پاورپوینت کامل محمد بن ابراهیم شیرازی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل محمد بن ابراهیم شیرازی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل محمد بن ابراهیم شیرازی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل محمد بن ابراهیم شیرازی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :

ملاصدرا

صدرالدین پاورپوینت کامل محمد بن ابراهیم شیرازی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint (980 – 1045 یا ۱۰۵۰ ه ق) معروف به ملاصدرا‌ و صدرالمتالهین‌، حکیم، عارف و از فلاسفه شیعه ایرانی در قرن یازدهم هجری قمری و بنیانگذار حکمت متعالیه بود.
وی از شاگردان میرداماد و شیخ بهایی بوده و افرادی چون فیض کاشانی و عبدالرزاق لاهیجی از شاگردان معروف او به شمار می‌روند. او در شهرهای شیراز، قزوین، اصفهان و قم زندگی کرده و حدود پنج سال از زندگی‌اش در روستایی به نام کهک نزدیک شهر قم گذراند.
اصل اصالت وجود، اصل مدرّج بودن وجود در درجات، اصل حرکت در جوهر اشیاء، اصل تجرد خیال، اصل بسیط الحقیقه همه چیز، اصل حدوث جسمانی نفس بوسیله بدن، حدوث عالم، رابطه وجود و علم، از اصول و مبانی مکتب ملاصدرا به شمار می‌رودند. او نظام فسلفی خویش را در کتاب الاسفار الاربعه تبیین کرده است. ملاصدرا در علوم مختلف تبحر داشت ولی بیشتر به فلسفه اهتمام می‌ورزید لذا در بسیاری از علوم تالیفاتی نگاشته است که از جمله آنها تفسیر قرآن و شرح اصول کافی را می‌توان نام برد.

فهرست مندرجات

۱ – اجمالی از زندگی‌نامه
۱.۱ – شهر شیراز
۱.۲ – پدر
۱.۳ – ولادت
۱.۴ – تحصیلات
۱.۵ – هجرت به قزوین
۱.۶ – آشنایی با دو دانشمند
۱.۷ – ابهام در زندگانی‌نامه
۱.۸ – بازگشت به شیراز
۱.۹ – هجرت به قم
۱.۹.۱ – انزوا گزینی
۱.۹.۲ – انقلاب روحی
۱.۹.۳ – تشکیل حوزه فلسفی
۱.۱۰ – بازگشت از قم به شیراز
۱.۱۱ – سفر به مکه
۱.۱۲ – درگذشت
۱.۱۳ – مدفن
۲ – اساتید
۲.۱ – شیخ بهاءالدین عاملی
۲.۲ – میرداماد
۲.۳ – میرفندرسکی
۳ – فرزندان
۳.۱ – پسران
۳.۲ – دختران
۴ – شاگردان
۴.۱ – فیض کاشانی
۴.۲ – فیّاض لاهیجی
۴.۳ – ملاحسین تنکابنی
۴.۴ – حکیم آقاجانی
۵ – شخصیت ملاصدرا
۵.۱ – کثیر الاضلاع
۵.۲ – خصلت علمی
۵.۳ – ابعاد شخصیتی
۶ – مکتب ملاصدرا
۶.۱ – پیشگفتار
۶.۱.۱ – پیدایش فلسفه از شرق
۶.۱.۲ – ورود فلسفه به غرب
۶.۱.۳ – جهش فلسفه در شرق
۶.۱.۴ – ورود فلسفه به اروپا
۶.۱.۵ – فلسفه در ایران
۶.۲ – زمینه‌ها
۶.۲.۱ – منشا فلسفه
۶.۲.۲ – خدمات فیلسوفان
۶.۲.۳ – ظهور نهضت باطنیه
۶.۲.۴ – فلاسفه مخالف با باطنیه
۶.۲.۵ – فلاسفه مدافع فلسفه
۶.۲.۶ – ظهور تصوف و علم کلام
۶.۳ – منابع
۶.۳.۱ – نظام مستقل ملاصدرا
۶.۳.۲ – استفاده از قرآن و سنت
۶.۳.۳ – بهره‌مندی از شهود
۶.۳.۴ – استفاده از همه مکاتب فلسفی
۶.۳.۵ – استفاده از عقل و وحی و الهام
۶.۴ – روش
۶.۴.۱ – استفاده از همه راه‌ها
۶.۴.۲ – تکیه بر شهود
۶.۴.۳ – استفاده از حکمت به‌جای فلسفه
۶.۴.۴ – ابداع روش جدید
۶.۵ – ساختار حکمت متعالیه
۷ – مبانی و اصول مکتب ملاصدرا
۷.۱ – مقدمه‌ای بر مبانی
۷.۲ – وجودشناسی
۷.۲.۱ – اصالت وجود
۷.۲.۲ – شناخت وجود
۷.۲.۲.۱ – حقیقت وجود و ماهیت
۷.۲.۲.۲ – نگاه به وجود از دو منظر
۷.۲.۲.۳ – دلایل اصالت وجود
۷.۲.۲.۴ – سابقه اصالت وجود
۷.۲.۲.۵ – تفاوت مکتب ملاصدرا و اگزیستانسیالیسم
۷.۲.۳ – احکام وجود
۷.۲.۳.۱ – مدرّج بودن وجود
۷.۲.۳.۲ – بسیط الحقیقه کلّ الاشیاء
۷.۲.۳.۳ – امکان فقری
۷.۲.۳.۴ – حرکت در جوهر
۷.۲.۳.۵ – مثل افلاطونی
۷.۲.۳.۶ – عشق
۷.۲.۴ – ملاصدرا و متافیزیک عشق
۷.۲.۴.۱ – انواع عشق
۷.۲.۴.۲ – نظریه ملاصدرا
۷.۲.۴.۳ – دو حقیقت درباره عشق
۷.۲.۴.۴ – فراگیری عشق
۷.۳ – شناخت‌شناسی
۷.۳.۱ – وجود ذهنی
۷.۳.۱.۱ – دستاورد فلاسفه مسلمان
۷.۳.۱.۲ – جوانب وجود ذهنی
۷.۳.۱.۳ – جایگاه وجود ذهنی
۷.۳.۱.۴ – اشکالات به وجود ذهنی
۷.۳.۲ – اتحاد عاقل و معقول و عقل
۷.۳.۲.۱ – پاسخ از پرسش‌ها
۷.۳.۲.۲ – اثبات اتحاد با براهین فلسفی
۷.۳.۲.۳ – استدلال ملاصدرا
۷.۳.۲.۴ – مرور برهان
۷.۳.۳ – خیال مجرد
۷.۳.۳.۱ – از منظر روانشناسان
۷.۳.۳.۲ – از منظر فلاسفه
۷.۳.۳.۳ – از منظر ملاصدرا
۷.۳.۴ – مسئله ادراکات انسان
۷.۳.۴.۱ – ادراک حسی
۷.۳.۴.۲ – ادراک عقلی
۷.۴ – نفس و رستاخیز
۷.۴.۱ – حدوث جسمانی نفس
۷.۴.۱.۱ – نفس‌شناسی ملاصدرا
۷.۴.۱.۲ – براهین تجرد نفس
۷.۴.۲ – معاد و رستاخیز
۷.۴.۲.۱ – دیدگاه ملاصدرا
۷.۴.۲.۲ – معاد جسمانی
۷.۴.۲.۳ – مسئله تناسخ
۷.۴.۳ – متافیزیک مرگ
۷.۵ – هرمنوتیک و تفسیر
۷.۶ – منطق
۷.۷ – اخلاق
۷.۷.۱ – جایگاه اخلاق نزد ملاصدرا
۷.۷.۲ – مراحل استکمال نفس
۷.۷.۳ – اصول مهلکات نفس
۷.۸ – نتیجه‌گیری
۸ – آثار
۸.۱ – الحکمه المتعالیه
۸.۲ – تفسیر قرآن
۸.۳ – مجموعه یادداشت‌های علمی و ادبی
۸.۴ – نامه و مکاتبات
۸.۵ – دیگر آثار
۸.۶ – زمان و محل تالیف
۹ – پانویس
۱۰ – منبع

۱ – اجمالی از زندگی‌نامه

شرح زندگانی ملاصدرا بسیار مبهم است و اجمالا برخی مطالب، در کتاب‌ها و آثار خودش درباره او ذکر شده است.

۱.۱ – شهر شیراز

شیراز یکی از شهرهای تاریخی ایران است که در استان پارس قرار گرفته و خرابه‌های تخت جمشید (پرسپولیس) که بدست اسکندر مقدونی خراب و سوزانده شد، در نزدیک آن قرار دارد. در زمان ملاصدرا سلسله صفویان بر ایران حکومت می‌کردند و رسم آنان این بود که به استان فارس استقلال می‌دادند و برادر پادشاه حاکم آنجا بود و معروف است که پدر ملاصدرا وزیر او بوده است.

۱.۲ – پدر

پدر ملاصدرا ـ خواجه ابراهیم قوامی ـ سیاستمداری دانشمند و بسیار مؤمن بود و با وجود داشتن ثروت و عزت و مقام هیچ فرزندی نداشت ولی سرانجام بر اثر دعا و تضرع بسیار بدرگاه الهی، خداوند پسری به او داد که نام او را محمد (صدرالدین) گذاشتند (۹۷۹ ه ق./ ۱۵۷۱ م) و در عمل او را «صدرا» می‌خواندند و همین سبب شد که بعدها نیز ملقب به «ملا» یعنی دانشمند بزرگ شد و نام «ملاصدرا» معروفتر گردید و بر نام اصلی وی غلبه کرد.

۱.۳ – ولادت

بنا به نقلی ملاصدرا در ظهر روز نهم جمادی الاولی سال ۹۸۰ ق

[۱] هانری کربن، ملاصدرا، ص۹، ترجمه ذبیح‌الله منصوری.

متولد شد.

۱.۴ – تحصیلات

صدرالدین محمد (یا صدرا)، یکتا فرزند وزیر حاکم منطقه وسیع فارس، در بهترین شرایط یک زندگی اشرافی زندگی می‌کرد. برسم آن روزگار فرزندان اشراف در قصر خود و بوسیله معلّمان خصوصی و خانگی آموزش می‌دیدند. صدرا پسری بسیار باهوش، جدی، با انرژی، درس‌خوان و کنجکاو بود، در مدت کوتاهی تمام دروس مربوط به ادبیات زبان فارسی و عربی و هنر خط‌نویسی را فرا گرفت، حتی ممکن است به‌رسم قدیم سواری و شکار و فنون رزمی را هم آموخته باشد، ریاضیات و نجوم و قدری پزشکی نیز از دروس نوجوانان بود. درس‌های دیگر او علم فقه و حقوق اسلامی و منطق و فلسفه بود که در این میان صدرای جوان ـ که هنوز به سن بلوغ نرسیده بود ـ از همه آن دانش‌ها مقداری آموخته ولی طبع او بیشتر به فلسفه و به‌خصوص عرفان علاقمند بود.
یادداشت‌هایی که از دوران جوانی او باقی مانده بخوبی علاقه او را به ادبیات عرفانی بخصوص اشعار فارسی فریدالدین عطار، جلال‌الدین مولوی و عراقی و نیز تصوف ابن عربی نشان می‌دهد.

۱.۵ – هجرت به قزوین

بخشی از این آموزش مسلماً در شیراز بوده ولی بخش عمده آن را ـ بظن قوی ـ در پایتخت آن زمان (شهر قزوین) گذرانده است، زیرا حاکم فارس پس از مرگ شاه که برادر او بود به سلطنت رسید و ناگزیر به قزوین رفت (۹۸۵ ق./ ۱۵۷۷ م) و بسیار بعید بنظر می‌رسد که وزیر و مشاور او به همراه او نرفته باشد یا رفته و فرزند یکدانه خود را با خود و خانواده نبرده باشد.
بنابرین توجیه، صدرا در سن شش سالگی به همراه پدر به قزوین رفته و در کنار اساتید فراوانی که در همه رشته‌های علمی در آن شهر بودند به آموزش مقدماتی و متوسطه پرداخته و زودتر از دیگران به دوره عالی رسیده است.

۱.۶ – آشنایی با دو دانشمند

ملاصدرا در قزوین با دو دانشمند و نابغه بزرگ، یعنی شیخ بهاءالدین عاملی و میرداماد ـ که نه فقط در زمان خود، که حتی طی چهار قرنی که از آنها گذشته، بی‌نظیر و سرآمد بوده‌اند ـ آشنا شد و به دروس آنان رفت. در ظرف مدتی کوتاه او نیز با نبوغ خود سرآمد شاگردان آنها گردید.
شیخ بهاء نه فقط در علوم اسلامی (بویژه در فقه و حدیث و تفسیر و کلام و عرفان) متخصص بود بلکه در نجوم و ریاضیات نظری و مهندسی و معماری و پزشکی و برخی از علوم مرموز پنهانی فوق عادت هم استاد بود، ولی بنظر می‌رسد که بنابر عقاید صوفی منشانه خود فلسفه و کلام را درس نمی‌داده است.
میرداماد نابغه بزرگ دیگر، از همه دانش‌های روزگار خود باخبر بود ولی حوزه درس او به فقه و حدیث و بیشتر به فلسفه اختصاص داشت. وی در دو شاخه مشائی و اشراقی فلسفه اسلامی ممتاز و سرآمد بود و خود را همپایه ابن سینا و فارابی و استاد تمام فلاسفه پیرو آندو می‌دانست. ملاصدرا بیشترین بهره خود را در فلسفه و عرفان از میرداماد گرفت و همواره او را مرشد و استاد حقیقی خود معرفی می‌کرد.
با انتقال پایتخت صفویه از قزوین به شهر اصفهان (سال ۱۰۰۶ ه ق./ ۱۵۹۸ م) (دو سال پس از تولد دکارت در دهه (۱۵۹۶)) شیخ بهاءالدین و میرداماد نیز به همراه شاگردان خود به این شهر آمدند و بساط تدریس خود را در آنجا گستردند. ملاصدرا که در آن زمان ۲۶ تا ۲۷ سال داشت، از تحصیل بی نیاز شده بود و خود در فکر یافتن مبانی جدیدی در فلسفه بود و مکتب معروف خود را پایه‌گذاری می‌کرد.

۱.۷ – ابهام در زندگانی‌نامه

سرگذشت و زندگانی ملاصدرا بسیار تاریک و مبهم است؛ معلوم نیست که وی تا چه سالی در اصفهان بوده و پس از آن به کجا رفته است. بنظر می‌رسد که وی پیش از سال ۱۰۱۰ ه ق از اصفهان مهاجرت کرده و به شهر خود شیراز بازگشته است که در آنجا املاک و دارائی‌های پدرش قرار داشت و با وجود آنکه بسیاری از آنرا به فقرا می‌بخشید هنوز بخش‌هایی از آن املاک بصورت موقوفه امور خیریه در شیراز و فارس موجود است.

۱.۸ – بازگشت به شیراز

زندگانی وی در شیراز و مهاجرت‌های پس از آن، دوره دیگری از زندگی ملاصدرا را تشکیل می‌دهد.
ملاصدرا به احتمال قوی در حدود سال (۱۰۱۰ هـ/ ۱۶۰۲ م) به شهر خود شیراز بازگشته است. وی ثروت و املاک پدری بسیاری در شیراز داشت که ممکن است یکی از دلائل بازگشت او به شیراز، اداره آنها بوده است.

۱.۹ – هجرت به قم

ملاصدرا که سرمایه‌ای بسیار و منبعی سرشار از دانش و به‌ویژه فلسفه داشت و خود او با نوآوری‌هایش آراء جدیدی را ابراز نموده بود، در شیراز بساط تدریس را گسترانده و از اطراف شاگردان بسیاری گرد او آمده بودند. اما رقبای او که مانند بسیاری از فیلسوفان و متکلمان، از فلاسفه پیش از خود تقلید می‌نمودند، و از طرفی موقعیت اجتماعی خود را نزد دیگران در خطر می‌دیدند یا بانگیزه دفاع از عقاید خود و شاید از روی حسادت، بنای بدرفتاری را با وی گذاشتند و آراء نو او را به مسخره گرفتند و به او توهین روا داشتند.
این رفتارها و فشارها با روح لطیف ملاصدرا نمی‌ساخت و از طرفی ایمان و دین و تقوای او به او اجازه عمل متقابل و معامله بمثل را نمی‌داد، از اینرو از شیراز بصورت قهر بیرون آمد و به شهر قم رفت که در آن هنگام هنوز مرکز مهم علمی و فلسفی نشده بود. این شهر مذهبی مدفن حضرت معصومه دختر پیشوای هفتم شیعیان (امام موسی کاظم (علیه‌السّلام)) از فرزندان و نوادگان پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و خواهر امام رضا (علیه‌السّلام) پیشوای هشتم شیعه است و علما و مردان بزرگی نیز در آن شهر مدفونند و سابقه تاریخی طولانی بدنبال دارد. (بیش از پانزده قرن سابقه، و گفته می‌شود که پیش از اسلام نام آن کوریانا

[۲] سفرنامه شوالیه تاورنیه، ص۸۱، فارسی.

