ ق). ابن حجر از او استماع حدیث کرده است و او کتاب قاموس را به او داده و اجازه داده است که آن را از خود او روایت کند.[۲۵]
محمد بن محمد بن على الغمارى المالکى (متوفای ۸۰۲ ق). ابن حجر مىگوید: «اجاز لى غیر مرّه».[۲۶]
علاوه بر اشخاص مذکور مىتوان از جمله شیوخ و استادان او اشخاص ذیل را نام برد: زفتاوى، محمد بن احمد بن على، د ۸۰۶ق.[۲۷]؛ ابشیطى، سلیمان بن عبدالناصر، د ۵۱۱ق.[۲۸]؛بدر بشتکى، ابوالبقاء محمد بن ابراهیم انصارى دمشقى، د ۸۳۰ق.[۲۹]که معلم ادبیات و عروض ابن حجر بود؛جمال مادرانى، عبدالله بن خلیل بن یوسف، د ۸۰۹ق.[۳۰]؛ ابن الملقن، سراجالدین، د ۸۰۴ق.[۳۱]؛قنبر بن عبدالله شروانى ازهرى، د ۸۰۱ق.[۳۲]و شمسالدین ابوالمعالى محمد بن احمد حبتّى حنبلى، د ۸۲۵ق.[۳۳]
اما اینها نمونهاى از استادان و مشایخ اجازات اوست و برای تفصیل آن باید به مجلدات الضوء سخاوى و انباء الغمر و از همه مهمتر به المجمع المؤسّس وى مراجعه کرد. سخاوى در الذیل.[۳۴]مىگوید: شیوخ بزرگى که او داشت و همه مشار الیه و مرجع مشکلات بودند، هیچ یک از معاصران او نداشتند، زیرا هر یک از این شیوخ در فن خود متبحر بودند و کسى در فن اختصاصى آنها به پایه ایشان نمىرسید، مانند تنوخى در معرفت قرائات و عراقى در معرفت علم الحدیث و هیثمى در حفظ متون و بلقینى در وسعت محفوظات و کثرت اطلاع و ابن الملقن در کثرت تصانیف و مجدالدین فیروز آبادى صاحب قاموس در معرفت لغت و غمارى در ادبیات عرب و عزّ بن جماعه در احاطه بر علوم گوناگون.
ابن حجر در سفرهاى متعدد خود به خان خدا و شام و قدس و یمن و عدن و اسکندریه هیچ گاه از کسب علم غفلت نمىکرد و هر جا شیخى و فقیهى مىیافت که مىتوانست از او حدیثى بشنود و فایدهاى برگیرد، بىدرنگ به دیدنش مىشتافت.
ابن حجر مىگوید: در ۷۹۳ق به قوص و دیگر شهرهاى صعید مصر سفر کردم، ولى چیزى از مسموعات حدیث در این شهرها استفاده نکردم و فقط با جمعى از اهل علم ملاقات کردم، از جمله ناصرالدین قاضى شهر «هو» و ابن السرّاج قاضى شهر قوص و نیز با جمعى از اهل ادب دیدار کردم.[۳۵]در ذیقعد ۷۹۹ از راه طور و دریاى سرخ به یمن رفت.[۳۶]و در ۸۰۰ق به یمن رسید.
سلطان یمن ملک اشرف اسماعیل بن عباس از سلاطین رسولى (متوفای ۸۰۳) او را به حضور خود خواند. ابن حجر مىگوید که او را مدح گفتم و او به من صله داد.[۳۷]در این ملاقات نسخهاى از خریده القصر را که به خط ابن الفوطى بود به سلطان مذکور اهداء کرد (عزالدین، ۱۲۵، به نقل از سخاوى، الجواهر و الدّرر)، در عدن با على بن یحیى الطائى الصعدى که از اعیان تجار یمن بود و از طرف سلطان بازرسى تجارت یمن به او محول شده بود، ملاقات کرد.
مىگوید در نیکى به من مبالغه کرد و از دیدن من بسیار خوشحال شد زیرا با دایى من دوستى قدیمى داشت.[۳۸]در شهرهاى یمن با علماء و شیوخ معتبر آن دیار دیدار کرد و از آنها استماع حدیث کرد.
