پاورپوینت کامل قاضی باقلانی ۷۶ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
3 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل قاضی باقلانی ۷۶ اسلاید در PowerPoint دارای ۷۶ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل قاضی باقلانی ۷۶ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل قاضی باقلانی ۷۶ اسلاید در PowerPoint :

باقلانی، محمد بن طیب

نام
باقلانی، محمد بن طیب

نام‎های دیگر

ابن‌ الباقلانی، محمد بن طیب

باقلانی، ابوبکر محمد بن طیب

قاضی الباقلانی، محمد بن طیب

قاضی ابوبکر باقلانی

نام پدر

طیب

متولد

حوالی سال ۳۲۸ق‌/۹۴۰م‌

محل تولد

بصره

رحلت

شنبه ۲۲ ذو القعد ۴۰۳ ق

اساتید

برخی آثار

‏الانتصار للقرآن

کد مؤلف

AUTHORCODE01152AUTHORCODE

باقلاّنى، ابوبکر محمد بن الطیّب بن محمد بن جعفر بن قاسم بصرى بغدادى معروف بهباقلاّنى یاابن الباقلاّنى (متوفى شنبه ۲۲ ذو القعد ۴۰۳ در بغداد)، متکلم نامدار اشعری مذهب و از حامیان بزرگ عقاید اهل سنت، که اکثر قریب به اتفاق آنها از او با احترام یاد کرده‌اند.


نسبت باقلاّنى، به قول ابن خلکان[۱]، به «باقلاّ» و بیع آن است، هر چند بر طبق قواعد عربى باید«باقلاّوى» یا «باقلاّیى»گفت، بر خلاف قیاس به باقلاّنى شهرت یافته است و سمعانى هم در الانساب «باقلاّنى» ضبط کرده است و هم کتب تراجم نیز نام او را به این صورت نوشته‌اند بجز ابن الجوزى[۲]که «باقلاّوى»آورده است که به دلیل متأخر بودن او قابل اعتنا نیست.
مفصل‌ترین شرح حال او در ترتیب المدارک و تقریب المسالک لمعرفه اعلام مذهب الامام مالک[۳]، تألیف عیاض بن موسى (متوفى ۵۴۴)آمده است.

ولادت

تاریخ تولد باقلاّنى معلوم نیست.در بصره به دنیا آمد و در آن شهر بزرگ شد و از علماى بزرگ و محدثّان و فقهاى آنجا، که در آن زمان از مراکز مهم فرهنگى و علمى عالم اسلام بود، علم کلام و فقه و حدیث و تفسیر را فرا گرفت.

تحصیلات

بنا به گفت ذهبى در سیر اعلام النّبلاء[۴]،«علم معقول» را از ابوعبداللّه محمد بن احمد بن مجاهد طائى، شاگرد ابوالحسن اشعرى، فرا گرفته بود.از جمل استادان او در کلام ابوالحسن باهلى بصرى بود که او نیز از شاگردان ابوالحسن اشعرى بود و، به گفت خود باقلاّنى، او با ابواسحاق اسفراینى (اسفراینى*، ابواسحاق) و ابن فورک به درس شیخ باهلى مى‌رفته‌اند.[۵]

مناظره با متکلمین

باقلاّنى از اوان جوانى به قدرت در علم کلام و مناظره با مخالفان در مسائل دینى اشتهار یافت، به طورى که عضد الدول دیلمى، که در آن هنگام والى فارس بود و در شیراز اقامت داشت، او را از بصره به شیراز فرا خواند.داستان رفتن باقلاّنى از بصره به شیراز و ورود او به مجلس عضد‌الدوله و مناظره با بزرگان و رؤساى معتزله در حضور او در ترتیب المدارک، از قول خود باقلاّنى، بتفصیل نقل شده است که تماما به نفع خود باقلاّنى و عقاید او تنظیم شده و «یکجانبه» است.با اینهمه، اگر هم در جزئیات و تفاصیل آن زیاده‌رویهایى باشد، اصل قضیه و مباحث او با سران معتزله و ظهور قدرت او در احتجاج و استدلال ظاهرا درست است؛زیرا باقلاّنى اشعرى مذهب، که عقایدش کاملا مخالف عضد الدول شیعى بود، توانست با فصاحت کلام و نیروى استدلال و احتجاج در عضد‌الدوله نفوذ کند تا آنجا که به دستور او معلم فرزندش شد.