بوده است).
ملاصدرا در خود شهر قم هم نماند و بسبب گرما و بدی آب و هوا و شاید دلایل اجتماعی مشابه شیراز به روستایی بنام کَهَکْ در نزدیک شهر قم منزل گزید و آثار خانه اشرافی او در آن روستا هنوز باقی است.
آیت‌الله سید ابوالحسن قزوینی در شرح حال ملاصدرا می‌نویسد:
« … پس از مراجعت به شیراز چنانچه عادت دیرینه ابنای عصر قدیم و حدیث همین است محسود بعضی از مدعیان علم قرار گرفت و به قدری مورد تعدی و ایذاء و اهانت آنان قرار گرفت که در نتیجه از شیراز خارج و در نواحی قم در یکی از قُرا منزل گزید و به ریاضات شرعیه از ادای نوافل و مستحبات اعمال و صیام روز و قیام در شب، اوقات خود را صرف می‌نمود».

[۳] یادنامه ملاصدرا، ص۲، نشر دانشگاه تهران.

۱.۹.۱ – انزوا گزینی

افسردگی و شکست روحی ملاصدرا سبب گردید که تا مدتی درس و بحث را رها کند و همانگونه که خود وی در مقدمه کتاب بزرگ خود ـ اسفار ـ گفته است، عمر خود را به عبادت و روزه و ریاضت بگذراند و از این فرصت جبری که زمانه برای وی فراهم کرده بود، مراحل و مقامات معنوی عرفانی را با شتاب بیشتری طی کند و به بالاترین درجه معنویت و حتی قداست برسد.
وی در این دوران ـ که از نظر معنوی دوران طلائی زندگانی اوست ـ علی‌رغم افسردگی و غمزدگی، توانست به مرحله کشف و شهود غیب برسد و حقایق فلسفی را نه در ذهن که با دیده دل ببیند و همین سبب شد که مکتب فلسفی خود را کامل سازد. این انزوا و ترک تالیف و تدریس ادامه داشت تا اینکه در مراحل کشف و شهود غیبی، دستور یافت که بسوی جامعه برگردد و دست به تالیف و تدریس و نشر و پخش مکتب و یافته‌های خود نماید.

۱.۹.۲ – انقلاب روحی

دوره سوم زندگی صدرالمتألهین مرحله دوم انقلاب روحی او و حرکت از وحدت به وحدت و سفر از حق به سوی حق با یاری حق است. این مرحله طولانی‌ترین منازل در سفرهای چهارگانه سیر و سلوک است و صدرالدین شیرازی برای این مرحله که دوران سخت ریاضت‌های جسمانی و مجاهدت‌های نفسانی و عبادت و طی مقامات کشف و شهود است محلی به نام کهک (در سی کیلومتری جنوب شرقی شهر مقدس قم) را برمی‌گزیند و یا در اثر توفیق جبری و به عنوان تبعید از مرکز علمی و فرهنگی رسمی (اصفهان) بر او تحمیل می‌شود و در هر صورت فارغ از قیل و قال و جاه و رفاه شهر و شهرنشینی در جوار لطف کریمه اهل بیت (علیهاالسّلام) و حرم آنان پناه می‌گیرد تا ضمن بهره‌گیری از دریای علوم آل محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) از گزند فتنه‌ها در امان باشد. چرا که از امام صادق (علیه‌السّلام) نقل شده است: «به هنگام فراگیر شدن فتنه‌ها به قم و اطراف آن پناه ببرید».

[۴] مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۶۰، ص۲۱۷.

سال ورود و مدت اقامت ملاصدرا در کهک همانند ورود و اقامتش در اصفهان بخوبی روشن نیست. از تطبیق و انطباق بعضی یادداشت‌ها می‌توان نتیجه گرفت که بین سال‌های ۱۰۲۵ ق تا ۱۰۳۹ ق در کهک بوده است و البته از شیوه زندگی او در آن قریه نیز اطلاعی نداریم جز مطالبی که از نوشته‌های خود او می‌توان استفاده نمود. در مقدمه اسفار رنج‌نامه خود را چنین ادامه می‌دهد.
«با گمنامی و شکسته حالی به گوشه‌ای خزیدم. دل از آرزوها بریدم و با خاطری شکسته به ادای واجبات کمر بستم و کوتاهی‌های گذشته را در برابر خدای بزرگ به تلافی برخاستم. نه درسی گفتم و نه کتابی تألیف نمودم. زیرا اظهار نظر و تصرف در علوم و فنون و القای درس و رفع اشکالات و شبهات و … نیازمند تصفیه روح و اندیشه و تهذیب خیال از نابسامانی و اختلال، پایداری اوضاع و احوال و آسایش خاطر از کدورت و ملال است و با این همه رنج و ملالی که گوش می‌شنود و چشم می‌بیند چگونه چنین فراغتی ممکن است… ناچار از آمیزش و همراهی با مردم دل کندم و از انس با آنان مأیوس گشتم تا آنجا که دشمنی روزگار و فرزندان زمانه بر من سهل شد و نسبت به انکار و اقرارشان و عزت و اهانتشان بی‌اعتنا شدم. آنگاه روی فطرت به سوی سبب ساز حقیقی نموده، با تمام وجودم دربارگاه قدسش به تضرع و زاری برخاستم و مدتی طولانی بر این حال گذراندم».

[۵] ملاصدرا، الاسفار الاربعه، ج۱، ص۶ – ۷.

صدرالمتألهین در طی نامه‌ای از کهک نیز به استادش میرداماد وضع روحی خود را چنین ترسیم می‌کند:
«و اما احوال فقیر بر حسب معیشت روزگار و اوضاع دنیا به موجبی است که اگر خالی از صعوبتی و شدتی نیست … اما بحمدالله که ایمان به سلامت است و در اشراقات علمیه و افاضات قدسیه و واردات الهیه … خللی واقع نگشته … از حرمان ملازمت کثیرالسعاده بی‌نهایت متحسّر و محزون است. روی طالع سیاه که قریب هفت هشت سال است که از ملازمت استاد الاماجد و رئیس الاعاظم محروم مانده‌ام و به هیچ روی ملازمت آن مفخر اهل دانش و بینش میسر نمی‌شود … به واسطه کثرت وحشت از صحبت مردم وقت و ملازمت خلوات و مداومت بر افکار و اذکار بسی از معانی لطیفه و مسائل شریفه مشکوف خاطر علیل و ذهن کلیل گشته…»

[۶] مجله فرهنگ ایران زمین، ج۱۳، ص۸۴.

[۷] مجله فرهنگ ایران زمین، ج۱۳، ص۱۰۰.

۱.۹.۳ – تشکیل حوزه فلسفی

دوران سکوت و انزوای ملاصدرا اگر در حدود پنج سال باشد وی در حدود سال (۱۰۱۵ ه ق/ ۱۶۰۷ م) سکوت را شکسته و قلم بدست گرفته و به تالیف چند کتاب از جمله کتاب بزرگ و دائره المعارف فلسفی خود به نام اسفار (تالیف این کتاب زمان زیادی برده و بخش آخر آن در اواخر زندگیش پایان یافته است.) پرداخته و بخش اول آنرا در مباحث وجود به پایان برده است.
وی تا حدود سال (۱۰۴۰ ه ق/ ۱۶۳۲ م) به شیراز باز نگشت و در شهر قم ماند و در آن شهر حوزه فلسفی بوجود آورد و شاگردان بسیاری را پرورش داد و در تمام این مدت به نوشتن کتب معروف خود مشغول بود یا رساله‌هایی در پاسخ فلاسفه همزمان خود می‌نوشت. دو تن از شاگردان معروف او بنام فیاض لاهیجی و فیض کاشانی هستند که هر دو داماد ملاصدرا شدند و مکتب او را ترویج کردند. شرح کتاب‌های او را در بخش مربوط به معرفی کتب یاد خواهیم کرد.

۱.۱۰ – بازگشت از قم به شیراز

در حدود سال (۱۰۳۹-۱۰۴۰ هـ/ ۱۶۳۲ م) ملاصدرا به شیراز بازگشت. عقیده برخی بر آنست که این بازگشت بسبب دعوت حاکم استان فارس یعنی الله وردی‌خان از وی بوده، زیرا مدرسه‌ای را که پدرش امام قلی‌خان بنا کرده بود به پایان برده و آنرا آماده برای تدریس فلسفه ساخته بود و با سابقه ارادتی که به ملاصدرا داشته وی را برای اداره علمی آن به شیراز دعوت کرده است.
ملاصدرا در شیراز نیز به تدریس فلسفه و تفسیر و حدیث اشتغال یافت و شاگردانی را پرورش داد. از کتاب سه اصل ـ که گویا در همان زمان در شیراز و به فارسی نوشته شده، و به علمای زمان خود اعم از فیلسوف و متکلم و فقیه و طبیعی‌دان حمله‌های سخت نموده ـ چنین برمی‌آید که در آن دوره نیز مانند دوره اول اقامت در شیراز زیر فشار بدگوئی‌ها و بدخوئی‌های دانشمندان همشهری خود بوده است ولی این‌بار مقاوم شده و تصمیم داشته در برابر فشار آنها پایداری کند و مکتب خود را برپا و معرفی و نشر نماید.

۱.۱۱ – سفر به مکه

یکی از ابعاد زندگی پرماجرای ملاصدرا، سفرهای او به زیارت کعبه (در مکّه) است که نام این عبادت و زیارت مذهبی «حج و عمره» می‌باشد. در زندگی ملاصدرا نوشته‌اند که وی هفت سفر (روی عدد مقدس هفت توجه شود) ـ گویا پیاده ـ به این سفر رفته است. امروز هم با وجود راحتی سفر با هواپیما، هنوز بدلایلی این سفر دشواری‌هایی دارد، اما در چهارصد سال پیش این سفر را با اسب یا شتر و از راه صحرای خشک مرکزی عربستان طی می‌نمودند. بنابرین، سفر حج نوعی ریاضت هم شمرده می‌شده است.
در این سفر که بصورت کاروان‌های بزرگ حاجیان انجام می‌شد عده‌ای از گرما و تشنگی و خستگی در راه می‌مردند. با این وصف طی این سفر که چند هزار کیلومتر راه دشوار بود با پای پیاده، مسلماً دشواری‌های بیشتری داشته و قوت اراده و ایمان را می‌طلبیده است.

۱.۱۲ – درگذشت

ملاصدرا برای آنکه اینگونه ریاضت را در کنار دیگر ریاضت‌هایش انجام داده باشد هفت بار قدم در این راه گذاشت و سرانجام در سفر هفتم بر سر راه خود به مکّه و زیارت کعبه در شهر بصره (در خاک عراق) بیمار شد و چشم از جهان بربست و درگذشت و این جهان را برای شیفتگان آن باقی گذاشت.
مسیر سفر او ـ اگر از شیراز انجام شده باشد ـ راه آبی و گذار از ساحل شرقی خلیج فارس بسوی ساحل غربی آن و بندر بصره در عراق بوده است که در آن زمان جزئی از کشور ایران بود.
سال درگذشت ملاصدرا بنا به مشهور سال (۱۰۵۰ ه ق/ ۱۶۴۰ م) است، ولی به نظر ما سال صحیح درگذشت وی (۱۰۴۵ ه ق/ ۱۶۳۵ م) بوده که نوه او بنام محمد علم‌الهدی ـ که یکی از ستارگان دانش در زمان خود و فرزند علامه فیض کاشانی است ـ آنرا در یادداشت‌های خود ضبط کرده است، و قطع ناگهانی و ناقص ماندن برخی تالیفات وی مانند تفسیر قرآن و شرح اصول کافی از (محدث کلینی) در حدود سال (۱۰۴۴ ه ق/ ۱۶۳۴ م) مؤید این ادعاست.

۱.۱۳ – مدفن

فوت ملاصدرا در بصره واقع شد ولی بنابر سنت شیعیان او را به شهر نجف (در عراق) ـ که آرامگاه امام علی (علیه‌السّلام) جانشین و پسر عمو و داماد پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و پیشوای نخستین شیعیان است ـ بردند و بنابر گفته نوه او ـ علامه علم‌الهدی ـ او را در طرف چپ (؟) صحن حرم امام علی (علیه‌السّلام) دفن کردند

۲ – اساتید

ملاصدرا در تمام علوم زمان خود استاد بود، اگرچه جز به فلسفه خود اهمیت چندانی نمی‌داد. همانگونه که گفتیم، وی بسبب امکانات مالی و معنوی خانوادگی و پدری خود از کودکی بهترین استادان را داشت.
ملاصدرا در قزوین به درس دو استاد بزرگ خود شیخ بهاءالدین و میرداماد راه یافت و همزمان با انتقال پایتخت در سال (۱۰۰۶ ه ق/ ۱۵۹۶م) به اصفهان، همراه دو استاد خود شیخ بهاءالدین عاملی و میرداماد، به آن شهر رفت و در آنجا ضمن تکمیل تحصیلات عالیه خود بویژه در فلسفه به تحقیق عمیق در مسائل فلسفه معاصر خود پرداخت و بسبب استعداد و فکر قوی و اطلاعات گسترده در علوم عقلی و منطق و عرفان به اصول و مبانی خاص خود رسید و نهال حکمت متعالیه که نام مکتب ویژه اوست،‌ اندک‌اندک پا گرفت و سر بر افراشت.
بیشترین بهره علمی ملاصدرا از همین دو استاد بوده است که نام بردیم و جا دارد که این دو دانشمند بی‌نظیر را بشناسیم و‌ اندکی با آنها آشنا شویم.

۲.۱ – شیخ بهاءالدین عاملی

شیخ بهاءالدین عاملی (۹۵۳-۱۰۳۰ ه ق) اگرچه اولین استاد ملاصدرا نیست ولی بنظر می‌رسد که مهم‌ترین استاد وی در ساختار شخصیتی او بوده و بیشترین تاثیر را در بنیان شخصیت روحی و اخلاقی و علمی وی گذاشته است.
وی فرزند یکی از فقهای لبنانی به نام شیخ حسین فرزند شیخ عبدالصمد عاملی بود، شهر جبل عامل یکی از شهرهای شمالی و شیعه‌نشین سوریه است که آن زمان زیر سلطه حکومت جبار عثمانی بود و بسیاری از فقها و علمای شیعه از جور و قتل آنان گریخته و به ایران صفوی پناه می‌آوردند. شیخ بهاءالدین در سن هفت (یا سیزده) سالگی بود که همراه پدرش به ایران آمد. پدرش به منصب شیخ الاسلامی شهر هرات در خراسان ـ که منصبی عالی و روحانی بود ـ منصوب شد و بهاءالدین در ایران به تحصیل دانش‌های زمان خود پرداخت و بزودی در صف یکی از دانشمندان معروف قرار گرفت.
دانش گسترده او از فقه و تفسیر و حدیث و ادب گرفته تا ریاضیات و مهندسی و نجوم و مانند اینها، و داستان‌هایی که از شگفتی‌های زندگی او روایت می‌کنند از او یک شخصیت اساطیری و افسانه‌ای ساخته که در هزار سال تاریخ علم پس از اسلام سابقه نداشته و او را می‌توان به فیثاغورس یا هرمس تاریخ علم یونان همانند دانست.