در ۸۰۰ق همراه محملى که سلطان یمن برای حجّ ترتیب داده بود به مکه رفت.[۳۹]در یمن بود که با مجدالدین فیروز آبادى صاحب قاموس ملاقات کرد.[۴۰]در ۸۰۳ق به شام رفت. مدت اقامت او در دمشق صد روز طول کشید و در این صد روز در حدود هزار جزء مربوط به حدیث استماع کرد از جمله معجم اوسط طبرانى و معرفه الصحاب ابن منده و بیشتر مسند ابى یعلى. در اول محرم ۸۰۳ از دمشق بیرون آمد.[۴۱]در بازگشت به قاهره کتاب تعلیق التّعلیق را دربار زندگانى مشایخ بزرگ خود به اتمام رسانید.[۴۲]در سفر به شام در شهرهاى قطیه، غزه، رمله، قدس و صالحیه از علما سماع حدیث کرد.[۴۳]چنانکه در انباء (۷۳/۴) مىگوید: بازگشتش به قاهره به سبب شنیدن خبر حرکت تیمور به بلاد شام بود. در قاهره به تصنیف ادامه داد و از ۸۰۸ق در خانقاه شیخونیه الاربعین المتباینه و نیز قسمتى از عشاریات صحابه را درصد مجلس در طى چند سال املاء کرد.[۴۴]
در سوم رجب ۸۱۱ امیر جمالالدین یوسف البیرى البجاسى استادار سلطان مدرسهاى را که در رحبه العید ساخته بود، افتتاح کرد و در آن چهار مدرس برای مذاهب چهارگانه تعیین کرد و تدریس علم الحدیث نیز به ابن حجر واگذار گردید.[۴۵]
در شرح حال على بن یوسف ابیارى نحوى (متوفای ۸۱۴ ق) آمده است که جمالالدین استادار تدریس در «شیخونیه» را به او واگذار کرد ولى ابیارى در آنجا فقط یک روز تدریس کرد و آن منصب را در برابر مبلغى به ابن حجر سپرد.[۴۶]
در ۸۱۳ق نورالدین على بن عبدالرحمن ربعى رشیدى مدرس حدیث در قبّ بیبرس درگذشت و ابن حجر به جاى او برای محدّثان تدریس کرد.[۴۷]تدریس در بیبرسیه میان او و برادر جمالالدین استادار مورد نزاع بود. در ۸۱۵ق برادر جمالالدین در مشیخ بیبرسیه با او شریک شد و در ۸۱۶ق بر تمام آن دست یافت.
ابن حجر دوباره در ۸۱۸ق آن را به دست آورد و سلطان مؤیّد شیخ (متوفای ۸۲۴ ق) توقیعى به نام ابن حجر صادر کرد و برادر جمالالدین را از آنجا بر کنار کرد. در اینجا باید بگوییم که این امر نتیج بحث او با شمسالدین هروى بود و سلطان در ازاى پیروزى او در این بحث از او خواست که پاداشى بطلبد. ابن حجر گفت که او شیخ بیبرسیّه بود و برادر جمالالدین آن را به زور از او گرفته است. سلطان موافقت کرد و ابن حجر گواهانى بر آن گرفت و فرداى آن روز خلعت پوشید و در مدرس مذکور حضور یافت.[۴۸]پس از آنکه شمس قایاتى (متوفای ۸۵۰ ق) در ۸۴۹ق قاضى شافعیه گردید، ریاست مشیخ بیبرسیه را از ابن حجر گرفتند و به او دادند. سخاوى مىگوید عقلا قبول قایاتى را نپسندیدند.[۴۹]ابن حجر دوباره در اوایل ربیع الثانى ۸۵۲ به مدرس مذکور بازگشت و دوباره معزول شد. سخاوى مىگوید ابن حجر نام اشخاصى را که در مدرس مذکور بودند به ترتیب حروف معجم و به اقتباس از رسم دیوان الجیش مراتب ساخته بود، او بیشتر مستحقان مدارس را چنین ترتیبى داده بود و این اشخاص پیش از او (به سبب نا مرتّب بودن) در رنج بودند.[۵۰]
