پاورپوینت کامل زنده باد زاپاتا؛ زنده باد تندگویان ۴۲ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل زنده باد زاپاتا؛ زنده باد تندگویان ۴۲ اسلاید در PowerPoint دارای ۴۲ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل زنده باد زاپاتا؛ زنده باد تندگویان ۴۲ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل زنده باد زاپاتا؛ زنده باد تندگویان ۴۲ اسلاید در PowerPoint :

۱۸

محله خانی آباد از دوران قاجاریه شکل گرفت و از آن زمان تا حالا انسان های نام آور
زیادی را در خود جا داد. خانه هایی در آن هست که عمرشان به صد سال می رسد و
مستأجران آنها سه نسل را در یک خانه اجاره ای سپری کرده اند. در این محله قدیمی
کمتر کسی بود محمدجعفر تندگویان را که در بازارچه شاهپور کفاشی داشت، نشناسد. «مردی
آرام و اهل مسجد و دعا!» این خصلت پدر بود که محمدجواد کوچک را نیز اهل دین نمود.

ده سال داشت که یک شب جمعه، در مسجد برق قطع شد. هیچ وسیله روشنایی نبود. مردم
ناامید از خواندن دعای کمیل برخواستند بروند که محمدجواد به تشویق پدر با صدایی
بلند دعا را از حفظ شروع به خواندن کرد.

این پسر که به گفته اشرف السادات، مادرش جثه ای ضعیف و نگاهی نافذ داشت، دبیرستان
را تمام نکرده، عربی و انگلیسی را خوب حرف می زد.

سال ۱۳۴۹ او جزء شش نفر برگزیده دانشگاه فنی تهران بود که برای ادامه تحصیل به کشور
انگلستان اعزام می شدند. در آزمون عملی از او پرسیدند: «اگه توی خیابون های
انگلستان با دختری نیمه عریان که بهت اظهار لطف و علاقه می کنه روبرو بشی چه
عکس العملی نشون می دی؟» جواد پاسخ داد: «چون نمی تونم در اون جامعه از رواج منکر
جلوگیری کنم، سعی می کنم خودم رو از مسیر اون دور کنم. بعد از خداوند می خوام که
منو یاری بده تا بر نفس اماره ام مسلط شم و طلب توفیق می کنم که حتی در عالم تصور و
رؤیا هم به او فکر نکنم.»

با این پاسخ، جواد در برابر نگاه تمسخرآمیز مسئولین گزینش قرار گرفت و زیر ورقه
آزمون او نوشته شد: «نامبرده به علت تعصبات مذهبی شدید، صلاحیت اعزام به خارج از
کشور را ندارد! حتی وجودش در هر محیط آموزشی خالی از دردسر نیست!»

بالاخره او در دانشگاه صنعت نفت آبادان مشغول به تحصیل شد. جواد در همان روزهای اول
با علی اصغر لوح و مهندس بوشهری که از دانشجویان سال های بالاتر و عضو فعال انجمن
اسلامی دانشگاه بودند، آشنا شد. بوشهری راجع به شخصیت او می گوید: از همان اول
فهمیدم می تواند یک مهره اساسی برای انجمن و حتی دانشگاه باشد. نگاهی تیزبین داشت و
تفکراتش بسیار متعالی و بلندپروازانه بود.

او انجمن اسلامی غیر فعال را فعال کرد و سخنرانی مهم دکتر شریعتی درباره «چهار
زندان انسان» و «مخروط جامعه شناسی فرهنگی» به دعوت و پیگیری های جواد از دکتر
شریعتی در دانشگاه انجام شد.

در سی ام فروردین ۱۳۵۰ اولین نامه خرم، رئیس ساواک آبادان به تهران مخابره شد: به
تازگی چند نفر به سرکردگی محمدجواد تندگویان به دلایلی که عمالشان بی تأثیر از
دانشجویان دانشگاه های دیگر مثل پلی تکنیک تهران نیست، پای سخنرانانی مثل
شریعتی، هاشمی نژاد و حجازی را به دانشگاه بازکرده اند و علیه ریاست دانشگاه شایعه
پراکنی می کنند.

جواد در طول دوران دانشجویی و بعد کارمندی در شرکت نفت، چه مخفیانه و چه علنی علیه
شیوه های تولید و صادرات نفت و دفاع از کارگران در پالایشگاه سخن گفت تا بالاخره
ساواک در تاریخ اول آبان ۱۳۵۳ طی نامه ای رسمی اعلام کرد: «به خدمت سربازی محمدجواد
تندگویان با درجه سروانی در شرکت نفت آبادان خاتمه داده شد و او با سمت سرباز صفر
مابقی خدمت را در قسمت پشتیبانی منطقه ۲ شیراز سپری خواهد کرد.» در واقع با این
حکم، طومار کار جواد در هر سازمان دولتی بسته شد و او مجبور شد برای تهیه مخارج
زندگی اش روی وانت پدر کار کند.