۲.۲ – میرداماد

میر محمدباقر حسینی معروف به میرداماد یکی از بزرگترین دانشمندان زمان خود در فلسفه مشائی و اشراقی و عرفان و نیز در فقه و حقوق اسلامی و استاد بزرگ این علوم بود. پدر وی نیز یکی از فقها و اصلاً از استرآباد (گرگان کنونی) بود که جوانی را در حوزه خراسان به تحصیل پرداخته و بعدها مفتخر به دامادی دانشمند معروف لبنانی بنام شیخ علی کَرَکی مشهور به محقق دوم و مشاور اعظم سلطان صفوی، گردیده و بمناسبت این افتخار نام «داماد» بر روی او مانده است.
برخی تاریخ تولد او را سال ۹۶۹ ه ق (۱۵۶۲ م) دانسته‌اند ولی برای آن، مدرک مطمئنی بدست نیامده است. وی نیز در خراسان متولد و دوران نوجوانی را در مشهد (مرکز استان خراسان) گذراند

[۸] اسکندر بیگ ترکمان منشی، تاریخ عالم آرای عباسی، ج۱، ص۱۴۶.

[۹] تقی‌الدین حسینی کاشانی، محمد بن علی، تذکره خلاصه الاشعار، احوال میرداماد.

و بسبب نبوغ خود، زود به مراتب عالی علمی رسیده و پس از ورود ـ برای تکمیل تحصیلات ـ به قزوین (پایتخت آن دوره سلطان صفوی)، بزودی شهرت یافته و خود به منصب استادی رسیده است.
ملاصدرا که در کودکی ـ به‌احتمال قوی ـ همراه پدر به قزوین رفته بود با ورود میرداماد به درس او شتافت و دوره عالی فلسفه و حدیث و علوم دیگر را نزد وی طی کرد.
میرداماد در سال ۱۰۰۶ هـ (۱۵۹۶ م) با انتقال پایتخت صفویه از قزوین به اصفهان، حوزه درس خود را به اصفهان منتقل کرد و ملاصدرا طی سال‌های اقامت خود در اصفهان کمال بهره را از درس او برد و رابطه علمی او با این استاد توانا هرگز قطع نشد. میرداماد در سال ۱۰۴۱ ه ق (۱۶۳۱ م) در سفر به عراق بیمار شد و همانجا در گذشت.

۲.۳ – میرفندرسکی

برای ملاصدرا گاهی از استاد دیگری بنام میرفندرسکی نام برده‌اند. نام وی میر ابوالقاسم استرابادی معروف به فندرسکی است که مدتی همزمان با میرداماد در اصفهان می‌زیسته و بخش عمده‌ای از عمر خود را در هندوستان و در میان جوکیان و زرتشتیان گذرانده و چیزهایی آموخته بوده است.
مدرک معتبری برای رابطه استادی وی با ملاصدرا ـ علی‌رغم شهرت آن ـ یافت نشده است و مکتبی که از او باقی مانده و شاگردان او ـ مانند ملا رجبعلی تبریزی ـ رواج دادند کاملاً برخلاف مکتب ملاصدرا است.

۳ – فرزندان

تاریخ ازدواج ملاصدرا روشن نیست و به‌احتمال قوی در حدود نزدیک به چهل سالگی وی اتفاق افتاده و نخستین فرزند او متولد سال ۱۰۱۹ ه ق (۱۶۰۹ میلادی) است. صدرالمتالهین داماد میرزا ضیاء‌الدین محمد بن محمود رازی مشهور به ضیاء العرفاء پدر زن شاه مرتضی والد فیض کاشانی است. و بدین‌ترتیب باید گفت فیض پیش از آشنائی علمی با صدرالمتألهین با او ارتباط خویشاوندی داشته و دختر ملاصدرا، دختر خاله فیض بوده است.
وی پنج فرزند داشته، سه دختر و دو پسر، باین ترتیب:
۱. ‌ام کلثوم متولد سال ۱۰۱۹ ق (۱۶۰۹م)؛
۲. ابراهیم متولد سال ۱۰۲۱ ق (۱۶۱۱م)؛
۳. زبیده متولد سال ۱۰۲۴ ق (۱۶۱۴م)؛
۴. نظام‌الدین احمد متولد سال ۱۰۳۱ ق (۱۶۲۱م)؛
۵. معصومه متولد سال ۱۰۳۳ ق (۱۶۲۳م).

۳.۱ – پسران

۱. میرزا ابراهیم که نام رسمی او «شرف‌الدین ابوعلی ابراهیم بن محمد» است در سال ۱۰۲۱ (۱۶۱۱م) ـ و گفته می‌شود در شیراز ـ متولد شده است. وی یکی از دانشمندان زمان خود بوده و فیلسوف و فقیه و متکلم و مفسر شمرده می‌شده و از علوم دیگر مانند ریاضیات نیز بهره داشته است.
وی کتابی به‌نام عروه الوثقی در تفسیر قرآن و شرحی بر کتاب روضه فقیه مشهور لبنانی «شهید» نوشته و چند کتاب دیگر در فلسفه نیز به وی نسبت داده‌اند. ولی آنچنان‌که از بعضی نوشته‌هایش پیداست و عده‌ای از تراجم‌نویسان تصریح نموده‌اند در اواخر عمر بشدت از فلسفه روی‌گردان شد و بر فلاسفه تاخت.

[۱۰] فیض کاشانی، محمد بن محسن، معادن الحکمه، مقدمه، ص۱۵، چاپ انتشارات کتابخانه آیهالله مرعشی.

۲. دومین پسر صدر المتألهین نظام‌الدین احمد دانشمندی ادیب و حکیمی متأله و شاعری عارف است که در سال ۱۰۳۱ ق. در شهر کاشان به دنیا آمد و در رجب ۱۰۷۴ ق. در شیراز وفات یافت. وی کتابی به نام مضمار دانش به زبان فارسی دارد.

[۱۱] فیض کاشانی، محمد بن محسن، معادن الحکمه، مقدمه، ص۱۵، چاپ انتشارات کتابخانه آیهالله مرعشی.

۳.۲ – دختران

۱. اولین فرزند ملاصدرا ام کلثوم در سال ۱۰۱۹ به دنیا آمد و دانش و بینش و علم و فلسفه را از پدر آموخت و در سال ۱۰۳۴ ق به عقد ملا عبدالرزاق لاهیجی (فیاض) درآمد. او همچنان در محضر همسرش به تحصیل ادامه داد تا در اکثر علوم متعارف سرآمد همگان شد به‌نحوی که در مجالس دانشمندان شرکت می‌نمود و با آنان به مباحثه می‌پرداخت.

[۱۲] امین، سیدحسن، مستدرکات اعیان الشیعه، ج۳، ص۴۳.

او دانشمند و شاعر و زنی اهل عبادت و زهد بود.
۲. زبیده خاتون متولد ۱۰۲۴، سومین فرزند صدرالمتألهین، عالمی ادیب و فاضل و حافظ قرآن و همسر فیض کاشانی (شاگرد دیگر ملاصدرا) شده و فرزندان برومندی را بدنیا آورده است و او نیز معروف به دانش و شعر و ادبیات است. او حدیث و تفسیر قرآن را از پدر و خواهر بزرگ خود آموخت و در ادبیات استاد فرزند خود بود.

[۱۳] امین، سیدحسن، مستدرکات اعیان الشیعه، ج۳، ص۸۳.

۳. زینب سومین دختر صدرالمتألهین است که عالمی فاضل و متکلمی اندیشمند و فیلسوفی عارف و عابد و زاهد و از ستارگان درخشان فصاحت و بلاغت و ادب بود. در محضر پدر و برادرش بهره‌ها برد و پس از ازدواج با جناب فیض کاشانی تحصیل خود را در محضر همسرش به کمال رساند. سال تولد زینب در کتب تراجم نیامده ولی تاریخ وفاتش را ۱۰۹۷ ق نوشته‌اند.

[۱۴] امین، سیدحسن، مستدرکات اعیان الشیعه، ج۳، ص۸۳.

۴. آخرین فرزند صدرالمتألهین معصومه خاتون همسر علامه بزرگ میرزا قوام‌الدین محمد نیریزی از شاگردان به نام صدرالمتألهین و حاشیه‌نویس کتاب اسفار است (برخی شخص دیگری را بنام ملا عبدالمحسن کاشانی را شوهر او دانسته‌اند که او نیز شاگرد ملاصدرا بوده است). او در تاریخ ۱۰۳۳ ق به دنیا آمد و ۱۰۹۳ ق وفات یافت. بانویی دانشمند و ادب دوست، حدیث‌شناس و عابد و زاهد و حافظ قرآن کریم بود که در محضر پدر و سپس خواهرانش زبیده و ام کلثوم علوم و معارف روز را فرا گرفت.

[۱۵] امین، سیدحسن، مستدرکات اعیان الشیعه، ج۳، ص۸۳.

۴ – شاگردان

با وجود زمان طولانی که ملاصدرا فلسفه، تفسیر، حدیث و درس می‌گفته، از جمله پنج (یا ده) سال آخر زندگیش در شیراز (۱۰۴۰ تا ۱۰۴۵ یا ۱۰۵۰) و بیش از بیست سال در اواسط عمر خود در قم (از حدود ۱۰۲۰ تا ۱۰۴۰) و شاید چند سال پیش از آن در شیراز یا اصفهان، اما تاریخ از شاگردان او جز از چند نفر نام نبرده است.
مسلماً در میان شاگردان حوزه‌های درس او فلاسفه و دانشمندانی بزرگ برخاسته‌اند، اما بسیار شگفت است که شاید بسبب پیوند ضعیف زندگی آنها با زندگی ملاصدرا، نامی از آنها مشهور نشده یا اگر در زمان خود مشهور بوده‌اند به ما نرسیده است.
برای ملاصدرا تا ده نفر شاگرد معروف شناخته و ذکر شده است که مشهورترین آنها دو نفر ـ یعنی فیض کاشانی و فیّاض لاهیجی ـ می‌باشند.

۴.۱ – فیض کاشانی

نام وی محمد بن مرتضی و ملقّب به محسن ولی مشهور به فیض است. وی بیشتر به فقه و حدیث و اخلاق و عرفان معروف شده است. پدر او یکی از علمای کاشان بود. فیض در بیست سالگی به اصفهان (پایتخت آن زمان ایران) و سپس شیراز رفت و علوم آن زمان را فرا گرفت و سپس به شهر قم آمد که ملاصدرا در آنجا حوزه درس گسترده‌ای داشت، و با آشنایی با ملاصدرا حدود ده سال (تا زمان بازگشت ملاصدرا به شیراز) نزد وی درس خواند و به دامادی او مفتخر شد و حتی همراه او به شیراز رفت و دو سال دیگر هم در آنجا ماند ولی چون در آن زمان (نزدیک به چهل سالگی خود) دانشمندی توانا و جامع علوم شده بود به شهر خود کاشان بازگشت و در آنجا حوزه درس برپا کرد.
وی در طول زندگی علاوه بر پرورش شاگردان بسیار، کتاب‌هایی را در فقه و حدیث و اخلاق و عرفان تالیف نموده است. روش او در علم اخلاق بگونه‌ای بود که او را غزالی ثانی می‌گفتند؛ اگرچه وی در ذوق عرفانی و عمق علمی خود بمراتب از ابوحامد غزالی طوسی برتر است.
وی شاعر بوده و دیوان شعری به فارسی از او باقی مانده که دارای اشعار ـ و بیشتر غزلیات ـ عرفانی و اخلاقی لطیفی است و نام او را در فهرست شعرا قرار داده است.
شاه صفوی (بنام شاه صفی) او را در اواخر عمرش برای امامت جمعه به اصفهان دعوت کرد ولی وی آن مقام را نپذیرفت و به شهر خود بازگشت. ولی اصرار پادشاه دیگر صفوی (شاه عباس دوم) او را به اصفهان کشانید که احتمالا سال‌های پس از ۱۰۵۲ ه ق می‌باشد.
فیض بیش از صد جلد کتاب تالیف کرده است. کتب معروف او عبارتند از: مفاتیح در فقه، الوافی در حدیث، الصافی و نیز الاصفی در تفسیر قرآن مجید، عین الیقین و نیز اصول المعارف در فلسفه و عرفان، المحجه البیضاء در اخلاق، که تماماً به زبان عربی است و هر یک در جای خود اهمیت بسزایی دارد.
وی دارای شش فرزند بوده که فرزند او بنام محمد علم‌الهدی دانشمندی مشهور و دارای تالیفات است. وفات فیض در سال ۱۰۹۱ ه ق (گویا در سن ۸۴ سالگی) بوده است و همین بر سنگ قبر او نوشته شده است.

۴.۲ – فیّاض لاهیجی

نام وی عبدالرزاق فرزند علی لاهیجی ملقب به فیّاض است. فیاض بیشتر به فلسفه و کلام مشهور است و یکی از شاعران توانای زمان خود بوده است.
وی بخشی از زندگی خود را در شهر مشهد (مرکز استان خراسان) به تحصیل گذراند و سپس در حدود سال ۱۰۳۰ (یا کمی بعد از آن) به قم آمد و در آنجا با درس ملاصدرا آشنا و یکی از شاگردان وفادار او شده و پیش از بازگشت ملاصدرا به شیراز، به دامادی او مفتخر گردید (احتمالا حدود سال ۱۰۳۵).
فیاض برخلاف دوست خود فیض کاشانی همراه ملاصدرا به شیراز نرفت. احتمالا ملاصدرا او را به جانشینی در منصب استادی در قم باقی گذاشته و از وی خواسته که کار او را در قم دنبال کند.
فیاض فیلسوف تواناست که گاهی در قالب متکلمی از پیروان خواجه نصیرالدین طوسی (مؤلف تجرید الکلام) فرو می‌رود. دارای ذوق شاعرانه و ادبی و یکی از شعرای توانای آن دوره است و دیوانی دارد که دارای دوازده هزار بیت متنوع است شامل قصیده و غزل و رباعی.
وی یکی از شخصیت‌های مشهور و گرامی نزد شاه و رجال دوران صفوی بوده و با مردم نیز معاشرت و الفت بسیار داشته است ولی در واقع مردی زاهد و گوشه‌گیر و پاک و بی‌اعتنا به دنیا می‌زیسته است و معاصران او درباره‌اش اینگونه قضاوت کرده‌اند.

[۱۶] نصرآبادی، محمدطاهر، تذکره نصرآبادی، ج۱، ص۲۲۶.

لاهیجی تالیفاتی در فلسفه و کلام دارد که معروفترین آنها: شوارق الالهام در شرح تجرید الکلام ـ گوهر مراد در علم کلام به زبان ساده ـ شرح کتاب هیاکل النور سهروردی ـ حاشیه بر شرح اشارات و چند کتاب و رساله دیگر است و دیوان شعر او نیز در دست است.
وی حداقل دارای سه پسر بوده که هر سه از دانشمندان زمان خود شده‌اند. نام پسر ارشد او ملاحسن لاهیجی است که در قم جانشین پدر خود شده و بر مسند استادی نشسته است. عمر او را هفتاد سال نوشته‌اند و درگذشت او را سال ۱۰۷۲ ه… ذکر کرده‌اند. وی در شهر قم درگذشته و در همانجا مدفون شده است.

۴.۳ – ملاحسین تنکابنی

یکی دیگر از شاگردان مشهور ملاصدرا ملا حسین تنکابنی یا گیلانی است. تنکابن یکی از شهرهای استان مازندران در شمال ایران و در ساحل دریاست (در غرب به دریای مازندران Caspian (یا دریای قزوین) می‌گویند.) ، از این شهر فلاسفه و دانشمندان مشهوری برخاسته است.
در زندگی او ابهام فراوان وجود دارد ولی آنچه که مسلم است مهارت او در مکتب ملاصدرا بوده و به تدریس فلسفه و عرفان اشتغال داشته است. مرگ یا شهادت او بصورت غم‌انگیزی واقع شده است. او در سفر حج و زیارت کعبه (در شهر مکه در حجاز عربستان)، در حالتی عرفانی، خانه کعبه را بطور عاشقانه‌ای در آغوش گرفته و رخ بر آن می‌سائیده ولی مردم عوام گمان می‌کنند که به حریم کعبه توهین می‌کند، از اینرو او را بشدت می‌زنند. وی بر اثر ناراحتی آن حادثه در شهر مکه از دنیا می‌رود.
از وی چند کتاب در فلسفه باقی مانده است و مرگ او در سال ۱۱۰۵ ه ق (۱۶۹۵م) واقع شده است.

۴.۴ – حکیم آقاجانی

حکیم ملا محمد آقاجانی، را نیز یکی از شاگردان ملاصدرا نام برده‌اند. زندگی او نیز بسیار مبهم است، شهرت او بیشتر با شرحی است که در سال (۱۰۷۱ ه ق/ ۱۶۶۱م) به کتاب دشوار و مهم میرداماد (استاد ملاصدرا) نوشته است.