ابن حجر در صفر ۸۲۷ در خانقاه بیبرسیه شروع به املاى حدیث کرد و مستملى شیخ زین الدّین رضوان بود. در ربیعالاول همان سال که ابن حجر هم منصب قضا و هم منصب تدریس در مدرس مؤیّدیه را داشت، شیخ شمسالدین برماوى ادعا کرد که واقف مدرس مذکور شرط کرده است که مدرس آن نباید منصب قضا داشته باشد و عدهاى از او طرفدارى کردند و تدریس فقه شافعى در مدرس مذکور را از او گرفتند. ابن حجر وقف نامه را به دست آورد و معلوم شد که چنین شرطى در آن نشده است، بنابراین تدریس در مدرسه را دوباره به او واگذار کردند.[۵۱]
سخاوى نام دروس و مدارسى را که ابن حجر در آنها تدریس کرده است، چنین نام مىبرد: تفسیر در حسنیّه و منصوریه؛حدیث در بیبرسیه، جمالیه، زینبیّه، شیخونیّه، جامع طولون و قبّ منصوریّه؛ اسماع حدیث در محمودیّه؛فقه در خروبیه، فخریّه، شیخونیّه، صالحیّه، صلاحیه و مؤیّدیّه.[۵۲]
در ۸۱۱ق وظیف إفتاء در دار العدل به او محوّل گردید و این وظیفه همچنان ادامه یافت.[۵۳]با داشتن همین وظیفه بود که در اول شعبان ۸۱۵ در مجلس بیعت با سلطان مؤیّد شیخ به اتفاق امراء و قضات حضور داشت و پیشنهاد کرد کنی سلطان «ابوالنّصر» باشد، زیرا نصرت با لقب مؤیّد سازگارتر است.[۵۴]
تخصّص اصلى ابن حجر حدیث بود، اما چون امام محبالدین بن الواحدى مالکى به وى پیشنهاد کرد که قسمتى از شوق و همت را صرف فقه کند و گفت چنین مىبینم که علماى این شهر روى به انقراض نهادهاند و به زودى مردم به تو نیازمند خواهند شد. ابن حجر مىگوید این اندرز برای من مفید افتاد و بدین جهت همیشه به او رحمت مىفرستم (عزالدین، همانجا، به نقل از بقاعى).
ابن حجر به کثرت افتاء مشهور بود و مىگویند: غالباً در هر روز قریب به سى فتوا صادر مىکرد و کمتر اتفاق مىافتاد که در یک مجلس بیست فتوا ننویسد. خود ابن حجر فتاواى یک ماه خود را در کتابى که به نام عجب الدهر فی فتاوى شهر جمع کرده است و در آن به کسانى که به بعضى از فتواهاى او اعتراض کردهاند، پاسخ گفته است. سخاوى مىگوید کسى که در یک ماه بیشتر از سیصد فتوا صادر مىکند عجیب نیست که در سه فتوا یا حتى در سى فتوا اشتباه کند.[۵۵]
از جمله مناصب و وظایف او ایراد خطبه در مساجد مصر بود، از جمله در جامع الازهر و جامع عمرو بن العاص خطیب بود. وظیف خطابت در جامع الازهر را محمد بن محمد بن رزین به او واگذار کرده بود.[۵۶]در آخر رمضان ۸۳۸ نیمى از وظیف خطابت در الازهر را با نیمى از وظیف خطابت در جامع عمرو بن العاص با شیخ شمسالدین محمد بن یحیى معاوضه کرد و در همین روز در جامع عمرو خطبه خواند.[۵۷]
از جمله وظایف او کتابدارى کتابخان مدرس محمودیه بود که محتوى نفیسترین کتابها بود، و این کتابها را قاضى برهانالدین ابراهیم بن عبدالرحیم ابن جماعه جمع کرده و در آن، کتب به خط مؤلفان فراوان بود. بیشتر این کتابها را پس از او جمالالدین استادار گرفت و آن را وقف مدرس خود کرد.[۵۸]ابن حجر پس از تصدّى کتابدارى کتابخان مذکور دو فهرست برای آن تنظیم کرد: فهرستى موضوعى بر طبق علوم و فهرستى به ترتیب حروف الفباء برای اسامى کتب. ابن حجر هفتهاى یک روز در این کتابخانه کار میکرد و توانست کتابهایى را که پیش از او از این کتابخانه مفقود شده بود، باز گرداند.[۵۹]
