پاورپوینت کامل مهربانتر از آفتاب (کرامات معصومیه) ۳۵ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل مهربانتر از آفتاب (کرامات معصومیه) ۳۵ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۵ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل مهربانتر از آفتاب (کرامات معصومیه) ۳۵ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل مهربانتر از آفتاب (کرامات معصومیه) ۳۵ اسلاید در PowerPoint :
>
با شنیدن صدای آقای دکتر، تکانی به خودش داد و به طرف اتاق دکتر رفت، خانم منشی در حین نوشتن زیر
چشمی نگاهی به زن انداخت و آرام گفت:
– نوبت شماست.
دکتر پشت میز کارش نشسته بود و سر گرم نوشتن بود. با ورود زن نیم نگاهی از پشت عینک کرد و گفت:
بفرمایید بنشینید. چندقدم جلوتر صندلیهایی به ردیف کنار هم چیده شده بودند. روی یکی از صندلیها
کنارمیز دکتر نشست. دکتر خودکار را روی برگه هاگذاشت و از جا بلند شد.
– خانم شما می دونید مشکل دخترتان چیه؟
زن سرش را پایین انداخت، دکتر نفسش رااز گلو بیرون داد و ادامه داد:
مشکل چشم دخترتون اینجا حل نمیشه،چشمش نیاز به عمل داره.
زن با ناباوری به دکتر نگاه کرد.
– یعنی چی آقای دکتر؟ بیشتر توضیح بدیدببینم چه بلایی به سرم اومده.
دکتر نگاهی به زن انداخت.
– خانوم لطفا آرامش خودتون رو حفظکنید. عمل چشمش ساده است ولی حساس و چون ما در اینجا وسایل
پیشرفته ای نداریم باید به تهران منتقل بشه تا هر چه زودتران شاءالله سلامتی چشماشو به دست بیاره.
از مطب دکتر که بیرون آمد هنوز گیج بود وچشمانش سیاهی می رفت. دستان کوچک دخترک را به دست
گرفت و روی صندلی که در سالن انتظار چیده بودند، نشستند،دخترک از صندلی پایین پرید، دستان لرزان مادر
را به طرف خودش کشید.
– مامان، بریم.
به چشمان درشت کودک خیره شد، لکه سفیدی در چشم چپش دیده می شد، غمهای زن به صورت قطراتی
اشک از چشمانش بیرون آمد و هویدا شد. دخترک تا اشک مادررا دید با دست کوچکش اشک مادر را پاک
کردلبهایش را جمع کرد:
– مامان، چرا گریه می کنی؟ اگه به بابا نگفتم،اصلا مگه خودت نگفته بودی آدم گنده گریه نمی کنه، حالا خودت
کوچولو شدی و داری گریه می کنی.
زن لبخند کمرنگی به لب آورد و کودک رادر بغل گرفت.
– نه من گریه نمی کنم حالا بریم، بریم عزیزکم. کودک سرش را از آغوش زن جدا کردو به چشمهای سرخ و اشک
آلود زن خیره شد.
– مامان، دکتر گفت چشم من خوب میشه،هان مگه دکتر نگفت خوب میشه؟
زن چندبار سرش را تکان داد.
– چرا عزیزم، گفت خیلی زود چشمت خوب میشه.
زن از جا بلند شد و چادر خاک آلودش راچندین بار تکان داد و چادر را روی سرش محکم کرد. خوب حالا بریم.
دخترک سرش را پایین انداخت و به کف سالن خیره شد.
– یعنی تا موقع جشن تولدم چشمم خوب شده؟
سرش را بالا گرفت نگاهش را در نگاه مادرخیره کرد.
– آره مامان، یعنی تا اون موقع خوب میشه؟
زن آهی کشید و زیر چشمی به دخترک نگاهی کرد:
– تا خدا چی بخواد دخترم حالا بریم ان شاءالله که خیلی زود خوب میشه.