عضد‌الدوله، که وسعت نظر و بلند پروازیهایى وراى اختلاف مذاهب و فرق داشت، ظاهرا نمى‌خواست دربار او در شیراز منحصر به علماى معتزله شود و در بغداد و عراق، که مرکز عالم اسلام بود، به این صفت اشتهار یابد و مایل بود که بجز شیعه و معتزله از نمایندگان مذهب اشعرى نیز، که در آن زمان در میان مردم قدرت و نفوذ فراوان داشتند و از نفوذ معتزله در همه جا کاسته بودند، کسانى در دربار خود داشته باشد.ازینرو، باقلاّنى جوان را که، در محیط کلامى بصره در جدل و احتجاج مشهور شده بود، به دربار خود خواند.

معتزله در حضور عضد‌الدوله یکى از مسائل مشکل و جنجالى علم کلام را با باقلاّنى در میان گذاشتند و از او خواستند که به آن پاسخ دهد و این در حقیقت دامى بود که براى او گسترده بودند.مسئله این بود که «آیا خداوند مى‌تواند انسان را به چیزى که فوق تاب و توانایى اوست مکلّف سازد؟» اشاعره، که براى قدرت خداوند حدّ و مرزى قائل نبودند، پاسخشان به این سؤال مثبت بود؛ولى معتزله مى‌گفتند که پس مسئل عدل الهى چه مى‌شود و از نظر حسن و قبح عقلى امور چه توضیحى داده مى‌شود؟معتزله مى‌خواستند با پاسخ مثبتى که باقلاّنى اشعرى به این سؤال مى‌دهد او را در نظر عضد‌الدوله ناچیز گردانند.پاسخ باقلاّنى زیرکانه بود:اگر مقصود شما از تکلیف فقط سخن خداوند با مخلوق خویش است که در این صورت تکلیف به فوق طاقت جایز است، زیرا خود خداوند در قرآن مى‌فرماید:و یدعون الى السّجود فلا یستطیعون(القلم:۴۲)، آنان به سجود فراخوانده مى‌شوند ولى نمى‌توانند.این تکلیف به مالایطاق است.یا خداوند از فرشتگان مى‌خواهد که اسماء (اشیاء) را بگویند و آنان در پاسخ مى‌گویند:سبحانک لا علم لنا إلاّ ما علّمتنا(بقره:۳۲)، پاک خدایا، جز آنچه به ما یاد داده‌اى چیزى نمى‌دانیم.پس خداوند فرشتگان را تکلیف به مالایطاق کرده است؛ اما اگر مقصود تکلیف اصطلاحى باشد، یعنى آنچه فعل و ترک آن مقدور است، سؤال شما درست نیست؛زیرا تکلیف آن استکه فعل آن مقدور باشد و تکلیف به نامقدور سخنى متناقض خواهد بود و سؤال شما شایست پاسخ نیست.

پس از گفتگوى مختصرى باقلاّنى مسئله را بتفصیل جواب داد و گفت:در شرع ما بر کسى که ناتوان و عاجز باشد تکلیفى نشده است؛ اما اگر هم مى‌شد درست بود، زیرا خداوند از زبان کسانى که او را مى‌خوانند مى‌فرماید:و لا تحمّلنا ما لا طاقه لنا به (بقره:۲۸۶)، آنچه به آن توانایى نداریم بر ما تحمیل مفرما.