ابن حجر در مسند قضا
منصب قضا در زمان حکومت ممالیک از اهمیت خاصى برخوردار بود و چنین اهمیتى در تاریخ اسلام حتى در زمان خلافت عباسى در بغداد سابقه نداشته است. قضات در قاهره و دمشق و شهرهاى مهم دیگر تحت تسلط ممالیک از استقلال خاصى بهرهمند بودند. در قاهره و دمشق برای هر یک از مذاهب چهارگانه قاضى خاصى از جانب سلطان تعیین مى شد و این قضات نیز به نوب خود نواب یا جانشینانى داشتند که در حکم دستیاران قاضى بودند و عدّ نواب در مواقع مختلف فرق مىکرد. در قرنهاى ۷ و ۸ق اعتبار و اهمیت قضات بسیار بود، اما به تدریج بر اثر فساد دربار و امراى بزرگ و عدم رعایت شرایط تقوا و اخلاق و فضیلت اهمیت معنوى این مقام رو به ضعف نهاد. ابن حجر در انباء الغمر بارها به فساد قضات و رشوهگیرى آنان اشاره کرده است.
ابن حجر در اثر دانش پهناور خود در حدیث و فقه شایستگى بى چون و چرایى برای منصب قضا داشت، اما خود او در آغاز رغبت چندانى به این شغل ظاهر نمىساخت و وقتى در اواخر قرن ۸ق قاضى ابوالمعالى محمد بن ابراهیم سلمى (متوفای ۸۰۳ ق) خواست او را نایب خود کند، نپذیرفت و نیز سلطان مؤیّد شیخ بارها این منصب را به او پیشنهاد کرد و گفت قاضى دمشق با مسئولیتهاى دیگرش هر ماه ۱۰۰۰۰ درهم درآمد دارد و ممکن است این درآمد به دو برابر هم برسند، اما ابن حجر شدیدا استنکاف کرد.[۶۰]سلطان مؤیّد شیخ او را در قضی خاصى حاکم کرد و آن دربار قاضى شمسالدین محمد بن عطاء الله هروى (متوفای ۸۳۹ ق) بود که مردى ستیزهگر و مورد بحث و شک بود و دشمنان زیاد و طرفداران زیاد داشت. خود ابن حجر مىگوید که در این قضیه به دردسر افتاد و گرفتار شد.[۶۱]نتیج حکمیت ابن حجر صدور رأى بر ضد شمسالدین هروى گردید و سلطان هروى را از منصب قضا معزول و جلالالدین بلقینى را به جاى او منصوب کرد.[۶۲]ابن حجر به جهت دوستى با جلال بلقینى نیابت او را در قضا پذیرفت.[۶۳]
پس از مرگ جلالالدین بلقینى در ۸۲۴ق قاضى ولىالدین ابن العراقى به جاى او منصوب شد و از ابن حجر خواست که نیابت او را بپذیرد. ابن حجر با آنکه به نیابت توجهى نداشت، این پیشنهاد را پذیرفت تا نگویند که بلقینى را بر او ترجیح مىدهد.[۶۴]
پس از ولىالدین ابن العراقى قاضى صالح علمالدین بلقینى در ذیحج ۸۲۶ به قضاى شافعیه منصوب شد؛سخاوى مىگوید: شیخ ما (ابن حجر) در این کار به او مساعدت کرده بود.[۶۵]
علم الدّین بلقینى از ابن حجر خواست که نوشتهاى را دربار مدرس خشّابیّه تنفیذ کند. ابن حجر پنداشت که قاضى با این درخواست مىخواهد شأن او را بالا ببرد و به همین جهت آن را تنفیذ کرد، اما چندى نگذشت که علمالدین بلقینى او را نادیده گرفت و از اینجا خصومت میان این دو تن آغاز شد و طرفین از کارشکنى دربار یکدیگر دریغ نکردند و این امر تا مرگ ابن حجر و حتى پس از او از سوى بلقینى ادامه یافت.