۵ – شخصیت ملاصدرا

شخصیت ملاصدرا ابعاد زیادی دارد و زندگی او یک زندگی پرماجر است. وی مانند فیلسوفان دیگر فقط یک متفکر و فیلسوف با یک زندگی متعارف نیست، او نه فقط یک متفکر و فیلسوف و مؤسس یک مکتب فلسفی، و دارای دانش‌های مرسوم زمان خود در رشته‌های ریاضی و نجوم و پزشکی و علوم اسلامی مانند تفسیر و حدیث است و نه فقط یک استاد موفق فلسفه و یک نویسنده توانای کتب فلسفی مفید است، که در بُعد دیگر و با نگاه دیگری، یک عارف و عابد ریاضتکش و دارای توانایی‌های فوق طبیعی است تا به آن‌اندازه که خود وی به‌اشاره مدعی شده است که به‌اراده خود می‌توانسته روح خود را از بدن بدر آورده و به‌همراه آن به مشاهده ماوراء طبیعت بشتابد.
معرفی ملاصدرا به‌عنوان یک فیلسوف برای او کم است حتی اگرچه عنوان عارف یا متخصص در عرفان نظری را هم بیفزائیم.

۵.۱ – کثیر الاضلاع

ملاصدرا یک کثیر الاضلاع بود که در هر بُعد خود دانشی از دانش‌های رائج زمان خود را با خود داشت. یک فیلسوف مشائی، یک متخصص فلسفه اشراقی، ماهر در علم کلام اسلامی، متبحر در عرفان نظری، مفسر توانا، حدیث‌شناس کم‌نظیر، استاد در ادب فارسی و عربی، ریاضیدان، و آگاه از دانش‌های پزشکی قدیم، نجوم، علوم طبیعی و حتی علوم معروف به علوم پنهانی (علوم خفیّه) بدون آنکه بتوان نام آنرا جادو و جنبل نهاد.
اینها همه را می‌توان بحساب گسترده بودن دامنه معلومات او گذاشت، ولی ملاصدرا دو خصلت علمی دیگر نیز داشت که در دانشمندان کمتر دیده می‌شود: یکی عمق معلومات او بود، زیرا وی به دانستن، آموختن، تدریس و نوشتن بسنده نمی‌کرد بلکه عادت داشت که مسائل فلسفی را تا آخرین نقطه ممکن آن بشکافد و به عمق آن فرو برود. از برکت همین ویژگی بود که توانست تحول بزرگی در فلسفه بوجود بیاورد.

۵.۲ – خصلت علمی

خصلت علمی دیگر او اوج دانش فلسفی اوست، یعنی با تحقیق می‌کوشید که از سطح استدلال‌ها و فهم‌های عادی فلاسفه بگذرد و مسائل دشوار فلسفی را با نگاهی کلی‌تر و فراگیرتر بررسی کند، در نتیجه همین ویژگی، او توانست بینش فلسفه را در برخی مسائل بکلی بر هم بزند و دیدگاه‌های جدیدی را به فلسفه بیفزاید.
از اینجا به یکی دیگر از ویژگی‌های او می‌رسیم و آن خلاقیت و نوآوری او در فلسفه است، نوآوری‌های او بسیار معروف است.
وی نیز مانند سهروردی (فیلسوف اشراقی ایرانی قرن ششم هـ) و افلوطین، معتقد است که کسی که نتواند به‌اراده خود روح را از جسم خود جدا سازد و توانایی کارهای خارق‌العاده را نداشته باشد یک حکیم و فیلسوف واقعی نیست. هر دو استاد او ـ شیخ بهاءالدین و میرداماد ـ نیز دارای قدرت‌های معنوی بودند.
ملاصدرا با آنکه از درس و معاشرت آنها به‌خوبی به مقامات بالای معنوی رسیده بود، ولی معتقد بود که انزوای او (در سنین ۳۰ تا ۳۵ سالگی) در روستای نزدیک قم (بنام کهک) و خلوت و عبادت و دلسوختگی و یاس او از مردم، همه و همه سبب گردید که دریچه‌ای تازه از حقیقت و جهان غیب به‌روی او باز شود.
وی این مطالب را در مقدمه کتاب اسفار آورده است. انزوای همراه با حالت شکست روانی او سبب گردید که وی مردی دارای روحی قوی شود تا بتواند افلاطونوار حقایق فلسفه را نه فقط با استدلال بلکه به شهود خود درک کند. همین ریاضت‌ها سبب گردید که از آن جوان حساس و زودرنج، مردی مقاوم و باحوصله بسازد که چون کوه در برابر حملات دانشمندان سطحی و یا حسود زمان خود مقاومت کند و رسالت خود را تا آخر عمر بخوبی انجام دهد.
انزوای او در روستای کَهَک نقطه عطف مهمی در زندگی ملاصدرا بود و شتاب رشد روحی و علمی او را بسرعت افزایش داد و تصمیم او را برای انتخاب راه زندگی، قطعی ساخت. از تاریخچه زندگی جوانی و حتی نوجوانی او برمی‌آید که از همان آغاز تحصیل، به‌همان‌اندازه که به فراگرفتن دانش اصرار داشته، به تهذیب و تربیت روحی خود هم علاقمند بوده و راه خود را مانند دیگر سالکان از پیش برگزیده بوده است ولی انزوا و ریاضت‌های روحی او در روستای کهک، او را قاطع‌تر و برنامه زندگی او را روشن‌تر ساخت.
برای ملاصدرا نه در فلسفه و نه در خُلقیات و روحیات نمی‌توان همانندی در فلاسفه غربی یافت و نشان داد. پرفسور‌ هانری کُربن درباره او معتقد بود اگر بتوان یاکوب بوهمه و سوئدنبرگ را با هم جمع کرد و بر توماس آکویناس افزود ملاصدرا خواهد شد.
ولی به‌نظر من این ستایش برای ملاصدرا بسیار کم است. تاریخچه زندگی و کارهای او نشان می‌دهد که او را باید شخصی مانند فیثاغورس یا دست‌کم افلاطون دانست. عمق فلسفه او نیز به همان سو گرایش داشته، به‌طوریکه‌ هانری کربن و برخی دیگر او را نوفیثاغوری یا نوافلاطونی می‌نامیدند.
از کمالات فوق عادی او که بگذریم، او یک نمونه انسان واقعی است که منش‌عالی و اخلاق و تهذیب نفس و دانش و بویژه فلسفه را یکجا و به بهترین صورت، جمع کرده است و علاوه بر مکتب فلسفی خود که معروف است، مکتبی تربیتی را اداره می‌کرده که پس از وی مردان بزرگی را به جامعه تحویل داده است.

۵.۳ – ابعاد شخصیتی

خصوصیات شخصیتی ملاصدرا را در چند بُعد می‌توان بررسی کرد:
۱. از لحاظ روانشناختی و اخلاق و روح تربیت‌شده دینی و وارستگی او.
۲. از حیث دانش گسترده و داشتن تمام علوم زمان خود، به‌ویژه فلسفه و عرفان.
۳. از جهت موقعیت عالی اجتماعی وی، علیرغم دشمنی افراد حسود و کم‌مایه یا مغرور.
۴. از لحاظ نقش او در احیاء و ترویج فلسفه و بالابردن موقعیت فلسفه در حال زوال در ایران و فلسفه اسلام.
۵. از جهت پرکاری و ارزش علمی و کیفی و کمّی تالیفات.
۶. از لحاظ شجاعت علمی و نوآوری و دفاع از افکار خود.
۷. از دیدگاه وابستگی مذهبی در ایمان دینی.
۸. از لحاظ خلاقیت و روح خلاّق، قدرت استنباط مطالب دیگران، قدرت استدلال و شهود و اشراق در کنار هم.

۶ – مکتب ملاصدرا

ملاصدرا در فلسفه مکتبی مستقل از دیگر مکاتب فلسفی به وجود آورد که در ادامه به آن اشاره خواهد شد.

۶.۱ – پیشگفتار

در این بخش به منشا پیدایش فلسفه و چگونگی جهش آن در شرق پرداخته می‌شود.

۶.۱.۱ – پیدایش فلسفه از شرق

بر اساس روایات دینی و تاریخ ادیان هیچگاه بشر بدون پیامبر نبوده و همواره دین، یا فرهنگ باقیمانده از پیامبران، برای مردم هر زمان برنامه زندگی بوده است. یکی از آموزه‌های مهم پیامبران، درس «اندیشیدن» بود؛‌ اندیشیدن درباره جهان و ارتباط انسان با آن و با پدیده‌های شگفت آن. پیامبران، هم به‌ اندیشه بشر شکل می‌دادند و هم درس اخلاق و قانون در روابط اجتماعی را به آنها می‌آموختند.
فلسفه یا ـ درست‌تر بگوییم ـ حکمت نتیجه درس‌های انبیاء بود که قرن‌ها در دست روحانیون قدیم پارس ـ که به آنها مغ می‌گفتند ـ و برخی مناطق شرق و خاورمیانه، ترقی و رشد بسیار کرد و امروز به آن حکمت مشرقی یا اشراقی نام می‌دهند.

۶.۱.۲ – ورود فلسفه به غرب

به‌سبب فتوحات کورش و پادشاهان دیگر ایرانی در حدود ۵ قرن پیش از مسیح، این فلسفه رواج بسیار یافت و از راه ترکیه و سوریه کنونی به ایونیان و آتن و نقاط دیگر نفوذ کرد و کسانی مانند طالس و فیثاغورس که به ایران سفر کرده بودند آن را به نواحی غرب دنیای آنروز بردند و بعدها نیز با وجود ارسطو ـ که مکتب دیگری به‌نام مشائین را تاسیس کرد و گویا سعی بر برهم زدن آن داشت ـ این مکتب قرن‌ها در رم و مصر و سوریه و نواحی دیگر باقی ماند تا در قرن دوم هجری (قرن ۸ مسیحی) بدست مسلمین رسید.

۶.۱.۳ – جهش فلسفه در شرق

با آشنایی مسلمین با فلسفه اشراقی و مشائی یونانی و ترجمه کتاب‌های آنان به عربی، فلسفه جهش و رشد چشمگیری پیدا کرد و هنوز یک قرن نگذشته بود که فیلسوفان بزرگ ایرانی ـ یعنی فارابی و ابن سینا ـ آنرا به اوج خود رساندند. در قرون بعد نیز این رشد بی‌سابقه ادامه داشت و فیلسوف اشراقی معروف به‌نام سهروردی (۵۷۸-۵۴۹ ق/ ۱۱۹۱-۱۱۵۳ م) و فیلسوف دیگر مشائی به‌نام نصیرالدین طوسی (۶۷۲-۵۹۷ هـ/ ۱۲۰۱-۱۱۸۵م) از چهره‌های معروف این دوره‌های سیر فلسفه در ایران و اسلام می‌باشند.
سبب این رشد فوق‌العاده، وجود معارف و فرهنگی خاص و عقلی بود که اسلام و قرآن و حدیث پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به مسلمین داده بود و در آن،‌ اندیشه فلسفی از جمله شناخت خدا به نازک‌اندیشی بسیار رسیده بود و همین سبب شد که حتی پیش از ترجمه و آشنایی مسلمین با فلسفه، خود آنها مسائل و مکاتب فلسفی (به‌نام علم کلام) بسازند و مسائل مشکل فلسفی را طرح و بحث نمایند.
این ویژگی قرآن و حدیث بعدها ـ یعنی در زمان عرفای صوفی مسلمان و فیلسوف ما ملاصدرا و اساتیدش ـ باز خود را نشان داد و سبب گردید که دو مکتب مهم در تاریخ‌ اندیشه و فلسفه بوجود آید: یکی مکتب تصوف و دیگری مکتب حکمت متعالیه (Transcendent Philosophy)، که به‌وسیله ملاصدرا بوجود آمد.
بتعبیر برخی از مورخان، فلسفه‌ای که از ایران به غرب سفر کرده بود دوباره از طریق ترجمه مسلمین به ایران بازگشت و در دامن فلاسفه ایرانی به رشد و بالندگی پرداخت.
جریان تاریخی ـ سیاسی ـ مذهبی دیگری به‌نام «باطنی» نیز در اراضی و کشورهای مسلمین از قرن دوم هجری تا قرن هفتم ـ یعنی زمان مغول ـ دوام داشت که از لحاط مذهبی، مسلمان شیعی و از لحاظ علمی، فیلسوف و یا حکیم بودند و از فلسفه (و گاهی عرفان یا حکمت اشراقی) برای مقابله سیاسی ـ فرهنگی با خلفای بغداد استفاده می‌کردند.
نمونه کارهای آنها یک دائره المعارف فلسفی ـ علمی به‌نام رسائل اخوان الصفا است و فلاسفه مهم شیعی‌مذهب با این جریان رابطه داشتند و طبعاً به تکامل فلسفه کمک می‌کردند.

۶.۱.۴ – ورود فلسفه به اروپا

جریان علمی ـ سیاسی در قرن چهارم هـ (قرن دهم مسیحی) به اسپانیا (اندلس) که دارای یک حکومت مسلمان مستقل از بغداد شده بود، راه یافت و در واقع به آنجا پناه برد و توانست که با آزادی تمام رشد کند و فلاسفه و عرفا، و کتب معروف، و کتابخانه‌ای بزرگ، و مدارس و حوزه‌های علمیه در آنجا بوجود آورد.
بخشی از این سرمایه کلان علمی و فلسفی پس از فتح مسیحیان به‌دست اروپائیان افتاد و بیشتر کتاب‌ها به کتابخانه‌های مهم دربارها یا پاپ‌ها یا مدارس آن زمان اروپا رفت و به لاتین ترجمه شد و سبب نهضت عظیم علمی در زمینه‌های حقوق، فلسفه، منطق، ریاضیات، فیزیک، شیمی، نجوم، پزشکی و حتی ادبیات، موسیقی، معماری و هنر گردید و رنسانس را بوجود آورد.

۶.۱.۵ – فلسفه در ایران

در ایران فلسفه جای امنی یافته بود، اگرچه معمولاً در همه جای کشورهای اسلامی حتی ایران از طرف فقهای غیرشیعی به فلسفه حمله می‌شد و غزالی معروفترین آنهاست که مکتبی ضد فلسفی از خود باقی گذاشت، ولی به حملات او خیلی زود پاسخ داده شد، هم علمای باطنیه که هدف اصلی این حملات غزالی بودند و هم فلاسفه، به‌ویژه فلاسفه شیعه، زیرا با تفسیر درست خود از قرآن و از متون اسلامی معتقد بودند که فلسفه و تعقل یک فرزند از قرآن و حدیث و مورد قبول اسلام است و به‌ هیچ‌وجه با اصول اعتقادی اسلام و آیات قرآن مخالفتی ندارد.
به‌همین سبب هر یک از شهرهای معروف ایران مانند خراسان، ری، اصفهان، شیراز و دیگر شهرها به نوبت محور و مرکز رشد و بالندگی فلسفه شدند؛ از جمله مثلاً دویست سال پیش از ملاصدرا، شهر شیراز مرکز فلسفه و محل تجمع فلاسفه مهم بود و در زمان خود وی، اصفهان این مرکزیت را یافت و بعد از وی به تهران (ری)، قم و مشهد (طوس در خراسان) منتقل گردید.

۶.۲ – زمینه‌ها

پیش از شروع به آشنایی با مکتب ملاصدرا، لازم است نگاهی به زمینه و سابقه تاریخی فلسفه اسلامی در ایران و دیگر مکاتب فلسفی بیندازیم.

۶.۲.۱ – منشا فلسفه

امروز نزد محققین ثابت شده است که یونان منشا فلسفه نبوده و فلسفه نخست از مشرق ـ به‌ویژه از ایران ـ به نواحی آسیای صغیر، سواحل مدیترانه، یونان، ایلیا، سوریه و لبنان رفته است. تا پیش از ارسطو، یک زنجیره از این فلسفه شکل یافته بود که نام آنرا فلسفه اشراقی گذاشته‌اند و گاه به نام‌های فیثاغوری، افلاطونی و مانند اینها، و شاید گنوستیک و اورفه ئیسم، نامیده می‌شده است.

