پاورپوینت کامل شاهی بود شاهی نبود ۶۴ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل شاهی بود شاهی نبود ۶۴ اسلاید در PowerPoint دارای ۶۴ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل شاهی بود شاهی نبود ۶۴ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل شاهی بود شاهی نبود ۶۴ اسلاید در PowerPoint :
۴۰
اشاره
درباره حکومت پهلوی (پدر و پسر) حرف های بسیاری ناگفته مانده و باید گفت حرف هایی
که به هر دلیل ـ درست یا غلط ـ تا به حال بازگو نشده یا اگر هم شده مخاطب آن نسل
جوان نبوده است. نمی دانم وقتی این سطرها را می خوانید به حال مردم آن روزگار
خواهید گریست یا به حال و روز این پدر و پسر، دل تان ریسه خواهد رفت!
به هرحال مروری بر رفتارهای این پدر و پسر و بازگفت بعضی اسرار زندگی و حکومتشان
می تواند افق های تازه ای در شناخت وضعیت موجود و مقایسه ای دقیق با آن گذشته تاریک
فراهم کند. این کم ترین انتظاری است که صاحب این قلم از مخاطبان خود دارد.
چرا از رضاخان می ترسیدند؟
از رضاخان میرپنج شروع کنیم. این رضاخان و پسرش هر چند شباهت های بسیاری به هم
داشتند مهم تر از همه استبداد رای در برابر مردم و نیز زبونی و انفعال در برابر
بیگانگان، اما پدر چند ویژگی داشت که در محمدرضای پسر، عمراً پیدا نشد. از جمله
این که اصلاً زذ نبود! و به عبارتی عام تر و قابل فهم تر، زن ذلیل و دل باخته، یا
دست و پا چلفتی در برابر جماعت نسوان نبود با این که چهار زن گرفت اما هیچ وقت به
زن جماعت سواری نداد!
یک آدم مستبد هم وقتی از زنش نترسد، خب مشخص است از هیچ کس نمی ترسد و لاجرم باید
دیگران از او بترسند و حساب ببرند این اتفاق دقیقاً افتاده بود. رضاخان یک نظامی
خشک و بی انعطاف در رفتار، بداخلاق و سخت گیر بود. برای این که خیلی چشمش تو چشم
این و آن نیفتد و روی کسی به او باز نشود حتی در مهمانی های ملوکانه که خودش ترتیب
می داد، شرکت نمی کرد و معمولاً زاغ سیاه مهمانان را از اطراف چوب می زد و زیر
نظرشان می داشت! گاهی اوقات محمدرضای پسر را هم صدا می کرد و با او قدم می زد، به
تمسخر، زن ها را به او نشان می داد و می گفت: ببین چه ریختی خودشان را درست
کرده اند!
ای کاش این ویژگی را محمدرضا از پدر ارث می برد یا حداقل از آن گفت وگوهای شبانه و
قدم زدن ها کمی حس می گرفت و جور دیگر می شد اما دریغ! محمدرضا چیزی دیگر بود و
اتفاقاً همین نکته مهم ترین مشخصه رفتاری او شد یعنی زن ذلیلی و زن پرستی در انواع
مختلف آن!
این حرف هایی که درباره رضاخان و محمدرضایش نوشتم این شبهه را در دلتان نیندازد که
خوب پس رضای میرپنج دست کم در مقایسه با پسرش آدم خوبی بوده! نخیر! اگر رشته بحث به
درازا نمی کشید و این نوشته طولانی نمی شد برایتان می نوشتم این رضای مستبد بی سواد
جاهل، در طول دوران سلطنتش به خاطر ندانم کاری ها و حماقتش چه گاف هایی داده و
چه طور بردگی بیگانگان کرده، حیف که فرصت نیست. فقط همین یک نکته را ذکر کنم که آن
شاه پرطمطراق که روزی رضای میرپنج بود و بعد شد سردار سپه و با کلی تبلیغات اشتلم
و… به حکومت رسید در نظر خیلی ها فقط یک شیر بی یال و دم و اشکم بود اما کافی است
ماجراهای عجز او را برابر مرحوم شهید مدرس که بارها اتفاق افتاد و به همگان ثابت
شد، بخوانید و بدانید تا پی ببرید که این موجود ضعیف النفس فقط زورش به مردم عامی و
بی پناه می رسیده و این قدر مستبد در ذهن ها جلوه کرده و…، خوب بپردازیم به بحث
اصلی خودمان.