علمالدین بلقینى در محرم ۸۲۷ از منصب قضا معزول شد و این منصب به ابن حجر پیشنهاد شد. ابن حجر با آنکه قبلا بارها از تصدى منصب قضا استیحاش کرده بود، این پیشنهاد را بى درنگ پذیرفت.[۶۶]در این قبولى حتما رنجش و خصومت او با بلقینى مؤثر بوده است و ابن حجر خواسته است تا پاسخ بى اعتنایى او را بدهد.
تاریخ استقرار او در منصب قضا ۲۲ محرم ۸۲۷ بوده است.[۶۷]، اما تعجب اینجاست که خود او در رفع الاصر.[۶۸]تاریخ آن را ۲۷ ماه مذکور و مقریزى ۲۸ محرم سال مذکور (۶۵۶/۴) گفته است. فرمان این منصب و به اصطلاح آن زمان «تقلید» آن را ابن حجّه الحموى در کتاب قهوه الانشاء آورده است.[۶۹]در طى این دوره از تصدى منصب قضا مسأل زکات گرفتن از بازرگانان پیش آمد و این در جمادى الآخر سال مذکور بود. دو تن از قضات یعنى ابن حجّى و شمس هروى سلطان را بر این کار واداشته بودند. ابن حجر با اخذ زکات از بازرگانان مخالفت کرد و گفت مالیاتى که سلطان از بازرگانان مىگیرد، چندین برابر زکات است. قاضى مالکى و قاضى حنبلى با ابن حجر موافقت کردند و مجلس داورى با این نظر موافقت کرد.[۷۰]در ۸ ذیقعد همین سال منصب قضاى شافعیه از ابن حجر گرفته و به شمس هروى تفویض شد.[۷۱]اما در رجب ۸۲۸ دوباره ابن حجر را به قضا باز گرداندند و شمس هروى را معزول کردند. مقریزى (۶۸۷/۴) مىگوید:در ۳ رجب این سال ابن حجر را خلعت دادند و به منصب قاضى القضاتى باز گرداندند، زیرا شمس هروى اخلاق زشت و ناپسند داشت و از هر نیکى دور بود و هر گونه بدى را در برداشت. سخاوى.[۷۲]از قول محبّ بغدادى عالم حنبلى نقل مىکند که روز مذکور روز بزرگى بود و مردم از دو جهت شادمان شدند: یکى از جهت عزل هروى و دیگرى به جهت نصب ابن حجر. در «تقلید» وى بر این منصب در کنار «قاضى القضاه بالبلاد المصریّه» ولایت و قضاى «بلاد شامیه» را نیز افزودند.
در این دوره از اشتغال او به قضا، نجمالدین ابن حجّى کوشید تا این منصب را از ابن حجر بگیرد، اما موفق نشد و ابن حجر تا ۲۶ صفر ۸۳۳ در این منصب باقى ماند و در آن روز معزول شد و علمالدین بلقینى جاى او را گرفت.[۷۳]
ابن حجر بعضى از قضایاى این دوره از قضا را که چهار سال و چند ماه طول کشید، یادداشت کرده است. از آن جمله درگیرى او با قاضى عبدالرحمن بن على تفهنى (متوفای ۸۳۵ ق) قاضى حنفیه بود. تفهنى دربار زندقه و قتل شخصى به نام میمونى فتوا داد. اما قاضى حنبلى و ابن حجر موافقت نکردند و ابن حجر گفت که میمونى عقل درستى ندارد و به همین جهت فتواى قتل درست نتواند بود. پس از بحث زیاد رأى ابن حجر غالب آمد و میمونى نجات یافت. آنچه در این قضیه جالب توجه است، این است که به گفت ابن حجر بیشتر سپاهیان و مباشران امور از تفهنى طرفدارى میکردند. این شاید بدان جهت بود که سپاهیان و مباشران امور در دستگاه ممالیک بیشتر حنفى مذهب بودند.اما خشقدم نامى که طرف میل سلطان بود، از میمونى طرفدارى مىکرد.[۷۴]
ابن حجر در ۸۳۱ق با تدبیرى که به کار بست، از انهدام کنیسههاى یهودیان جلوگیرى کرد و فقط به ویران کردن آنچه به تازگى احداث کرده بودند، راى داد.[۷۵]ابن حجر مىگوید دیدم که عوام با بیلها و کلنگها منتظر اجراى حکم هستند و این هنگام عصر بود.