۶.۲.۲ – خدمات فیلسوفان

ارسطو به دلایلی مبانی فلسفه اشراقی را نپذیرفت و در نتیجه فلسفه مشائی هم در کنار آن بوجود آمد. پس از ارسطو گرچه مکتب او (فلسفه مشائی) رو به فراموشی رفت ولی بکلی نابود نشد. کتاب‌های آن فلاسفه و شاگردانشان و آثار فلوطین و شاگردانش سال‌ها در مراکز علمی خاورمیانه دست بدست می‌گشت تا آنکه مسلمین به‌ابتکار یکی از خلفای عباسی (قرن هفتم میلادی) آن کتاب‌ها را به زبان عربی ترجمه کردند.
فارابی (۲۵۸-۳۳۹ هـ/ ۸۷۰-۹۵۰ م) فیلسوف ایرانی، (پدرش اصلا ایرانی و سردار یکی از حاکمان ترکستان بود که از خراسان به فاراب رفته بود و فارابی در آنجا متولد شد.) نخستین کسی است که با توجه به کتب پراکنده ترجمه شده در فلسفه اشراقی و مشائی و علوم دیگر، آنرا نظم فلسفی داد و از این‌رو به‌نام «معلم دوم» (مسلمین به ارسطو نام معلم اول دادند.) نامیده شد و کتاب‌ها و تفسیرهایی را درباره مسائل فلسفی که تا آن‌روز وجود داشت، نوشت.
پس از او فیلسوفانی دیگر هم به روی کار آمدند ولی هیچیک به توانایی ابن سینا (۳۷۰-۴۲۸ هـ/ ۹۸۰-۱۰۳۷ م) نبودند. ابن سینا یک نابغه بود و نبوغ او سبب شد که در جوانی توانست برپایه اصول محدود ارسطو، فلسفه‌ای را بوجود بیاورد که از لحاظ عمق بینش و توحیدی بودن، و کثرت مسائل به‌مراتب بر کتب ترجمه شده ارسطو برتری یابد و توانست مکتب مشائی ارسطوئی را به اوج برساند. (کل مسائل فلسفه مشائی پیش از ترجمه به‌دست مسلمین را دویست مسئله دانسته‌اند و حال آنکه در فلسفه اسلامی به بیش از هفتصد مسئله رسید و مسائلی پیچیده مطرح شد که در یونان نبود.) وی در اوائل کار به فلسفه اشراقی توجهی نداشت. در دوره‌ای که ابن سینا زندگی می‌کرد اوضاع سیاسی کشور پهناور اسلامی بسیار مشوش بود.

۶.۲.۳ – ظهور نهضت باطنیه

با ظهور خلافت عباسیه و سرکوب قساوتمندانه شیعه و بخصوص شکنجه و قتل رهبران آنها، نهضتی زیرزمینی به‌نام باطنیه ظاهر شد. این جنبش دارای ایدئولوژی قوی ماخوذ از قرآن و حدیث پیامبر و اهل بیت بود. این فرقه ضمن آشنایی کامل با مکاتب مشائی و اشراقی عملاً به آیین تصوف معتقد بودند و عقائدی فیثاغوری و هرمسی داشتند. روش تبلیغ آنان به‌وسیله فلسفه و استدلال‌های منطقی بود. این دسته را می‌توان حافظ نسل فلسفه در میان مسلمین دانست و نمونه کارهای تبلیغی آنان رساله‌هایی به‌نام «رسائل اخوان الصفا» است که یک دوره ساده و فشرده فلسفه و علوم دیگر است. نام اخوان الصفا پوششی برای حزب و رهبران آن بود.

۶.۲.۴ – فلاسفه مخالف با باطنیه

حکومت طرفدار خلفا در ایران و عراق (در آن زمان سلسله ترکان سلاجقه با وزارت خواجه نظام‌الملک) بشدت با این جریان به‌ظاهر فلسفی و عرفانی و در واقع شیعی ضد خلافت مقابله می‌کرد و از جمله یکی تاسیس مدارسی بصورت حوزه علمیه در خراسان و بغداد به‌نام «نظامیه» بود که دانشمندان و بیشتر متکلمانی را که مخالف شیعه بودند برای مقابله با تبلیغات باطنیه استخدام می‌کرد و بکار می‌گرفت.
مشهورترین این متکلمین، ابوحامد غزّالی است (۴۵۰-۵۰۴ ق/ ۱۰۵۹-۱۱۱۱ م) که در خراسان (شهر نیشابور) متولد و در مدرسه نظامیه معروف آنجا به تدریس و تربیت مبلغ و تبلیغ علیه شیعه مشغول بود و سپس به بغداد آمد و در آنجا با شدت تمام مکتبی در برابر باطنیه بوجود آورد.
وی ابتدا کتابی در خلاصه مطالب فلسفه مشائی نوشت و سپس در کتاب دیگری تناقضات آن را که مدعی بود، گنجانید. این کتاب و کتاب‌های دیگر او بسرعت بوسیله حکومت در سراسر قلمرو حکومت (که از افغانستان کنونی تا سواحل مدیترانه بود) پخش شد. همین تلاش‌ها بود که فلسفه را قرن‌ها در میان جامعه اکثریت (غیرشیعی) منجمد ساخت؛ اگرچه شیعه بدون اعتنا به آن روش، به تدریس و تالیف و تبلیغ فلسفه و عرفان می‌پرداخت و حوزه‌های شیعی رسماً به تدریس و تالیف فلسفه مشائی و اشراقی و تصوف مشغول بودند.
متکلم معروف دیگری که کار غزالی را به صورتی عمیق‌تر و با استدلال‌های فلسفی ادامه داد و شهرت بسیاری بدست آورد فخر رازی (۵۴۳-۶۰۵ ق/ ۱۱۴۹-۱۲۰۹م) است. او شرحی بر کتاب معروف ابن سینا (به‌نام الاشارات) نوشت که در واقع انکار و ردّ آن بود.

۶.۲.۵ – فلاسفه مدافع فلسفه

در قرن ششم، دو فیلسوف بزرگ شیعی در ایران ظاهر شدند: یکی سهروردی (سهرورد یکی از شهرهای ایران در آذربایجان است، به‌همین نام شخص دیگری معاصر وی هست که از صوفیه می‌باشد.) شهاب‌الدین یحیی (۵۴۹-۵۸۷ ق/ ۱۱۵۳-۱۱۹۱ م) که احیاگر فلسفه اشراقی باستانی ایران بود و رسماً درباره مکتب اشراقی کتاب نوشت و به‌نام «شیخ اشراق» معروف شده است. برخی ثابت کرده‌اند که وی از فرقه باطنیه بوده و در واقع بدلایل سیاسی و بظاهر بسبب تکفیر فقهای مخالف و غیرشیعی در سوریه به وسیله حکومت ایوبی به شهادت رسید، ولی مکتب او هنوز باقی است.
فیلسوف دیگری که با فاصله‌ای‌ اندک از فخر رازی و سهروردی قدم به عرصه فلسفه گذاشت و در برابر متکلمین سنّی از فلسفه به دفاع جانانه پرداخت و او را می‌توان احیاگر فلسفه پس از حملات غزالی و فخر رازی و بنیانگذار مشکل‌ترین علم کلام دانست خواجه نصیرالدین طوسی است. وی در تمام علوم زمان خود در حد کمال بود و کارهای او در نجوم و ریاضیات مشهور است.
چهره دیگری که بیشتر در غرب و به‌وسیله ترجمه کتب عربی ـ اسلامی‌ اندلس به زبان لاتین معروف شده و در دوره اسکولاستیک در میان مسیحیان شهرتی یافت، ابن رشد‌ اندلسی (فیلسوف مسلمان اسپانیایی) (۵۲۰-۵۹۵ ق/ ۱۱۲۶-۱۱۹۸م) است. یکی از کارهای مشهور او ردّ کتاب غزالی (تهافت الفلاسفه) است که نام آنرا (تهافت التهافت) (یعنی تناقضات کتاب غزالی) گذاشته است.
پس از طوسی فلاسفه و متکلمین مسلمان بسیاری ـ عمدتاً در ایران ـ برخاستند که هیچیک به اهمیت ملاصدرا نمی‌باشند. برخی از شاگردان طوسی (از جمله قطب‌الدین شیرازی) در شیراز حوزه وسیعی از فلسفه مشائی، اشراق، کلام و عرفان ایجاد کردند که به‌نام مکتب شیراز نامیده شد و سال‌ها دوام داشت و در آن متکلمین و فلاسفه معروفی ظاهر شدند.
ملاصدرا گرچه در کودکی از شیراز خارج شده بود ولی بشدت تحت تاثیر مکتب شیراز قرار داشت و همانگونه که خواهیم گفت، او سنتزی از همه آن مکاتب و نتیجه و ثمره همه آن فلاسفه است.

۶.۲.۶ – ظهور تصوف و علم کلام

در کنار سیر تکاملی فلسفه در ایران و اسلام دو مکتب و مسیر عمده دیگر نیز بودند: یکی تصوّف (عرفان اسلامی) که برگرفته از جهان‌بینی قرآنی بود و با فلسفه اشراق ایران باستان و فلسفه افلوطینی نیز آمیخته شده و همراه با زهد و ریاضت و اخلاق عملی بود و پس از محیی‌الدین ابن عربی‌ اندلسی (اهل اسپانیای جنوبی) ابعاد علمی و نظری بسیار یافت و بصورت دانش مستقلی درآمد و مکتب نیرومند و مستقلی در برابر فلسفه مشائی شد. زندگی برخی از پیروان این مکتب، هر خواننده را به یاد دیوژن، فیثاغورس، زنون و افلوطین می‌اندازد.
مکتب دیگر، علم کلام اسلامی است که ابتدا در میان اصحاب پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و جانشین او امام علی (علیه‌السّلام) رواج یافت و مجموعه‌ای از تفاسیری بود که این‌ دو رهبر در پاسخ به مردم اظهار داشته بودند. مبلّغ معروف این مکتب شخصی به‌نام حسن بصری بود. در زمان او یکی از شاگردانش به‌نام «واصل» از او جدا شد و مکتب اعتزال یا معتزله را تاسیس کرد و شاگرد او به‌نام «اشعری» نیز مکتبی بر ضد او بوجود آورد که به‌نام اشاعره معروف شده است.
معتزله بعدها از فلسفه یونانی ترجمه شده به عربی استفاده کرده و از آراء آنان بهره می‌بردند. ولی طولی نکشید که بسبب فشار دولت‌ها و غلبه کلام اشعری، از بین رفتند.
از آن پس، علم کلام با دو شاخه کلام شیعی (اهل بیت) که سابقه بیشتری داشت و کلام اشعری که خلفا گاهی بشدت از آن حمایت می‌کردند ادامه یافت. تا آنکه نصیرالدین طوسی آنرا در قالب فلسفه درآورد و ملاصدرا نیز در ساختن مکتب خود، با همین مکتب کلام سروکار داشت.

۶.۳ – منابع

مکتب ملاصدرا، مکتب مستقلی است که دارای نظامی خاص و مخصوص بخود است. وی دستگاهی فلسفی ساخته است که فراگیر همه مسائل فلسفی است، به‌طوریکه می‌توان ادعا کرد که می‌تواند با اصول خود، حتی مسائل فرعی را که بعدها در فلسفه پدیدار می‌شود، به‌خوبی حل کند و می‌دانیم که بجز مکتب باستانی اشراقی و مکتب مشائی و عرفان، مکتبی مستقل غیر از مکتب حکمت متعالیه در شرق و غرب بوجود نیامده است که دارای این جامعیت و قدرت پاسخگویی باشد. (در میان فلاسفه دوران جدید، گفته می‌شود که هگل توانسته است مکتبی مستقل و دستگاه‌گونه ارائه کند، ولی متاسفانه این دستگاه هگلی در درون خود دارای تناقض‌هایی است که نظم آنرا بر هم می‌زند و نمی‌توان آنرا نظامی کامل فلسفی دانست.)
باید این حقیقت را پذیرفت که استقلال هر مکتب بان معنا نیست که مطالب تمام مکتب‌های گذشته را به کناری گذاشته باشد، زیرا مسلّم است که هر مکتب فلسفی نیازمند به داده‌هایی از‌ اندیشه گذشتگان است تا همچون اجزاء و مصالح بنای جدید فلسفی، از همه آنها استفاده کند و بدور از ترکیب و انسجام آن اجزاء و مکاتب، به آنها ترکیب و انسجام جدیدی بدهد و شکل آنرا به‌گونه‌ای مؤثر دگرگون سازد.

۶.۳.۱ – نظام مستقل ملاصدرا

روح خلاق ملاصدرا و قدرت و جامعیت علمی او به او این امکان را داد که نظامی مستقل از همه مکاتب فلسفی و عرفانی و کلامی پدید آورد و در عین‌حال از مزایا و جهات مثبت همه آنها بهره ببرد.
از نظر شکل ظاهری، مکتب ملاصدرا به مکتب مشائی شباهت دارد، می‌توان گفت که جسم فلسفه او مشائی است اگرچه روح آن اشراقی می‌باشد و در عین‌حال عمده مسائل علم کلام اسلامی را نیز به شکل مسائل فلسفی در آن می‌توان یافت. حکمت متعالیه ملاصدرا به یک اعتبار جامع و رابط بین مکاتب گوناگون فلسفه و عرفان و کلام و… است ولی از نگاهی دیگر این مکتب رقیب و نقطه مقابل همه آن مکاتب می‌باشد.

۶.۳.۲ – استفاده از قرآن و سنت

مطلب مهم دیگری که باید در اینجا بیان شود، اعتقاد شدید و منطقی ملاصدرا به قرآن و حدیث است، که نه فقط در حلّ برخی از مسائل از روح قرآن الهام می‌گیرد و یا با استفاده از حدیث و سنّت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و اهل بیت (علیهم‌السّلام) به ابعاد مسئله فلسفی و کلامی خود گسترش می‌دهد بلکه در برخی از مسائل، اصل آیات قرآنی را به‌عنوان مؤید استدلال خود و شاید برای اثبات عقلانیّت قرآن می‌آورد.
قرآن بر خلاف کتب آسمانی دیگر، در خداشناسی و جهان‌شناسی و انسان‌شناسی، آیات و مطالبی عمیق و بحث‌انگیز دارد که از همان روزهای اول رواج اسلام ـ بدون آنکه از فلسفه یونانی و شرقی خبر باشد ـ توانست مباحث مهم فلسفی مانند علم خدا، معنی اراده، سایر صفات خداوند و نیز موضوع سرنوشت، قضا و قدر، جبر و تفویض، موضوع حیات بعد از مرگ و معاد و قیامت را در عرصه تفکر درآورد و همچنین اشاراتی به نحوه آفرینش مادی جهان، تولد مادّه اصلی و نیز پایان جهان و نابودی ماده و اصولاً کیهان‌شناسی دارد.
درست است که همین آیات و تفاسیر آن به وسیله پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و علی و اهل بیت (علیهم‌السّلام)، کلام شیعی و سپس علم کلام مشهور را بوجود آورد ولی آنرا نباید به همین مقدار دریافتِ متکلمین محدود کرد، زیرا دروازه معارف و علوم در قرآن همواره و برای همه باز بوده و برای ملاصدرا نیز یک منبع و الهام‌بخش بود و او که عقاید متکلمین را به بازی می‌گرفت، به آیات قرآن و تفاسیر اهل بیت به چشم عظمت و احترام می‌نگریست و به آنها تکیه می‌کرد و از آن الهام می‌گرفت. (مثلاً وی برای کشف نظریه معروف و مهم خود «حرکت جوهری» از یکی از آیات قرآن الهام گرفته است: «وتَری الجبال تحسبها جامده وهی… تَمُرّ مرّ السحاب» و همچنین جابجا از آیات دیگر.)

۶.۳.۳ – بهره‌مندی از شهود

مطلب دیگر، بهره‌مند بودن ملاصدرا از شهود، به معنای ارتباط با غیب و کشف حقایق، که اساتید برجسته حکمت اشراقی همه از آن برخوردار بودند. وی در برخی از کتب خود یادآور شده است که او نخست حقیقت هر مسئله فلسفی و عقلی را با شهود آن ادراک می‌کند و سپس آنرا با ادله عقلی و فلسفی اثبات می‌نماید.
وی مدعی است که او تنها فیلسوفی است که توانسته است مسائلی را که حکمای اشراقی با کشف و شهود بدست آورده و آنرا به صورت یک نظریه اثبات نشده ارائه می‌کردند، کاملاً به شکل براهین منطقی و فلسفه‌پسند درآورد که حتی کسانی که به ادراک شهودی اعتقاد ندارند در برابر آن تسلیم شوند. همانگونه که بعد از این خواهیم گفت، بسیاری از نظرات و آراء مشهور او را پیش از او حکمای اشراقی بیان کرده بودند ولی اثبات فلسفی همراه آن نبود.