جنگ حسادت و غرور
رضای میرپنج، چهار بار زن گرفت. ثمره ازدواج دومش محمدرضا بود از زنی به نام
تاج الملوک. ازدواج با این زن، غرور رضا را کامل می کرد، چون توانسته بود داماد یک
افسر بالا دست خود شود آن هم از نوع روسی اش! به جز محمد رضا، شمس و اشرف و علیرضا
را هم از این زن داشت.
بعد از آن، با تورآن ازدواج کرد. خوب مشخص و واضح و مبرهن است که بسیاری از زن ها
چشم دیدن هم را ندارند به ویژه اگر هووی هم، هم باشند! اوج دعوا و حسادت تاج الملوک
با عصمت بود، چهارمین زن رضای میرپنج که از او هم پنج تا فرزند یافت (حساب
بچه هایش را که دارید!) این همه مقدمه نوشتیم تا اولاً کمی با رضاخان آشنا شوید و
ثانیاً این ماجرا تاریخی را برای شما نقل کنیم تا کمی به وضع گذشته دربار ملوکانه
(!) پی ببرید.
این تاج الملوک یک عده از ندیمه ها را دور و بر خود جمع کرده بود برای روز مبادا و
دعوا! هر چند روز یک بار این ندیمه های تربیت شده نزد او به خط می شدند و به فرمان
او با چوب و چماق به محل اسکان هووی تاج الملوک، یعنی عصمت الملوک حمله می کردند آن
بخت برگشته هم از ترس، درها را قفل می کرد و فوراً همسر وفادارش را با خبر می ساخت
و هر بار این طوری جان سالم به در می برد (ببینید چه قدر حمله جدی بوده!)
همین که رضاخان آرام آرام به ساختمان عصمت الملوک نزدیک می شد ندیمه ها از ترس سایه
او فرار را برقرار ترجیح می دادند و مؤاخذه تاج الملوک را با همه تندی و تلخی هایش،
هر بار به جان می خریدند و… عجب این که رضاخان هیچ وقت از تاج الملوک، مادر
محمدرضا به خاطر رفتارش ایرادی نمی گرفت؛ حتماً خوشش می آمده که دو زن به خاطر او
چنین حسادت هایی داشته باشند.(غرور را دارید!)
مقایسه پدر و پسر
رضاخان در همه کارها مخصوصاً در مسائل کاری و اقتصادی، آدم منظم و سخت گیری بود و
در مقایسه با محمدرضا از این جهت بسیار کم اشتباه بود. حتی هیزم مصرفی بخاری اش را
وزن می کرد اما پسرش روزانه میلیون ها تومان را هپلی هپو می کرد و می ریخت تو شکم
این و آن یا خرج تجمل و قر و اطوار زن و بچه ها یا رفیقه هایش!
رضاخان خسیس بود حتی در بانک های خارجی پول زیادی سرمایه گذاری نکرد فقط به یک کشور
ـ آن هم ترکیه ـ سفر کرد. چشم دیدن مهمان خارجی را هم نداشت، اما محمدرضا سالی چند
بار می رفت آن ور آب. با التماس، رئیس جمهور کشورهای به دربخور به ویژه امریکا را
به ایران می کشاند، کلی سفره برایشان می انداخت و عکس های یادگاری می گرفت و…
برای روز مبادا!
رضاخان فساد اقتصادی زیادی داشت مخصوصاً در غصب املاک مردم؛ اما فساد اخلاقی نداشت
یا اگر داشت کمتر کسی از آن باخبر شد، اما محمدرضا در ارتکاب انواع مفاسد بی نظیر
بود! در غصب املاک، چپاول اموال، رفتارهای غیراخلاقی و… واقعاً لنگه نداشت. وی ـ
لعنه الله علیه ـ فضایی در کشور ایجاد کرد که گروهی از افراد بی هویت، پول پرست و
شهوت ران، و به عبارتی کلاً آدم های بی وطن دورش جمع شدند، به شیوه خاص با او
می زیستند و چپاول می کردند و شب ها را با هم به شراب و ویسکی و طنازان ایرانی و
خارجی و با بی خیالی و مستی می گذراندند!