اگر به عوام اجازه داده مىشد، هم کنیسهها را ویران میکردند. من گفتم امشب منتظر بمانید تا دربار کلیساهاى مسیحیان نیز حکم داده شود، عوام این سخن را پسندیدند و پراکنده شدند و من به والى امر کردم تا آنچه را که به تازگى احداث شده بود، در آن شب ویران کنند و بدین ترتیب از ویرانى هم کنیسهها جلوگیرى شد.
ابن حجر در رجب ۸۳۱ در مجلسى که به امر سلطان برای رسیدگى به امر محمل حج تشکیل شده بود، شرکت کرد. علاءالدین محمد بن محمد بخارى (متوفای ۸۴۱ ق) با گرداندن محمل در بازارها و شوارع مخصوصاً در شبها مخالف بود و مىگفت این امر سبب آذین بستن دکانها و موجب کارهاى زشت و ناشایست مىشود و بهانهاى به دست مردم برای فساد و اعمال خلاف مىدهد. ابن حجر در آن مجلس گفت:
گرداندن محمل هم متضمن مصلحت است و هم موجب مفسده، آنچه متضمن مصلحت است اعلام مردم است به اینکه راهها امن است و مردم مىتوانند به سفر حج بروند و آنچه موجب مفسده است آذین بستن بازارها و شوارع است که مردم را به فساد برمىانگیزد. پس آنچه موجب مصلحت است باید حفظ شود و آنچه مای فساد است باید منع گردد.
در همین مجلس علاءالدین بخارى، ابن عربى عارف مشهور را تکفیر کرد و قاضى مالکى به حمایت از ابن عربى برخاست و ابن حجر از علاءالدین بخارى طرفدارى کرد. مسأله را نزد سلطان بردند و در آنجا قاضى مالکى از ابن عربى تبرّى جست. سلطان گفت آیا قاضى مالکى را باید به جهت حمایت سابقش از ابن عربى معزول ساخت یا تعزیر کرد؟ ابن حجر به هیچ کدام رأى نداد و گفت تبرّى او از ابن عربى کافى است.[۷۶]
در ربیع الآخر ۸۳۳ دعواى مهم دیگرى پیش آمد که در آن علمالدین بلقینى دشمن سرسخت ابن حجر با او به مخالفت برخاست. سلطان از وکیل بیت المال زمینى را خرید و آن را وقف کرد. قضات شافعى و از جمله ابن حجر این وقف را تنفیذ کردند و قاضى حنفى با آن مخالفت کرد. علمالدین بلقینى که شافعى بود نیز مخالفت کرد و گفت وکیل در این معامله مانند خود موکلّ (یعنى سلطان) است و اگر سلطان از وکیل بیت المال زمینى که متعلق به بیت المال است بخرد، مثل این است که خودش هم بایع و هم مشترى یا هم موجب و هم قابل باشد و این امر سبب بطلان بیع مىشود. ابن حجر در پاسخ گفت که وکیل بیت المال وکیل سلطان نیست بلکه وکیل هم مسلمانان است و بنابراین اتحاد بایع و مشترى لازم نمىآید. سرانجام پس از بحث و جدال بسیار وقف تنفیذ شد.[۷۷]
در ربیع الآخر ۸۳۲ ابن حجر در منصب قاضى القضاتى در مسألهاى مالى و اقتصادى دخالت کرد و مشکلى مهم از مشکلات اقتصادى مردم را برطرف ساخت. این مشکل دربار پول رایج که فلوس خوانده مىشد، پیش آمد. معاملات با فلوس صورت مىگرفت، اما قیمت آن بالا و پایین مىرفت و مردم متضرر مىشدند. در ماه مذکور قیمت فلوس را در مقایسه با نقره بالا بردند و هر رطل آن را ۱۸ درهم اعلام کردند.
کسانى که طلبکار بودند یا فلوس داشتند خوشحال شدند و کسانى که مقروض بودند غمگین شدند و مخصوصاً عمال دولتى مردم را مجبور ساختند که طلب خود را با وزن اول بگیرند.