۶.۳.۴ – استفاده از همه مکاتب فلسفی

ملاصدرا همانطور که از مکتب‌های مشائی، اشراقی، کلامی و صوفی استفاده کرده، می‌توان او را نسبت به سران این مکتب‌ها نیز وامدار دانست. از قرآن و پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و امام علی و اهل بیت (علیهم‌السّلام) که بگذریم، وی به محیی‌الدین، ابن سینا، ارسطو، افلوطین، سهروردی، طوسی، صدرالدین، غیاث‌الدین دشتکی، دوانی و حکمای پیش از سقراط ـ مخصوصاً فیثاغورس و انباذقلس ـ توجه و اعتقاد دارد. وی حتی غزالی را در بخش اخلاق و فخر رازی را در موشکافی مسائل کلامی و فلسفی می‌پسندد، اگرچه آنان را فیلسوف نمی‌داند و مطالب فلسفی آنان را در بسیاری از موارد رد می‌کند ولی در بخش‌های دیگری که با آنها موافقت دارد نه فقط از ستایش آنان کوتاهی نمی‌کند بلکه به عنوان پذیرش و تایید آن عین عبارات طولانی آنها را در کتاب خود می‌آورد، گوئی گفتار خود اوست.
یکی از منابع فلسفه ملاصدرا تاریخ فلسفه پیش از سقراط است که عمدتاً از حکمای اشراقی و تا حدودی بسیار تابع حکمت شرقی و فلسفه باستانی ایران بودند.

۶.۳.۵ – استفاده از عقل و وحی و الهام

بطور کلی، منابع ملاصدرا نه مانند مکتب مشائی تنها عقل است ـ تا نسبت به منابعی دیگر همچون وحی و الهام بی‌اعتنا باشد ـ و نه تنها الهام و اشراق، که مانند عرفا و متصوفه عقل را عاجز از درک حقایق بداند. وی حتی به وحی، بعنوان مهم‌ترین و معتبرترین و مطمئن‌ترین منابع نگاه می‌کند و همانگونه که دیدیم، وی قرآن و حدیث را بسیار مهم می‌داند.
وی یکی از فلاسفه استثنائی است که برای این منابع درجه‌بندی قائل شده است. نخستین پایه وصول به حقیقت به نظر او عقل است ولی آنرا قادر به حل امور دقیق ماوراء طبیعت نمی‌داند؛ بنابرین یک فیلسوف و حکیم بایستی در نیمه راه متوقف نشود و خود را از شهود و استفاده از وحی پیامبران نیز محروم نسازد.
وی می‌گوید که عقل انسان وحی را تایید می‌کند و وحی، عقل را تکمیل می‌نماید. کسی که دین دارد و تابع وحی شده است باید عقل را بپذیرد و کسی که پیرو عقل است باید وحی را قبول و تصدیق کند. شهود و اشراق را می‌توان با برهان اثبات کرد و تجربه‌های شخصی را کلیت بخشید، همانطور که احکام ناپیدای طبیعت را می‌توان با ریاضیات اثبات کرد.
در هر حال باید اعتراف کرد که قدرت عقل محدود است ولی شهود و عشق مرز ندارد و با آن می‌توان به حقایق رسید. وسعت میدان دیدگاه‌ها و تعدد منابع تفکر او دست این فیلسوف را برای وسعت بخشیدن به دامنه فلسفه باز کرد و باعث شد که در فلسفه او تنگ نظری‌های برخی مکاتب وجود نداشته باشد.

۶.۴ – روش

از آنچه تاکنون درباره مکتب ملاصدرا گفتیم، روش کار (یا متدولوژی) فلسفی ملاصدرا بدست می‌آید.

۶.۴.۱ – استفاده از همه راه‌ها

او در کتاب اسفار تقریباً در هر مسئله، نخست طرح مشائی آن را به میان می‌کشد و آنرا در چارچوب اصول متناسب با مسئله آن مکتب (مکتب مشائی) مطرح می‌سازد و عقاید مختلف قدیم و جدید را نقل و سپس رد یا اصلاح یا تایید و تکمیل می‌کند و یا دلایل جدید و کاملی ارائه می‌دهد. (این روش را بیشتر برای سردرگم نشدن دانشجویان در مسئله بکار می‌برد.)
وی در جایی که لازم باشد مؤیدهایی از تصوف و بویژه از محیی‌الدین ابن عربی و نیز از افلوطین (که وی نیز مانند دیگر فلاسفه مسلمان پیش از خود، او را گاهی با ارسطو اشتباه می‌کند، زیرا تا همین اواخر کتاب تاسوعات «انه ئاد» افلوطین را از ارسطو می‌دانستند) می‌آورد.
ملاصدرا در همه مسائل عمده فلسفه به قرآن نظر دارد و از برکات آن استفاده می‌کند تا بجایی که برخی گمان برده‌اند که او برای مسائل فلسفی با آیات قرآنی استدلال می‌کند؛ گرچه این گمان باطلی است ولی همانگونه که پیش از این گفتیم، در عین‌حال قرآن برای ملاصدرا همواره الهام‌بخش بوده است و از این‌رو از این راه به حقایقی می‌رسیده که دیگران به آن دسترسی نداشته‌اند.

۶.۴.۲ – تکیه بر شهود

مهم‌ترین ویژگی ملاصدرا که حتی در میان فلاسفه اشراقی نیز دیده نمی‌شود ـ یا کمتر دیده می‌شود ـ تکیه او بر شهود و کشف و ادراک حقایق جهان و حل مسائل دشوار فلسفه از راه ریاضت و عبادت و ارتباط با جهان ماوراء ماده و حس است که خود، آنرا حس حقیقی می‌داند، بدون آنکه به آن بسنده کند و فتواگونه برای دیگران بیان نماید، بلکه روش او پوشاندن لباس استدلال و برخورداری از اصطلاحات رائج فلسفه مشائی بر حقایقی است که با شهود بر او کشف شده و در زیر لباس استدلال منطقی پنهان گشته است. وی خود به این روش منحصر خود در مقدمه کتاب اسفار اشاره کرده است.
همانگونه که دیدیم وی حتی مطالب حکمای گذشته ما قبل و ما بعد سقراط را نیز که جنبه شهودی داشت و استدلالی نشده بود تماماً به شکل رائج فلسفه (یا فلسفه مشائی) درآورد و برای آنها دلایل و استدلال‌های فلسفی ارائه داد.

۶.۴.۳ – استفاده از حکمت به‌جای فلسفه

ملاصدرا مایل است که مکتب خود را ـ به‌جای فلسفه ـ حکمت بنامد، و می‌دانیم که وی نام مکتب خود را «حکمت متعالیه» (این لفظ در آثار عرفانی ابن سینا و قیصری شارح مشهور فصوص ابن عربی و دیگران به صورت صفت بکار رفته بود ولی ملاصدرا آنرا رسمیت داد و نام کتاب بزرگ و مهم خود قرار داد.) گذاشته است؛ زیرا اولاً سابقه تاریخی حکمت بسیار عمیق‌تر است و گمان می‌رود که این کلمه همان است که در قدیم آنرا سوفیا (Sophia) می‌خوانده‌اند. ثانیاً در قدیم حکمت، حوزه وسیعی داشت که تمام علوم طبیعی و ریاضی را دربرمی‌گرفت و حکیم کسی بود که جامع تمام علوم بوده و جهان‌بینی وسیع‌تری از دانشمندان امروزی داشته باشد. ثالثاً در قرآن و حدیث، همواره از حکمت ستایش شده (و نامی از فلسفه در آن نیست).
نکته ظریفی که در اینجا وجود دارد اینست که از حکمت ـ نه فلسفه و نه عرفان ـ می‌توان پلی ساخت که آندو بیگانه را با هم آشنائی دهد و دو مکتب بکلی متفاوت را به هم نزدیک سازد. حکمت، کلمه رمزی است که ملاصدرا توانست از آن برای برخورداری از دو مکتب فلسفی و عرفانی موجود در برابر خود بهره ببرد و آندو را با هم آشتی دهد.
مشائین پذیرفته بودند که حکمت یا سیر فلسفی، در واقع، یک «صیرورت» است: (صیروره الانسان عالماً عقلیاً مضاهیاً للعالم الحسی…) و این صیرورت بوسیله رشد عقل هیولانی به عقل بالملکه و سپس به عقل بالفعل و عقل مستفاد و اتصال با مبدا علم (و شاید همان پرومته یونان قدیم) که ارسطو به آن عقل فعال می‌گفت، پایان می‌یافت و انسان، حکیم می‌شد.
عرفا و صوفیه نیز معتقد بودند که معرفت یا وصول به درجه حکمت عبارتست از شناخت جهان و گذار از جهان حسی و مادی (که به آن سیر آفاق و توحید افعالی می‌گفتند) و ورود در شناخت خود انسانی (یا سیر فی النفس) و سیر در عمق غیر مادی جهان، یعنی جهان مثالی و عقلی یا سیر در توحید صفاتی و مشاهده جمال ازلی و حقیقت ابدی که از آن، معمولاً به سفرهای چهارگانه معنوی و روحانی تعبیر می‌شود؛ سفری که مرحله اول آن حرکت از موجودات و مخلوقات بسوی واقعیت محض (حق)، و مرحله دوم سیر بسوی حق همراه و به یاری خود حق، و سفر سوم سیر و سفر در درون حق و وصول به تمام حقایق وجودی، و سفر چهارم بازگشت به مخلوقات و موجودات با نگاهی نو و گامی تازه است.

۶.۴.۴ – ابداع روش جدید

حکمت با هر دو تفسیر از معرفت و شناخت واقعی فرا مادی جهان سازگار است، از این‌رو ملاصدرا روشی ابداع کرد که هم فلسفه و هم عرفان در آن فعال بودند و به حل مسائل شناختی عالم می‌پرداختند. از اینجاست که می‌توان به عمق و حکمت نام‌گذاری مکتب فلسفی ملاصدرا به «حکمت متعالیه» ـ یا فلسفه برتر ـ پی برد و تصادفی نبود که وی نام کتاب مهم و بزرگ خود را «حکمت متعالیه در اسفار اربعه» گذاشت. برتری مکتب او در همین روش زیرکانه‌ای بود که به آسانی توانست بین دو مکتب ضد و مخالف ـ یعنی فلسفه مشائی و اشراق (و تصوف) ـ آشتی دهد و آندو را به وحدت و در واقع به تعالی برساند، او این برتری را با کلمه «متعالیه» نشان می‌داد.

۶.۵ – ساختار حکمت متعالیه

در نظام کامل مکتب ملاصدرا همه بخش‌ها و فصل‌های مهم فلسفه را می‌توان یافت، که به روی‌هم یک نظام (سیستم) منسجم فلسفی را تشکیل می‌دهند. وجودشناسی (انتولوژی) و مباحث ماوراءالطبیعه بیش از همه است و به ترتیب مباحث الهیات (تئولوژی)، نفس‌شناسی، معادشناسی، شناخت‌شناسی، اخلاق، زیبایی‌شناسی (جالب است که در فلسفه ملاصدرا مباحث عشق و زیبائی‌شناسی جزء مباحث الهیات دسته‌بندی شده است.) و منطق در آن غلبه و اکثریت دارند.
این فصول، اگرچه بهم آمیخته هستند ولی همانگونه که شرط یک نظام (سیستم) فلسفی کامل است، همه مباحث آن بشکل منطقی بهم پیوسته‌اند و بترتیب از مباحث وجودشناسی بعنوان پایه برای اثبات دیگر مطالب و موضوعات استفاده می‌شود.
مباحث شناخت‌شناسی ملاصدرا بصورت پراکنده در مباحث دیگر آمده است و آنرا می‌توان در مباحث وجود ذهنی، اعراض و کیفیات نفسانی، اتحاد عالم و معلوم و عاقل و معقول یافت و آنها را بهم ترکیب کرد. فلسفه اخلاق و فلسفه سیاسی او نیز پراکنده است. با وجود آنکه وی دو کتاب مستقل در منطق صوری دارد ولی مباحث منطقی فراوانی می‌توان در لابلای مباحث فلسفی او یافت که مجموعه آن کتاب ارزشمندی در منطق و فلسفه منطق خواهد شد.
ملاصدرا بر اساس یک سنت اسلامی «خودت را بشناس تا خدا را بشناسی» به شناخت نفس اهمیت بسیار می‌دهد و تقریباً در بیشتر کتب او از نفس بحث شده ولی در اسفار اربعه تقریباً یک چهارم کتاب به مباحث نفس و پایان سیر وجودی او تا قیامت و بهشت و جهنم اختصاص دارد، علاوه بر مباحثی که به مناسبت‌هایی در لابلای مباحث دیگر آمده است. به‌همین ترتیب معادشناسی و حیات پس از مرگ انسان و دیگر موجودات یکی از فصول مهم فلسفه ملاصدراست که تحت عنوان نفس‌شناسی و معادشناسی به آن پرداخته است.
و در وضع مادی بخواهد به این مُثُل برسد، اما برای کسانی که با علم حضوری آنرا ادراک کنند بگونه‌ای روشن و مشخص آنرا خواهند دید. ملاصدرا که خود او مانند سهروردی و افلوطین به مرحله تجربه مذکور رسیده بود، در مبحث کلیات، رای افلاطونیان را ترجیح می‌دهد و معتقد است که دو گونه کلی قابل ذکر است: کلی طبیعی که مصداق آن افراد خارجی است و کلی یا مُثل نوری که بسبب گستردگی وجود در آنها و نبود قیود مادی به وضعیت «مطلق» می‌رسد و وجودات کوچکتر از خود را تحت الشعاع شمول و جامعیت خود قرار می‌دهد.

۷ – مبانی و اصول مکتب ملاصدرا

نظام فلسفی ملاصدرا دارای مبانی و اصولی است که به آن می‌پردازیم.

۷.۱ – مقدمه‌ای بر مبانی

نظام‌های فلسفی علاوه بر مجموعه مسائل خرد و کلان خود، دارای اصولی هستند که فلسفه آنها بر آن اصول یا پایه‌ها بنا شده است. نظام فلسفی ملاصدرا نیز دارای مبانی و اصولی است. خود وی در رساله‌ای به‌نام (شواهد) (شواهد الربوبیه، رساله کوچکی است و با کتاب «الشواهد الربوبیه» او فرق دارد.

[۱۷] ر. ک: فهرست کتب ملاصدرا.

) دستاوردهای فلسفی خود را بیش از یکصد و هفتاد برشمرده ولی معمولاً اصول فلسفه و مبانی مکتب ملاصدرا در چند اصل ذکر و معرفی می‌شود که مهم‌ترین آنها عبارتند از: اصل اصالت وجود نه ماهیت ـ اصل مدرّج بودن وجود در درجات (بی‌نهایت) ـ اصل حرکت در جوهر اشیاء ـ اصل تجرد خیال – اصل بسیط الحقیقه همه چیز است (و هیچکدام نیست) ـ اصل حدوث جسمانی نفس به وسیله بدن ـ حدوث عالم ـ رابطه وجود و علم…. . که ما به‌طور فشرده درباره هر یک جداگانه سخن خواهیم گفت.

۷.۲ – وجودشناسی

یکی از مبانی و اصول فلسفه بحث وجود است که مباحث مختلفی دارد.