کلید در که برای دومین بار چرخید در بایک حرکت باز شد.
– مامان، برای جشن تولدم می خوای چی بخری، هان، بگو مامان.
زن نفس عمیقی کشید و چادرش را ازسرش برداشت و روی طناب رخت انداخت.
– حالا بروجک کو تا جشن تولدت.
دخترک به طرف راه پله های اتاق دوید وروی دومین پله نشست و شروع کرد به بازی کردن با بند کفش هایش،
بعد که انگار چیزی یادش آمده باشد سرش را به طرف مادربرگرداند.
– مامان، تو می گویی تا آن موقع کار بابا تموم میشه و می یاد؟
زن سرش را به طرف کودکش برگرداند.
– آره مگه میشه بابا تو را فراموش کنه حتمابرات یک هدیه خوشگل هم می خره ولی من می خوام بهش زنگ
بزنم زودتر بیاد.
شادی در چهره دخترک نمایان شد.
– یعنی بابا میاد؟ آره، همین فردا میاد؟
– حالا زود پاشو برو تو اتاقت تا خسته ام نکردی، بدو الان منم میام.
دخترک از جا بلند شد و به طرف اتاق دوید.زن نگاهی به آسمان انداخت، ستاره ها مثل همیشه در حال چشمک
زدن بودند،لحظه ای نگذشته بود که شانه های زن به لرزه افتاد و صدای هق هق در میان گریه اش گم شد.
– خدایا، خودت کمکمون کن، یا امام زمان،چطور جواب این طفلی رو بدم، یه ماه دیگه جشن تولد و بعد
مدرسه، یا فاطمه الزهراء، تورو به حق حسینت، تو رو به حق آن مظلوم تشنه لب کربلا یه نظری به ما بکن. اون
هنوزبچه است چیزی نمی فهمه، خودت کمکش کن. یا امام رضا، قربون غریبی ات برم آقا جون،دل کوچکش رو
نذار بشکنه.
– صدای دخترک زن را به خود آورد:
– مامان، مامان، پس نمی یای؟ تنهایی می ترسم!
زن خم شد و مشتی آب به صورتش زد و به طرف اتاق راه افتاد.
زن خودش را روی صندلی رها کرد و گوشی تلفن را برداشت و شروع کرد به گرفتن شماره.
– خوب حالا بروتواتاقت، عروسکت تنهاست. دخترک سرش را پایین انداخت و به طرف اتاقش به راه افتاد.
صدای مادر بلند شد:
– سلام، چطوری؟ خوبی آره … بردمش می گن باید عمل بشه، آره خودشون هم اینوگفتن. گفتن ما وسایل
نداریم باید به تهران منتقل بشه. نه می گن خطریه بایدزود ببریش.
کودک چشمهایش پراشک شد وعروسکش رامحکم در آغوشش فشرد:
– خوش به حالت چشمهای توهم خوشگل و هم هیچ وقت هم مریض نمیشه، می بینی چشم من یک اش لک داره.
اون یکی… توچی میگی فکر می کنی چشم من خوب میشه؟مامان می گه خوب میشه.
عروسک را از بغل جدا کرد و به چشمهای آبی عروسک خیره شد. انگار عروسک هم زبان باز کرده بود و داشت با
او حرف می زد.انگار می گفت عمل کردن کار خیلی سختیه.
خودش را روی تخت رها کرد و چشم هایش را بست، حالا جز سیاهی نمی دید،همیشه از سیاهی می ترسید.
چشم هایش راباز کرد، دلش گرفت، بغض کرد و از جا بلند شدو جلوی آینه ایستاد و به چشم هایش خیره شد و
شروع کرد به گریه کردن. زن با صدای گریه دخترک، خودش را به اتاق رساند.دخترک گوشه ای کز کرده بود و
دستهای کوچکش را روی چشمهایش گذاشته بود وداشت گریه می کرد. به سوی دخترک دوید ودخترک
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 