ابن حجر گفت که چنین الزامى به طور مطلق لازم نیست و تابع شروط معامله است. پس دستور داده شد که در هیچ معامله و صداق و غیر آن سندى بدون تعیین نقره و طلا ننویسند. زیرا در اسناد معاملات فلوس مىنوشتند در صورتى که گاهى فلوس بدست نمىآمد. ابن حجر مىگوید این قضیه به دست او حل و فصل شد و خداوند او را به این کار موفق ساخت.[۷۸]
ابن حجر در صفر ۸۳۳ از سمت قاضى القضاتى شافعیه برکنار شد و به جاى او علمالدین بلقینى مخالف ابن حجر قاضى القضات شافعیه گردید و دوباره در ۲۶ جمادى الاول ۸۳۴ به این منصب گماشته شد و نظارت جامع ابن طولون و ناصریه را نیز به او واگذار کردند. ابن حجر در این سمت این بار در حدود شش سال و چهار ماه دوام کرد.[۷۹]
در ذیقعد ۸۳۵ دوباره مخالفت او و علمالدین بلقینى بالا گرفت. بلقینى مىخواست که وظایف نظارت بر جمع ابن طولون و مدرس ناصریه را از ابن حجر بگیرند و به او واگذار کنند و در برابر این کار او از کوشش برای دست یافتن به منصب قضا صرف نظر کند. ابن حجر به این کار رضایت داد، اما بلقینى از سلطان تشکر کرد و چون سلطان گفت که این تشکر را باید از ابن حجر کند در پاسخ گفت که این مناصب را من از سلطان دارم. این از حماقت بلقینى بود، زیرا واقف موقوفات جامع ابن طولون و ناصریه در نظارت، نظر قاضى شافعى را شرط کرده بود نه نظر سلطان را، و اگر سلطان بدون رضایت قاضى شافعى چنین اجازهاى مىداد، بر خلاف نظر واقف عمل کرده بود. ابن حجر با شنیدن این خبر حکم به عزل بلقینى از وظایف مذکور کرد، ولى بلقینى اعتنایى نکرد و به کار خود ادامه داد. در این میان مسأل خان ابن النقاش پیش آمد. این خانه متصل به جامع طولون بود و بلقینى دستور داده بود تا خان مذکور را خراب کنند. ابن حجر و قاضى مالکى بر خلاف رأى بلقینى حکم کردند و قضاى حنفى از بلقینى طرفدارى کرد، اما سرانجام نظر ابن حجر غالب آمد.[۸۰]
ابن حجر در ۸۳۶ق به عنوان قاضى القضاه در سفر سلطان اشرف برسباى به شام و دیار بکر همراه او بود. ابن حجر.[۸۱]شرح این سفر و منازل سر راه را نوشته است. سلطان و همراهان در نیم شعبان سال مذکور وارد دمشق شدند و ابن حجر در ۱۶ همان ماه مجلس املاء ترتیب داد و مستملى قاضى نورالدین بن سالم بود و علماى دیگر مانند حافظ شمسالدین بن ناصرالدین و دیگران در این مجلس شرکت جستند. روز پنجشنبه ۲۴ شعبان به بیرون شهر حمص رسیدند و بعد به راه افتادند و پنجم رمضان با موکبى با شکوه وارد حلب گردیدند و ۱۵ روز در آن شهر ماندند. پس از آن به راه افتادند و ابن حجر بعد از مدتى همراهى با سلطان به حلب بازگشت. در ۲۸ شوال کسوفى اتفاق افتاد و ابن حجر در جامع کبیر حلب با مردم نماز آیات خواند. این سفر که به قصد جنگ با امیر عثمان قرایولوک امیر ترکمانان آق قویونلوا بود، نفعى به حال سلطان نداشت و محاصر آمد ناکام ماند. سلطان پس از آشتى با قرایولوک به حلب بازگشت و از آنجا به دمشق آمد. در آغاز محرم ۸۳۷ سلطان روى به مصر نهاد و ابن حجر همراه او بود و پس از گذشتن از غزوه روز پنجشنبه عاشوراى آن سال به قاهره رسیدند.