۷.۲.۱ – اصالت وجود

در اینجا پیش از شروع به مطلب، نخست چند اصطلاح را تعریف می‌کنیم: اصطلاح اول کلمه «وجود» در فلسفه اسلامی است، مفهوم «وجود» امری ذهنی و نقطه مقابل مفهوم «عدم» است. و وجود خارجی همان عین و تحقق و حصول اشیاء و اشخاص در خارج می‌باشد.
«ماهیت» پاسخی است که در برابر سؤال از حقیقت هر «چیز» داده بشود. تعریف درخت، بیان ماهیت آن است؛ بنابرین، هر شیء خارجی را می‌توان دارای دو بخش دانست: یکی «هستی» آن، چون می‌بینم که حضور دارد و هست، دیگر ذات و خصوصیات آن (که آنرا از دیگر اشیاء متمایز می‌سازد) و آنرا در تعریف آن و در پاسخ به سؤال «آن چیست؟» می‌گویند و نام آن ماهیت است.
با وجود آنکه هر چیز دارای یک ماهیت و یک وجود است، اما می‌دانیم که هر چیز از لحاظ تحقق خارجی فقط یک چیز است و نمی‌تواند بیش از یک چیز باشد. مثلاً ما در برابر خود فقط درخت یا انسان یا قلم را می‌بینیم نه وجود درخت و خود درخت یا وجود انسان و خود انسان…؛ چون هر شیء خارجی ـ یعنی شیء متحقق و موجود ـ فقط یک چیز است نه دو چیز، پس یا تحقق اشیاء با ماهیات آنهاست، یا با وجود آنها. و یکی از آندو «اصالت» دارد و دیگری سایه آنست و ذهن فعال انسان آنرا از آن دیگری انتزاع می‌کند.
این طرح بظاهر ساده همان مسئله پیچیده‌ای است که قرن‌ها به آن پاسخ داده نشده بود و ملاصدرا به آن پاسخ داد.

۷.۲.۲ – شناخت وجود

وجود، تنها چیزی است که نیازی به اثبات ندارد و هر کس آنرا بالفطره در ذات خود یا در تجربه و در عمل ادراک می‌کند. واضح‌تر از وجود چیزی نیست و همه چیز تحقق خود را از وجود می‌گیرد. غریزه هر «جاندار» دارای غریزه، حکم می‌کند که «هستی»، بر او و جهان اطراف او حاکم است، برای هستی تعریفی وجود ندارد و آنرا فقط با علم شهودی و احساس درونی و شخصی می‌توان دریافت. این همان «حقیقت وجود» است، که جهان را پوشانیده است. البته ما گاهی «مفهوم وجود» را ـ ولی فقط در ذهن ـ می‌یابیم ولی آنرا نباید با حقیقت وجود خارجی اشتباه کرد، زیرا احکام ایندو با هم متفاوت است و انسان را گاهی به اشتباه می‌اندازند.

۷.۲.۲.۱ – حقیقت وجود و ماهیت

گرچه وجود را می‌توان «چیز» نامید ولی در واقع، وجود، هستی بخش چیزهاست و هر چیز را «چیز» می‌کند. بی‌سبب نیست که وجود را به نور تشبیه کرده‌اند، زیرا نور بر هرچه بتابد آنرا متعیّن و مشخص و روشن می‌کند.
وجود به‌خودی خود یک چیز بیشتر نیست اما ماهیتِ چیزها، در جهان بسیار متنوع است. جمادات و نباتات و حیوان و انسان با هم فرق دارند در هر یک حدود و مرزهای متمایزکننده‌ای هست که ذات و حقیقت موجودات را می‌سازد. در واقع هر موجود دارای «قالب» خاصی است و الگوی مخصوص دارد، که در فلسفه به آن «ماهیت» می‌گویند.

۷.۲.۲.۲ – نگاه به وجود از دو منظر

به وجود از دو منظر می‌توان نگریست از طرفی، ما از حضور اشیاء یعنی ماهیات خارجی موجود در جهان ـ ولو با هم متفاوت باشند ـ مفهوم وجود را انتزاع می‌کنیم و می‌گوییم این اشیاء یا آن اشیاء، «موجود» یعنی دارای وجود هستند.
ما وقتی با دید عادی (غیر فلسفی) به اشیاء بنگریم گمان می‌کنیم که حقیقت اشیاء همان ماهیت آنهاست نه وجود آنها، در نتیجه خواهیم گفت که «وجود» را از حضور اشیاء استخراج کرده‌ایم. وقتی ماهیت همان عینیت اشیاء باشد پس بنظر می‌رسد که وجود واقعیت ندارد بلکه یک پدیده ذهنی است.
اما از طرف دیگر با بررسی دقیق‌تر، ملاحظه می‌شود، که بالعکس، این ماهیت اشیاء است که پدیده‌ای ذهنی است و جایگاه و کارگاه آن همواره ذهن می‌باشد و از وجود موجود خارجی انتزاع می‌شود پس ماهیت همواره مستلزم وجود نیست و با آن تلازم ندارد و به‌عبارت معروف: ماهیت، بخودی خود نه موجود است و نه معدوم بلکه فقط ماهیت است.
یعنی ـ به‌عنوان دلیل فلسفی ـ کافی است به این نکته توجه کنیم که ماهیت، همیشه با موجودیت حقیقی و خارجی و آثار آن همراه نیست، زیرا حقیقت هر چیز آنست که دارای اثر آن چیز باشد و اثر اشیاء همواره از وجود آنها برمی‌خیزد. بسیاری ماهیات که در ذهن و نوشتار و گفتار ما ظاهر می‌شوند مخلوق ذهن ما هستند و اثر موجود خارجی را ندارند پس، هنوز «تحقق» نیافته‌اند.
ملاصدرا استدلال می‌کرد که وقتی ماهیت با وجود، «تلازم دائمی» نداشته باشد، چگونه می‌توان آنرا عامل هستی اصلی موجودات خارجی دانست اما عملاً، می‌بینیم که وجود حقایق خارجی، نه ذهنی، بر روی پای خود ایستاده و برای «موجودیت» و تحقق نیاز به «وجود» دیگری ندارد، زیرا هستی برای او «عَرَض» نیست بلکه برای او یک «ذاتی» است و نمی‌شود از آن جدایی داشته باشد.
به عبارت دیگر: وجود، به‌خودی خود (بذاته) موجود است نه بچیز دیگر. این ماهیات هستند که برای «تحقق» خود بایستی از وجود استفاده کنند. در واقع وجود برای ماهیت عرض نیست، بلکه ماهیت است که همچون قالبی ذهنی و لباس زبانی و عرفی بر روی «موجود» و «متحقق» خارجی پوشانده می‌شود.

۷.۲.۲.۳ – دلایل اصالت وجود

ملاصدرا دلایل متعددی برای اثبات اصالت وجود آورده از جمله آنکه در اثبات یک عرض یا صفت در یک گزاره برای یک موضوع و یا صدور یک حکم، بایستی همواره اتحاد وجودی بین موضوع و محمول موجود باشد، زیرا که موضوع و محمول دو مفهوم متغایرند و آنچه اجازه حمل یا حکم را می‌دهد اتحاد آندو در وجود می‌باشد پس اصالت با وجود است.
حال اگر وجود را اصل ندانیم و ماهیت اشیاء اصل و حقیقت ذات آنها باشد، ـ و می‌دانیم که ماهیات با هم تغایر وجودی و ذاتی دارند ـ حمل محمول به موضوع غیر ممکن خواهد شد. دیگر نمی‌توان گفت «درخت، سبز است» چرا که ماهیت درخت ذاتاً با ماهیت سبز متفاوت است و اگر فعل «استن ـ بودن» (که نشانه دخالت و نقش وجود خارجی است) در میان آندو نباشد هرگز این دو مفهوم با هم متحد نخواهند شد، و هیج حمل و وحدتی در جهان محقق نخواهد شد.
ملاصدرا می‌گوید وقتی «تحقق» هر شیء و هر ماهیت به آنستکه وجود را بر آن اضافه و بار کنیم، پس خود «وجود» به «تحقق» در خارج اولی‌تر و از چیزهای دیگر به حصول نزدیک‌تر است. می‌توانیم برای این استدلال مثالی بزنیم. وقتی شما برای رطوبت هر چیز بودن آب را در آن لازم بدانید، اثبات رطوبت برای خود آب، ضروری‌تر و خود آب به مرطوب بودن اولی‌تر و نزدیک‌تر است، و اساساً ثبوت «وجود» برای «وجود» دلیل نمی‌خواهد، زیرا «وجود» ذاتی «وجود» است همانگونه که رطوبت، ذاتی آب است.
خود وی به سفیدی در اشیاء سفیدرنگ مثال می‌زند و می‌گوید وقتی شما به کاغذ ـ که نه عین سفیدی بلکه معروض آنست ـ صحیح باشد که بگویید: سفید است، خود سفیدی اولی‌تر از کاغذ به داشتن وصف «سفیدی» است (زیرا خود سفیدی است!).
با نگاهی دیگر به مسئله ماهیت و وجود، ملاصدرا می‌گوید: ما گاهی ماهیتی را تصور می‌کنیم منهای وجود، یعنی از وجود خارجی آن غفلت داریم (در حالیکه درباره وجود اینطور نیست)، یعنی ماهیت بگونه‌ای نیست که همواره با تحقق در خارج ملازم و همراه باشد؛ پس این وجود است که اصل در تحقق اشیاء و موجودات می‌باشد. و ذهن ما ماهیت را از آن موجود خارجی انتزاع می‌کند و ماهیت‌ها امور اعتباری هستند: «تعیّن‌ها امور اعتباری‌ست».

۷.۲.۲.۴ – سابقه اصالت وجود

مسئله اصالت وجود از نظر تاریخی سابقه بسیار دراز دارد. از بررسی فلسفه اشراقی ایران باستان و حکمای پیش از زمان ارسطو چنین برمی‌آید که این اصل به‌صورت نظریه خام معروف بوده و آنان وجود را اصل و دارای تحقق خارجی می‌دانسته‌اند و از ماهیت سخنی نبوده مگر بعنوان شیء یا ماده و عنصر جهان. اهمیت طرح این مسئله در فلسفه ملاصدرا عملی کردن آن و اثبات آن با دلایل فلسفی است که مخصوص خود اوست و پاسخگویی به دلایلی که مخالفان داشته‌اند.
اثبات فلسفی اصالت وجود، انقلابی در فلسفه بود و توانست آنرا در جایگاه واقعی خودش بنشاند و با آن قاعده، راه را برای حل مسائل دشوار و پیچیده فلسفه باز کند. فلسفه مشائی با محور قرار دادن «موجود» بجای «وجود» قرنها فلسفه را در تنگنا و گمراهی قرار داده، همانگونه که هیئت بطلمیوسی ـ زمین مرکزی دشواری‌هایی برای علم هیئت و نجوم فراهم ساخته بود.
اهمیت نقش محوریت وجود بجای موجود، همان کشفی بود که‌ هایدگر در غرب، چهار قرن پس از ملاصدرا بدان رسید (برخی از فضلا ترجمه کتاب المشاعر ملاصدرا به فرانسه (les Penetration Metaphisiques) نوشته‌ هانری کُربن را نزد‌ هایدگر دیده بودند و بعید نیست که وی تحت تاثیر ملاصدرا بوده است.) و فلسفه خود را بر آن بنا نهاد، هر چند به گمشده خود بشکل کامل دست نیافت.

۷.۲.۲.۵ – تفاوت مکتب ملاصدرا و اگزیستانسیالیسم

در دو قرن اخیر مکاتبی در اروپا به شهرت رسید که به آنها اگزیستانسیالیسم نام داده‌اند. باید دانست که (کلمه) اگزیستانس در این مکاتب (جز در مکتب‌ هایدگر) بکلی با «وجود» و اصالت وجود در فلسفه اسلامی و مکتب ملاصدرا فرق و فاصله بسیار دارد. و یکی از نقاط فرق آندو آنست که آنان فقط به وجود انسان نظر دارند نه هستی کل و کل جهان هستی را.
این مکاتب علیرغم تفاوت‌های مهمی که با هم دارند در برخی خصوصیات مشترک هستند. اگزیستانسیالیسم «وجود» را بر «ماهیت» مقدم می داند اما مقصود آنها از وجود، همان هستی عامیانه و عرفی است که همه کس آنرا بر زبان می‌آورند و معنی «تاخر ماهیت» در نظر آنها، آنست که انسان بسبب اختیار و آزادی همواره و در طول زندگی به «ماهیت» خود شکل می‌دهد و خود را می‌سازد و با مرگ انسان ماهیت او شکل نهایی خود را می‌یابد.
بنابراین اعتقاد، روشن می‌شود که مقصود آنها از ماهیت همان ماهیت فلسفی نیست بلکه مقصودشان «شخصیت» انسان است. عکس‌العمل‌های انسان در برابر دو راهی‌های زندگی و اضطراب‌ها و ترس‌ها و غم‌ها و رنج‌هاست که هم وجود او را ثابت می‌کند و هم شخصیت ـ و به تعبیر آنها ماهیت ـ انسان را می‌سازد.
در این میان سخنان‌ هایدگر قدری آشناست ولی می‌توان گفت که وی در پی شناخت وجود نیست بلکه در پی یافتن گمشده‌ای هزار چهره است که با وجود در عرفان و فلسفه اسلامی فرق دارد و در مقایسه با مکتب ملاصدرا و عرفا بسیار مقدماتی و ناقص می‌باشد و اشکالات مهمی بر آن وارد است.

۷.۲.۳ – احکام وجود

ملاصدرا به این موضوع مهم و اثبات اصالت در وجود و انتزاعی بودن وجود اکتفا نکرد بلکه کوشید به یاری فلسفه اشراقی و عرفان اسلامی احکامی برای آن جستجو و به زبان فلسفه آنرا اثبات کند. از این‌رو کوشید ثابت کند که وجود مدرّج (مشکک)، دارای سریان، وحدت، بساطت، قدرت و… است.