سؤال دیگرى هم که شیوخ معتزله در آن مجلس از باقلاّنى کردند، دربار رؤیت خداوند در روز رستاخیز بود که از معتقدات اصلى اشاعره است و معتزله سخت آن را منکرند.باقلاّنى، با آنکه مانند پیشواى خود اشعرى و مانند اکثر اهل سنت معتقد به رؤیت خداوند بود، در اینجا رأى تازه‌اى اظهار داشت که مای حیرت مخالفانش شد و آن «ادراک» است.گفت:خداوند با چشم دیده نمى‌شود بلکه درک مى‌شود و این ادراک را خداوند در چشم پس از مقابله با مرئى مى‌آفریند.معنى سخن باقلاّنى را باید در مفهوم کلى نفى علیّت، که عقید اشاعره است، یافت.

اشاعره معتقد به تأثیر علت در معلول نیستند و مى‌گویند خداوند، پس از حصول اسباب و شرایط، اثر را در معلول ایجاد مى‌کند.و این «جریان عاده اللّه» است، یعنى اگر اراد خداوند تعلّق گرفت اثر را از مؤثر باز مى‌گیرد و به همین جهت چشم و تقابل او با شىء«مرئى» علت رؤیت نیست و خداوند باید «ادراک» یا «بصر»(بینش) را بیافریند تا عمل رؤیت صورت گیرد.

عضد‌الدوله در ۳۶۷ وارد بغداد شد و تا پایان عمر (۳۷۲) در آن شهر ماند و باقلاّنى نیز به بغداد رفت و بساط درس و مناظر خود را در آن شهر، که از هر جهت مرکز عالم اسلام بود، گسترد.

سفر به روم شرقی

شهرت او و حرمت و عظمتش در نظر عضد‌الدوله باعث شد که از سوى او به سفارت روم شرقى برگزیده شود.

احتمال مى‌رود که عضد‌الدوله مخصوصاً باقلاّنى را به این سفارت برگزیده باشد تا او با نیروى جدلى نمایان خود قدرت منطقى و استدلالى اسلام را به رخ اسقفهاى شهر قسطنطنیه، که از مراکز مهم دینى مسیحیت بود، بکشد و، به عبارت دیگر، برترى علمى و فرهنگى بغداد را بر قسطنطنیه ثابت کند.از این
سفارت و مباحثات باقلاّنى در دربار باسیلیوس دوم، امپراتور روم شرقى (حک:۳۴۸-۹۶۰/۴۱۶-۱۰۲۵)، جزئیات و تفاصیلى نقل شده است که هم آنها را عینا نمى‌توان پذیرفت و ما گزارشى از منابع روم شرقى در دست نداریم که، از مقایس آن با گزارشهاى مورّخان مسلمان اصل حقیقت را تا اندازه‌اى به دست
بیاوریم؛ اما بعید نیست که بعضى از مسائل حادّ کلامى و اعتقادى، که طرفین آن را موجب طعن بر یکدیگر مى‌شمردند، با ظرافت و کیاست مطرح شده باشد.

مى‌گویند هنگامى که باقلاّنى براى سفر به قسطنطنیه آماده شد، وزیر عضد‌الدوله به او گفت: «طالع خروج خود را نمى‌خواهى؟» باقلاّنى گفت که اعتقادى به احکام نجوم ندارد و سعد و نحس و خیر و شر را همه از قدرت خداوند مى‌داند.[۶]

وزیر به ابوسلیمان منطقى سجستانى گفت که با او در این باره بحث کند و ابوسلیمان گفت که اهل بحث با باقلاّنى نیست، زیرا باقلاّنى معتقد است که اگر در این سوى دجله ده نفر سوار قایق شوند در آن سوى دجله ممکن است به قدرت الهى یازده نفر شوند و مرا با چنین کسى بحثى نیست.باقلاّنى گفت که سخن در قدرت خداوند نبود، ما مى‌گوییم که چنین کارى از قدرت خدا ساخته است اما امروز نمى‌کند، زیرا خرق عادت است؛ چنانکه خداوند مى‌تواند کسى را مانند آدم، نه از پدر و مادر، بیافریند، اما امروز نمى‌آفریند زیرا خرق عادت است و به همین جهت سخن ابوسلیمان منطقى فرار از بحث است.ابوسلیمان گفت: مناظرات بر پای تمرین و تجربه است و من در مناظره با این قوم(متکلمان) تجربه‌اى ندارم، زیرا ایشان اصطلاحات و عبارات ما (حکما) را نمى‌شناسند و ما هم اصطلاحات ایشان را نمى‌دانیم.وزیر عذر او را پذیرفت و باقلاّنى روان سفر شد.