در شب هنگامی که محمدجعفر تندگویان، کنار حوض حیاط نشسته بود و در سکوت شب برای پسر
دربند و عروس جوانش دعا می خواند، خبر تولد مهدی، نوه اولش را به او دادند.

پس از تحمل هفت ماه سخت، ساواک به خانواده تندگویان اجازه ملاقات با پسرشان را داد.
خواهر جواد بعدها درباره آن ملاقات چنین گفت: «زمانی که با مادرم به ملاقات او
رفتیم، به اسکلت شبیه بود؛ رنگ پریده، استخوانی و لاغر، در حالی که به ما لبخند
می زد و دست هایش را زیر میز از دید مادرم پنهان می کرد، روبرویمان می نشست.»

بعدها از هم بندی هایش شنیدم: ناخن های جواد را کشیده اند؛ چندین بار به پیشانی و
نقاط حساس بدنش شوک داده اند و پای راستش را با مته برقی سوراخ کرده اند.

انقلاب اسلامی که به پیروزی رسید، در تاریخ ۲۱ تیرماه ۱۳۵۹ محمدجواد تندگویان با
حکم وزیر نفت به سمت سرپرستی مناطق نفت خیز منصوب گردید و چندی بعد از جانب
نخست وزیر وقت، آقای رجایی به عنوان وزیر نفت به مجلس معرفی شد. تازه پا به سی سال
گذاشته بود. به اعتقاد خبرنگاران، او خصلت های بچه های جنوب شهر را حفظ کرده بود:
«صداقت، صداقت و پافشاری بر اعتقادات.» در پاسخ مصاحبه کننده ای که از او پرسید:
«به اعتقاد شما، در شرایط فعلی نفت مهم تر است یا مکتب؟» گفت: «اکنون مکتب مغز این
جامعه را تشکیل می دهد و نفت خونی است که باید در رگ های آن جریان داشته باشد. این
ثروت ملی، یک کالای اولیه است که میزان استخراج و صدور آن دقیقاً در اختیار خود
ماست و صرفاً برای تأمین لوازم ضروری و غیر لوکس در کشور مورد استفاده قرار خواهد
گرفت.»

محمدجواد، چهل روز بیشتر وزیر نفت نبود. وقتی پانزدهم آبان ۵۹، برای سومین بار
تصمیم گرفت از خطوط لوله نفت آبادان دیدن کند، همراه مهندس بهروز بوشهری و مهندس
سیدمحسن یحیوی به اسارت درآمد. یکی از افسران عراقی که بعدها اسیر شد، گفت: «آنها
از جاده شیخ بدید آبادان منحرف شده و ندانسته به موضع گردان همین تیپ نزدیک می شدند
که افراد ایست دادند و به طرفشان تیراندازی کردند. جیپ لندرور فرار کرد، اما شورلت
وزیر و افرادش به اسارت درآمدند. ما فهمیدیم یکی از سرنشینان مقام مهمی است. مردی
که از صندلی جلو اتومبیل پیاده شد، بلندقامت و استخوانی بود. ریش داشت و اثری از
ترس در صورتش نبود. او به طرف همه ما پرخاش کرد: «این خاک ماست! شما در خاک ما چه
می کنید؟ شما متجاوز هستید.» معنای بعضی از کلماتش را نفهمیدیم، اما از لحنش معلوم
بود به ما فحش می دهد. زمانی که من او را دیدم سالم و قوی بود، اما بعدها که
تلویزیون عراق تصویری را نشان داد بسیار رنگ پریده و رنجور می نمود. شورلت سبزرنگ
وزیر نفت و همراهان او را، صدام به عنوان هدیه به فرمانده تیپ شش داد!

یادم هست ما فرمان کتبی داشتیم اسیر نگیریم. آن روز زمانی که فرمانده دستور آتش به
روی صد اسیر ایرانی را داد، یک نفر از بین آنها فریاد زد: «من وزیر نفت ایران هستم.
این جماعت را نکشید.» برای بازجویی و اطمینان از ادعای آن مرد، کل صد نفر به پشت
جبهه منتقل شدند.

تندگویان به زندان «الرشید» در بغداد منتقل شد

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.