۷.۲.۳.۱ – مدرّج بودن وجود

مدرّج (در اصطلاح فلسفه اسلامی به آن مشکّک بودن وجود می‌گویند، که مرادف Amphibola یونانی و Ambiguus لاتینی است و امروزه گاهی از تشکیک وجود به Ambiguity تعبیر می‌شود.) بودن وجود:
پس از ثابت شدن اصالت برای وجود و انتزاعی بودن ماهیت، مسئله مشکَّک یعنی مدرّج بودن وجود خارجی مطرح می‌شود. (در مفهوم وجود (از جهت مفهوم بودن نه مصداق بودن) تشکیک و تدرّج معنا ندارد.) اما پیش از شروع آن باید از معنای اشتراک وجود سخن بگوییم.
گفتیم که در همه ماهیات ـ یعنی موجودات خارجی که هر یک قالب و شکل و ویژگی‌های خود را دارند ـ «وجود» تجلی کرده است و علی‌رغم فراوانی در تنوع وجود (بسبب تنوّع ماهیت‌ها و قالب‌ها)، همه از یک‌گونه و همه «وجود» هستند و به تعبیری دیگر: «وجود، در همه آنها مشترک است».
اما اشتراک به دو صورت ممکن است: اشتراک گاهی «اشتراک لفظی» محض است، مثل کلمه شیر در فارسی که چند معنا دارد که هیچیک با هم تناسبی ندارند و این اسم بدون هیچ محتوای معنایی بین آن معناها مشترک است.
گاهی اشتراک نه لفظی بلکه در معنا است یعنی واقعیت مشترکی بین افراد متعدد هست علی‌رغم اختلاف آنها در ضعف و شدت. اشتراک وجود در بین موجودات و ماهیات، از این قبیل نیست، زیرا حقیقتاً بین آنها چیزی ـ آنهم به اهمیت وجود ـ اشتراک دارد؛ زیرا هستی یک چیز با هستی چیز دیگر فرقی ندارد مگر در حدّ و‌ اندازه و تعریف آن. این نوع اشتراک را در فلسفه اسلامی «اشتراک معنوی» می‌نامند.
سؤالی که پیش می‌آید آنست که اگر وجود اشیاء با هم برابر و همه در وجود مشترک باشند، پس باید تفاوت‌ها برداشته شود و همه چیز مانند هم شوند. پاسخ ملاصدرا و حکمای اشراقی آنست که درست است که در همه اشیاء اصل وجود، مشترک است ولی شدت و ضعف وجود در آنها متفاوت است و همین تفاوت در درجات وجود ـ از حیث شدت و ضعف سبب اختلاف تعریف و حدود و ثغور اشیاء و ماهیات از یکدیگر می‌شود و «کثرت» ـ بمعنای فلسفی آن ـ را می‌سازد. (بدون آنکه در آنها ابهام ایجاد شود) و از اینجا می‌رسیم به اصل مدرّج بودن وجود (و به اصطلاح مشکّک) بودن وجود.
سابقه تاریخی این بحث به پیش از ارسطو می‌رسد. در حکمت مشرقی و فلسفه ایران باستان این مسئله مشهور بود ولی پس از ترجمه کتب ارسطو به وسیله مسلمین، چون پایه و اساس فلسفه را بر کتب ارسطو قرار داده بودند، (شاید برای آنکه حکومت خلفا بدین‌وسیله با باطنیه که وارث حکمت اشراقی بودند، مقابله فرهنگی کرده باشند.) از این‌رو مسئله مدرّج بودن وجود انکار یا غفلت شد.
فلاسفه و حکمای اشراقی ـ بویژه فلاسفه ایران باستان ـ وجود را به نور تشبیه می‌کردند و حتی برخی از آنها بجای وجود، ترجیح می‌دادند کلمه نور را بکار ببرند، زیرا بین آندو شباهت‌هایی هست. نور مانند وجود سبب مشخص شدن اشیاء می‌شود و دارای بی‌نهایت درجات در شدت و ضعف است. (منطق فازی Fuzzy در فیزیک هم از نظریه تدرج وجود الهام گرفته است.) مهم آنکه اختلاف دو چیز (ما به الاختلاف دو چیز) قاعدتاً غیر از نوع صفات مشترک (ما به الاشتراک) آنهاست ولی در نور (و همچنین در وجود) تفاوت دو نور و اختلاف آنها عیناً در نور یعنی از خود آنها در همان چیزی است که آندو مشترکند نه از چیزی بیرون از آنها، و به اصطلاح «ما به الامتیاز آنها عین ما به الاشتراک آنهاست».
دو چراغ را در نظر بگیرید که یکی یکصد لوکس و دیگری یکصدوپنجاه لوکس روشنایی دارد اشتراک آنها مسلماً در همان نور و روشنی است، ولی فرق آنها هم در هیچ چیز دیگری جز نور و روشنی نیست. هیچ فیلسوف یا فیزیکدان نمی‌پذیرد که مثلاً چراغ یکصد لوکسی نورش به علاوه ظلمت است ولی چراغ دیگر، نور منهای ظلمت، زیرا همه می‌دانند که نور، نقیض ظلمت است و محال است که چیزی، هم نور باشد و هم نباشد؛ و نور بعلاوه ـ یا منهای ـ ظلمت معنی ندارد.
پس اختلاف دو منبع نور در شدت نوری است که از آن ظاهر می‌شود و اختلاف دو ماهیت، یکی ضعیف‌تر و یکی قوی‌تر، در شدت وجود و یا ضعف وجود آن است. در اینجاست که می‌توان تعریف فلسفی دیگری از ماهیت بدست آورد و آن «ظرفیت هر چیز و مقدار قابلیت آن برای وجود» می‌باشد.
به اول بحث برمی‌گردیم: وجود در عین آنکه یک حقیقت غیر قابل تقسیم و حتی غیرقابل تعریف است ولی درجات تابش آن بر اشیاء می‌تواند «وجودها» بسازد که هر یک با دیگری متفاوت (و دارای تعریف) است و مشخصاتی مانند زمان و مکان دارد و شاید بتوان نام آنرا (اصطلاحی که‌ هایدگر در فلسفه خود بکار برده است.) Dasein گذاشت.
به اصطلاح فلسفه، وجود، در عین وحدت، دارای کثرت است و اینهمه موجودات و ماهیات که «کثرت» را در جهان به نمایش می‌گذراند، در عین کثرت، به لحاظ داشتن وجود، به یک حقیقت، یعنی وجود برمی‌گردند.
سرّ این مطلب آنست که «وجود» تاب تنهایی و انزوا را ندارد و طبع آن جلوه‌گری در عرصه جهان است که خود او، آن را می‌سازد. عرفای ایرانی، وجود را به زن زیبایی تشبیه می‌کنند که طاقت و تاب مخفی‌شدن را ندارد، و همواره سعی می‌کند زیبایی خود را به دیگران نشان دهد.
پریرو تاب مستوری ندارد • • • چو در بندی ز روزن سر برآرد
باید دانست که وارد شدن وجود به عرصه کثرت و تنوع و اقسام مختلف، چیزی از «وحدت» و بساطت ذات آن نمی‌کاهد. همانطور که نور همواره و همه‌جا یک چیز و یک حقیقت است، اگرچه در میلیون‌ها چراغ ظاهر شود. «ظهور» نور و از وحدت به کثرت آمدن آن، خاصیت ذاتی نور است. ظهور وجود بسیط و واحد در جلوه‌گاه‌های متنوع نیز ویژگی «وجود» است و در این جهت «وجود» به هیچ چیز دیگری ـ جز نور ـ شبیه نیست.
شاید تشبیه وجود به نور از روی ناچاری بوده است و نور فیزیکی و مادی چیزی نیست که «وجود» را بتوان در حقیقت با آن یکی دانست و البته مقصود حکمای اشراقی از نور این نور فیزیکی نبود بلکه رمزی بود که از آن برای بیان «وجود» حقیقی استفاده می‌کردند. در فلسفه اشراقی نور همان وجود است و بُعد مادی ندارد.
این نظریه ثابت می‌کند که اولاً: اشیائی که ما می‌بینیم و در اطراف ما هستند پاره‌هایی از وجودند که حدود و ثغورشان با هم متفاوت و در نتیجه تعریف و نام آنها با هم مختلف است، نه اشیایی که وجود از آنها فقط در ذهن انتزاع می‌شود.
ثانیاً: اختلاف‌ها و ماهیت‌ها و نام‌های موجودات، همه اشاره به درجات وجود آن اشیاء است. در واقع دو چیز فرقشان در شدت و ضعف وجود در آنهاست. آنکه شدید است، همان «وجود» موجود ضعیف را دارد به اضافه چیزی بیشتر و آنکه ضعیف است بخشی از درجات قوی‌تر را فاقد است. مثلا ما اگر بخواهیم این تعبیر را در ریاضیات بیاوریم باید بگوئیم:
۲ – ۲۰ = ۱۸ و ۲ + ۱۸ = ۲۰
در اینجا دو عدد ۲۰ و ۱۸ که کاملاً با هم جدا هستند عدد ۲ هم می‌تواند معرّف و در عین‌حال جداسازنده باشد، زیرا فرق آندو فقط در ۲ مشخص می‌شود. عدد بیست نسبت به ۱۸ کامل‌تر و عدد ۱۸ نسبت به ۲۰ ناقص‌تر است. در فلسفه مشائی جوهر دارای پنج فرد بود یعنی هیولا، صورت، جسم، نفس و عقل. این هر پنج جوهر در عین آنکه جوهرند ولی دارای درجاتی هستند: پست‌ترین آنها هیولاست و بالاترین، یعنی شدیدترین، آنها عقل است مشائین هم شاید ناخواسته تشکیک و تدرّج را در وجود یافته بودند.
البته ارسطو به اهمیت نظریه مدرّج «یا مشکک» بودن وجود مطلع نبود یا به آن پشت کرده بود، ولی عملاً ناچار در درجات این پنج جوهر بایستی اختلاف آنها را در عین اتحاد می‌پذیرفت و به اصالت وجود معتقد می‌شد. در نظر فلاسفه مشائی اشیاء کاملا از هم جدا و بدون وجه اشتراک واقعی بودند که این با اصالت ماهیت سازگارتر است و در نتیجه می‌توان استنباط کرد که ارسطو و پیروانش به اصالت وجود و اشتراک موجودات در عین اختلاف آنها قائل نبوده‌اند.
موضوع کمال و نقص در موجودات هم با نظریه مشکک بودن وجود بخوبی روشن می‌شود، زیرا هر چیز چارچوب ماهیت آن تنگ‌تر و ظرفیتش برای وجود کمتر باشد ناقص‌تر است و هر چه ظرفیت وجودی (یا سعه وجودی) آن بیشتر و قید و بند آن کمتر باشد کامل‌تر است. میماند اصل وجود حقیقی (واجب الوجود) که مطلق و بی‌نهایت است، بنابرین کامل‌ترین است و هیچ نقصی در آن نیست. (ملاصدرا در یک تحلیل ظریف فلسفی ثابت کرد که وجود واجب الوجود ـ و اصولاً وجود در واجب الوجود ـ با وجود ممکنات تفاوتی دارد.)
ملاصدرا تنها فیلسوفی است که با توجه به سابقه این بحث در فلسفه اشراقی دست بر روی آن گذاشت و آنرا، همانطور که دیدیم، بصورت یک مسئله فلسفی استدلالی درآورد.
این موضوع یعنی مدرّج بودن وجود با تیزبینی و باریک‌اندیشی فلاسفه و عرفای مسلمان به مباحثی ظریف‌تر کشانده شد، از جمله تشکیک وجود را به تشکیک عامی و خاصی و خاص الخاص تقسیم نمودند.
امّا برخی از مشائین مسلمان تدرج در وجود و موجودات را نمی‌پذیرفتند، مثلاً استدلال می‌کردند که دو چیز را نمی‌شود در عین اختلاف درجه در ذات، مشترک معنوی دانست؛ زیرا اگر وجود کامل را معیار قرار دهیم وجود ناقص فاقد آن ذات است و اگر معیار را وجود ناقص قرار دهیم وجود کامل غیر از وجود ناقص و در نتیجه فاقد آن ذات خواهد بود. پس آندو قدر مشترک وجودی ندارند مگر در اعتبار و فرض ذهنی.

۷.۲.۳.۲ – بسیط الحقیقه کلّ الاشیاء

یکی دیگر از فروع قاعده اصالت وجود، قاعده «حقیقت و ذات نامرکب از دیگر اشیاء جدائی ندارد» است که از آن به «بسیط الحقیقه کل الاشیاء…» تعبیر می‌شود. پیش از ورود به این بحث باید دانست که در مکتب ملاصدرا ثابت می‌شود که همه موجودات با تمام اختلافی که در درجه وجود خود دارند «ممکن» هستند نه واجب، و وجود خود را ـ در سلسله علل و معالیل ـ از ذاتی می‌گیرند که او «وجود ناب» و وجود خالص و محض و واجب الوجود است؛ (مثلاً رطوبت در همه اشیاء مرطوب را به آب نسبت می‌دهیم ولی رطوبت برای آب ذاتی است یعنی زائد بر ذات او نیست. پس رطوبت برای آب «واجب و ضروری» است و برای اشیاء مرطوب دیگر «ممکن».) یعنی هستی برای او «ذاتی» است (چون وجود برای واجب الوجود، ذاتی است، منطقاً به اثبات نیاز ندارد و بنابر قاعده فلسفی «الذاتی لا یعلل» (ذاتی به علت نیاز ندارد) مفهوم واجب الوجود با وجود همراه است.) و سلب وجود از آن محال و خلف می‌باشد و فرض آن مساوی با نفی عدم است.
فرض وجودی خالص و محض، با احدیّت، وحدت، بساطت، قدیم بودن، مطلق و نامحدود بودن، ماهیت و تعریف منطقی (با جنس و فصل) نداشتن، کمال و… ملازمه دارد.
این وجود مطلق یا محض، دارای ویژگی‌هائی است منحصر بفرد که یکی از آنها نامرکب بودن است؛ زیرا «وجود محض» عین بی‌نیازی است (چون هیچ جنبه سلبی ندارد که آنرا رفع کند) و می‌دانیم که ترکیب، مستلزم نیاز است؛ پس وجود مطلق بسیط است.
در مکتب ملاصدرا این قاعده به این‌صورت بیان می‌شود که «هر چیز» که «حقیقت» آن (یعنی ذات آن) وجودی بسیط (نامرکب) باشد «همه چیز» است (یعنی از دیگر اشیاء جدایی ندارد).
این قاعده بر این اصل مبتنی است که وجود، حقیقتی بسیط است و مطلق، و هر بسیط مطلق، تمام کمالات وجودی را دارا می‌باشد و هر کمال و هر وجودی در آن مندرج است. بنابرین حقیقت خارجی «وجود» (نه مفهوم ذهنی آن) اولاً ـ بیش از یک چیز نمی‌تواند باشد (واحد و احد است) ثانیاً ـ معنی ندارد که وجود (اصلی و حقیقی اولیه) ازلی نباشد و از پس نیستی بوجود آمده باشد. (هر وجود یک ایجادکننده می‌خواهد) ثالثاً ـ وجود همه موجودات از آن اصل و ریشه وجودات جدائی ندارد و نیازمند و وابسته به آن است. رابعاً ـ مطلق است زیرا محال است چیزی را که اصل و جوهر و حقیقت وجود می‌نامیم دارای حد و مرز شود و مطلق و شامل (یعنی محیط) نباشد؛ زیرا حد و مرز نشانه احتیاج است و مطلق و کامل، محتاج نیست.
پس اساساً وجودی که همه موجودات از پرتو آن موجود می‌شوند، مطلق و خالی از عدم و نقص است، حتی در ذهن هم نمی‌توان آنرا مرکب از (وجود خود + عدم دیگرها) دانست؛ یعنی مثلاً اگر وجود مطلق و اصلی را A بدانیم و دیگر موجودات را B، باید گفت: A و نمی‌توان گفت: A= ~ B زیرا در این‌صورت او مرکب می‌شود از A+ ~B و این خُلف است چون وجود اولیه، وجودی واحد و مطلق فرض شده و ممکن نیست مرکب و نامطلق یعنی دارای حدّ (جدایی پذیری) باشد. وجود مطلق یا آفریدگار دیگر موجودات منطقاً بایستی دارای تمام کمالات وجودی و منزه از هر شائبه عدم و نقص باشد و می‌دانیم که ترکیب بمعنای نقص و عدم مطلق است.
حال وقتی این وجود (مثلاً A) مرکب از A و نفی B (B ~) نباشد باید نقیض آن یعنی BnA= باشد و این معنا می‌دهد که هر وجود بسیط (نامرکب) وجودی که در آن ترکیب راه نداشته باشد «کل الاشیاء» است، یعنی همه چیز را دربرمی‌گیرد.
این برهان را بصورت زیر هم می‌توان بیان کرد:
۱ـ همه اشیاء، دارای دو اعتبار مستقل هستند، به یک اعتبار، دارای وجودند و «خودشان» هستند؛ و به اعتباری دیگر «غیر خود» نیستند. این دو اعتبار مستقلند و هر یک جای منطقی خود را دارند.
از اینرو هر ممکن، مرکب است از دو بخش مفهومی و منطقی، و «ترکیب» نشانه احتیاج و نقص است، زیرا هر جزء آن به جزء دیگر محتاج است و احتیاج علامت «امکان» یا عدم ضرورت است.
۲ـ واجب الوجود، چون وجود محض است و وجود خالص به‌معنای کمال مطلق و عدم احتیاج به چیز دیگر (و لو در وهم و خیال انسان) می‌باشد، پس بسیط است و نمی‌توان او را به دو بخش «خود» و «نه غیر» تقسیم ذهنی کرد.
پس: ۳ـ بسیط الحقیقه، «واجد تمام کمالات و جنبه‌های ایجابی همه موجودات است» با آنکه عین آن اشیاء نیست.
برهان دیگر:
۱ـ همه موجودات معلول و مخلوق واجب الوجود می‌باشند، یعنی هر درجه‌ای از وجود را داشته باشند، آنرا از واجب الوجود و حقیقت مطلق گرفته‌اند. (خود وجود مطلق و ناب نیاز به علت ندارد بلکه ذات او اقتضای وجود را دارد و گرنه محال لازم می‌آید، و اصل هستی را انکار کرده‌ایم.)
۲ـ چون مُعطی (دهنده) کمال محال است فاقد آن کمال باشد، پس واجب الوجود حائز تمام کمالات (یعنی جنبه‌های مثبت) معلولات خود می‌باشد، اما نه پراکنده بلکه به نحو بسیط و یکجا و واحد.
ملاصدرا در این‌باره مثالی می‌زند و می‌گوید اگر خطی نامتناهی فرض شود که وجود دارد، آن خط نامتناهی از تمام خطوط کوتاه و بلند دیگر به اطلاق نام «خط» اولی‌تر است، زیرا در عین وحدت خود جامع همه جنبه‌های خطی (وجودی) آنها هست بدون آنکه حدود و محدودیت‌های (نقص‌های) آنها را داشته باشد.
مقصود از این قاعده این نیست که ذات واجب الوجود، عین ذات همه اشیاء و موجودات است و همه موجودات را می‌توان به ذات او اسناد داد، بلکه مقصود اینست که چون در همه موجودات، جهاتی وجودی و کمالی و همچنین جهاتی سلبی و نقصی هست، ت

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.