محمدرضا و نمره های ناپلئونی
حالا که بحث محمدرضا پیش آمد، خوب است کمی از دوران نوجوانی اش بگوییم. این نکته ها
و لطیفه هایی که برایتان نقل می کنیم مستند است خیلی از اطرافیان و دور و بری های
محمدرضا وقتی دیدند از مملکت رفت و طومار حکومت و بعد زندگی اش برچیده شد چون مطمئن
شدند دیگر هیچ خطری آن ها را تهدید نمی کند، دست به قلم شدند و پته ایشان را رو
کردند. خلاصه برای خیلی ها که نمی دانستند، معلوم شد این شاه که سنگش را به سینه
می زدند، چه جور آدم مزخرفی بوده!
حالا بخوانید چند نقل را از آن جماعت درباره توانایی های شاهشان:
محمدرضا، اصولاً حوصله فکر کردن نداشت از همان کودکی اهل تفکر همه جانبه نبود؛ زود
خسته می شد دوست داشت دیگران فکر کنند و پیشنهاد بدهند او سری تکان بدهد و تایید
کند (مستحضرید که این رفتار، صفت خیلی از شاهان بوده!) چون زحمت تکان دادن سر و
قبول پیشنهاد، خیلی کم تر از فکر کردن بود. این از مسایل مهمی است که در زندگی و
شیوه مملکت داری اش خیلی تأثیر گذاشته بود.
بیش تر، محمدرضا علاقه به ورزش داشت و اهل درس خواندن نبود. در درس ریاضی ضعیف بود
و معمولاً هم کلاسی ها تمرین هایش را حل می کردند. او هم به خودش فقط زحمت کپی کردن
آن ها را هموار می کرده! اما ای کاش هنرهای او در نوجوانی فقط به همین چیزها ختم
می شد. از شاهکارهای او در آن دوران یکی این بود که همواره به دیگر شاگردان آشکارا
ظلم می کرد و زور می گفت مگر به آنان که حاضر بودند به ولیعهد احترام بگذارند یا
مشکلات او را برطرف کنند مثلاً حل تکالیف درسی اش را و…
غرور بیش از حد او در دوران تحصیل باعث شده بود هیکلی به هم بزند و زور بازو و
به ویژه قدرت مشت زنی اش را به رخ حریفان بکشد و با این کار دل بعضی همکلاسی های
مؤنثش را نیز به دست آورد! (آدم به این کم جنبگی دیده اید؟!)
ریگ در کفش شاه
همان ابتدای مطلب گفتیم که این پدر و پسر هر دو دربست بیگانه پرست بودند و ردیف اول
عشق شان هم انگلستان بود! از همان دوره نوجوانی محمدرضا، انگلیسی های موذی برای
مخ زدن او تلاش کردند و خیلی زود موفق هم شدند. شروع کار با جوانی سوئیسی بود به
نام ارنست پرون که او را به عنوان مستخدم و باغبان کنار محمدرضا کاشتند! جالب این
که از همان ابتدای کار، رضاخان این موذی فاسدالاخلاق را شناخت و هر وقت او را با
محمدرضایش می دید با عصا دنبالش می گذاشت! وقتی هم رضاخان رفت و مرد، دربار شد بهشت
ارنست پرون و او شد یار غار محمدرضا و در خلوت و جلوت همراه او و در حقیقت شد
فضول باشی دربار و خبرچین انگلیسی ها. کار به جایی رسید که درباره خصوصی ترین و
شخصی ترین مسایل زندگی محمدرضا دخالت می کرد، نظر می داد و حتی تصمیم می گرفت!
حتی خیلی ها جریان طلاق محمدرضا و فوزیه را به گردن پرون می اندازند! باورتان
می شود؟! طبیعتاً وقتی یک جاسوسی خارجی این قدر هم پیاله و رفیق حجره و گرمابه شاه
ایران شود و از همه جیک و پیک او مطلع باشد هر چه قدر هم خنگ و خرف باشد بالاخره رگ
خواب شاه بی عرضه دستش می اید و می داند اوضاع را چه طور بر وفق مراد خویش پیش برد.
ارنست پرون هم که احمق نبود. خیلی زود در این کار موفق شد و کار به آن جا کشد که
خیلی راحت این مردک بیگانه، روبه روی شاه ایران می ایستاد و به او امر می کرد این
کار را بکن! بنشین! بتمرگ!، و… وقتی هم انجام دستورات او برای شاه ثقیل می نمود
(بالاخره شاهی گفته اند و غروری!) خیلی راحت سر شا
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 