ملک اشرف در جمادى الآخر ۸۳۷ بیمار شد و ابن حجر دوبار از او عیادت کرد. در شعبان همین سال بنا به رسم همیشگى در قلع قاهره شروع به قرائت صحیح بخارى کردند و مردى به نام ابن الحلاج ادعا کرد که صد و بیست علم مىداند و از ابن حجر مسائل مشکلى پرسید. ائمه و قضات به او سوء ظن پیدا کردند و او را مورد اهانت قرار دادند. این شخص بعدها از ابن حجر پوزش طلبید و گفت او را برای توهین به ابن حجر و کاستن ارزش او به این کار واداشته بودند.[۸۲]
در محرم ۸۳۷ رسولى از جانب ایران به نام تاجالدین عبداللّه حسینى شیرازى با هدایاى فراوان به قاهره آمد و از طرف شاهرخ پسر امیر تیمور از سلطان تقاضا کرد تا اجازه دهد او نیز پوششى برای کعبه بفرستد. سلطان دستور داد تا در ماه صفر همان سال مجلسى از قضات در با فرستاد شاهرخ تشکیل شود و در این باره تصمیم بگیرند. قضات در مجلس مذکور این تقاضا را رد کردند برای آنکه بهانهاى مىشود تا سلاطین و امراى دیگر نیز چنین تقاضایى بکنند. سلطان مىخواست این تقاضا بى چون و چرا و بطور مطلق رد شود و از جهت نرمى پاسخ قضات خشمگین گردید. هم علما و قضات جز ابن حجر که همان جواب سابق خود را تأیید کرد، برای استرضاى سلطان حکم به منع مطلق دادند، اما سلطان نوشتههاى آنها را نپسندید و علمالدین بلقینى نارضایى سلطان را فرصت شمرد و در صدد گرفتن منصب قضا از دست ابن حجر برآمد و قاضى شمسالدین تفهنى نیز او را تأیید کرد.اما سعى هیچ یک نتیجهاى نداد.[۸۳]
اما علمالدین بلقینى از کوشش در به دست آوردن قضاى شافعیه باز نمىایستاد. در این میان حمصى قاضى شام که معزول شده بود، به قاهره آمد و بلقینى او را بر آن داشت که نامهاى بنویسد و قضاى شافعیه را در قاهره به جاى ابن حجر برای خود بخواهد. و چون از این معنى پرسیده شد، گفتند برای این است که این شخص مبلغ زیادى برای این کار مىپردازد و اگر کسى دیگر که سزاوارتر از اوست همین مبلغ را پیشنهاد کند، او را قاضى مىکنند. مقصود این است که حمصى به تحریک بلقینى مبلغ زیادى برای گرفتن قضا از دست ابن حجر پیشنهاد کرده بود، اما این حیلهاى بیش نبود، زیرا بلقینى که سزاوارتر از او بود، فورا همین مبلغ را قبول مىکرد و به مقصود خود که رسیدن به مسند قضا بود نایل مىآمد. سلطان به این پیشنهاد مایل شد، ولى تا پایان ماه رمضان ساکت ماند. در ماه شوال آن شخص که برای قضاى بلقینى مىکوشید پیشنهاد خود را دوباره مطرح کرد. سلطان به یکى از خواص خود گفت تا با ابن حجر سخن بگوید و از او برای پرداخت مبلغى (برای ابقاء در منصب) سؤال کند. اما ابن حجر از پرداخت مبلغ سرباز زد و در روز پنجشنبه ۵ شوال از منصب قضا بر کنار شد و قاضى علمالدین بلقینى به جاى او منصوب گردید.
در ۶ شوال ۸۴۱ ابن حجر به منصب قضا بازگشت. در ۹ ربیع الآخر ۸۴۲ نام سلطنت چقمق (ملک ظاهر) که در ۱۹ ربیعالاول بر تخت نشسته بود، در قصر خوانده شد و سخنى دربار قضات پیش آمد (ظاهرا در عیب جویى از آنان). ابن حجر که قاضى شافعى بود گفت: «عزلت نفسى»، من خود را از قضا عزل کردم. ملک چقمق در پاسخ گفت: «اعدتک»، ترا برگرداندم. ابن حجر پذیرفت
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 