دربار این بحث کوتاه، که میان باقلاّنى و ابوسلیمان در گرفته است، باید گفت که، بر خلاف گفت باقلاّنى، مسئله واقعا دربار تعلق قدرت خدا بر امور طبیعى و اسباب و مسببّات، از جمله تأثیر نجوم بر اوضاع زمین، بوده است نه دربار مسئل خاص اعتقاد به احکام نجوم.اما اینکه ابوسلیمان از مناظره با باقلاّنى سر باز زده است، مطابق عقید خود رفتار کرده است و این نکته را قول ابوحیّان توحیدى در الامتاع و المؤانسه[۷] نیز تأیید مى‌کند.به گفت او، ابوسلیمان معتقد بوده است که شریعت و اصول عقاید امورى نیستند که با برهان عقلى و قیاسات منطقى ثابت شوند و در آنها «چون» و «چگونه» و «اگر» راه ندارد.همچنین از گفت ابوحیان در الامتاع و المؤانسه[۸] استنباط مى‌شود که ابوسلیمان به احکام نجوم علم نداشته و علم او به نجوم هم از حدود«تقویم» تجاوز نمى‌کرده است.بنابر این، مباحث باقلاّنى، که اصلا منکر تأثیر کواکب بوده، با ابوسلیمان، که اصلا عالم به احکام نجوم نبوده، معنى نداشته است، جز از باب تأثیر علت و سبب که صرفا مسئل کلامى بوده است.

دربار سفارت باقلاّنى در قسطنطنیه از قول خود او در ترتیب المدارک مطالبى آمده است که بعضى راجع به اقدامات او در حوز مناسبات سیاسى و بعضى راجع به مجادلات دینى اوست.در سر خوان شاهى، فرمانروا از او دربار معجز «انشقاق قمر»پرسید.باقلاّنى گفت: این مطلب درست است و کسانى که در آن زمان نزد حضرت رسول صلّى‌اللّه‌علیه‌وآله‌و‌سلّم حاضر بوده‌اند آن را به چشم خود دیده‌اند.فرمانروا پرسید:پس چرا هم مردم جهان آن را ندیده‌اند؟باقلاّنى گفت:براى آنکه دیگران آماده نبوده‌اند و کسى از ایشان براى دیدن انشقاق قمر دعوت نکرده بوده است.فرمانروا پرسید:شما را با ماه نسبت و خویشاوندى هست؟چرا رومیان و مردم دیگر جهان آن را ندیدند و تنها شما توانستید ببینید؟باقلاّنى گفت: میان آن مائده که خداوند از آسمان براى عیسى فرستاد و شما خویشاوندى بود؟چرا یهود و مجوس و برهمنان و همسایگان شما (یونانیان) آن را ندیدند و تنها شما آن را دیدید؟فرمانروا در پاسخ درماند و یکى کشیشیان معروف را فراخواند.باقلاّنى از آن کشیش پرسید: اگر ماه گرفته شود هم مردم روى زمین آن را مى‌بینند یا کسانى که در محاذات آن باشند؟کشیش گفت: فقط کسانى مى‌بینند که در محاذات آن باشند.باقلاّنى گفت: پس چرا اعتراض بر انشقاق قمر دارى، زیرا فقط کسانى که در محاذات آن بوده‌اند آن را دیده‌اند و سایر مردم آن را ندیده‌اند؟در جلس دیگر، فرمانرواى روم شرقى دربار عایشه و قضی «افک» از او پرسید ‎و باقلاّنى فورا جواب داد:عایشه را بهتان زدند و او شوهر داشت ولى از او فرزندى به وجود نیامد.مریم را نیز بهتان زدند.اما او را شوهرى نبود و از او فرزندى به وجود آمد.پس هر دو از تهمتى که برایشا

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.